• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4646 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت

فره ايراني

ژاله آموزگار

فهرست بلندبالاي كتاب‎ها و مقالات ابتكاري جلال خالقي معرف حضور همگان هست؛ هشت جلد چاپ انتقادي شاهنامه او زينت‎بخش كتابخانه‎هاي‌مان و سه جلد ياداشت‎هاي شاهنامه او مشكل‎گشاي مقالات‌مان و همگي چشم انتظار واژه‎نامه تاريخي او. از سويي ديگر كيست كه نداند كه ابوالقاسم فردوسي 30 سال رنج برد تا برگه هويت ما را با خامه جادويي‎اش جاودانه كند و ستون‎هايي را پي افكند كه باد و باران و آزار ديگران گزندش نرساند و چنان اشتياقي در ايران دوستي در دل فرزندان آينده‎اش به وجود آورد كه از ميان آنها هم يكي دكتر خالقي باشد كه سرشار از عشق به ايران و دلبسته به هويت ايراني براي بهتر عرضه كردن دستاورد 30 سال رنج فردوسي، 35 سال عمر و سلامتي‎اش را وقف كند تا اين دفترهاي انتقادي شاهنامه در دسترس همگان قرار گيرد.  انگيزه اين رنج‎هاي ساليان دراز و تلاش‎ها و ازخودگذشتگي‎هاي نسل اندر نسل بزرگان و فرهيختگان ما چه مي‎تواند باشد؟ آيا فره ايراني نقشي بازي نمي‎كند؟ من بر اين باورم كه هر ايراني - حتي بدون اينكه خود بداند يا بخواهد - دلبسته اين سرزمين است. براي اينكه ايراني ‌زاده شده و فره ايراني ناخودآگاه در تار و پود وجودش جاي 
گرفته است.  همان فره‎اي كه بنا بر اساطير ما اژدهاك يا ضحاك سه پوزه زشت نهاد آرزوي تصاحبش را داشت و ايزد آذر پرخاش‎كنان بانگ برآورد كه اگر اين فرّه ناگرفتني را به چنگ آوري چنان ترا بسوزانم و بر پوزه‎هاي تو آتش برافرزوم كه نتواني بر زمين گام نهي.  اژدهاك پس مي‎رود و لرزه به درياي فراخ كرد، درياي اساطيري كه به روايتي آن سوي قله البرز جاي دارد، مي‎جهد و بُرز ايزد نگاهبانش مي‎شود. همان فره‎اي كه افراسياب تباهكار نيز براي به دست آوردنش به سوي درياي فراخ كرد مي‎شتابد و فرّه تند مي‎تازد و از دسترس او
 بيرون مي‎رود.  افراسياب ناسزاگويان از درياي فراخ كرد بيرون مي‎آيد و بانگ مي‎زند كه اين فره را كه از آنِ ايراني است نمي‎توانم بربايم، پس همه چيز را درهم مي‎آميزم و جهان را در تنگنا مي‎افكنم. افراسياب بار ديگر به دنبال فره خود را به درياي فراخ كرد مي‎اندازد و ناكام برمي‎گردد، به دنبال فره هفت كشور را درمي‎نوردد و سرانجام گردن مي‎نهد كه اين فره به ايراني 
تعلق دارد.  اين همان فره است كه هر يك از فرزندان اين آب و خاك را به نوعي به پاسداري و نكوداشتي اين سرزمين هدايت كرده است. مگر نه اينكه در متون پهلوي فره مترادف با خويشكاري يعني انجام وظيفه است؟ همين فره است كه كشاورزي را به بهتر كشتن، آموزگاري را به بهتر تعليم دادن، سلحشوري را به بهتر دفاع كردن وامي‎دارد. همان فره ايراني كه در اعماق وجود فردوسي جاي مي‎گيرد تا « آني» به داستان‎هاي كهن ما كه به نوعي هويت ما هستند، ببخشد كه در روح و جان ما رخنه كند و اين فره با نسل‎ها پيش مي‎آيد به نسل ما هم مي‎رسد و در وجود دكتر خالقي نيز 
جاي مي‎گيرد.  شايد بهتر باشد كه از نسل پيشين دكتر خالقي و خودمان ياد كنم كه شخصيت‎هايش غالبا در آغوش خاكند ولي هنوز در حافظه ما جاي دارند. در اين نسل پيشين ما، عشق به ايران و دلبستگي به اين سرزمين، بدون اينكه نياز به تظاهري باشد در خون‌شان اندر شده بود و با جان‌شان 
به در مي‎رفت.  اين نسل پيشين ما تظاهري به ايران‎دوستي نمي‎كردند، شعار هم نمي‎دادند، اما گل گلاب سرود جاودانه «‌اي ايران» را سرود، ملك‎الشعراي بهار رو به دماوند بانگ برآورد:‌ اي كوه سپيد پاي دربند... ايرج افشار قدم به قدم اين سرزمين را درنورديد و بدون تظاهر خاك آن را بوييد و هر ورقي كه نشان از ايران داشت را جاودانه كرد، منوچهر ستوده به كوره ده‎هاي اين سرزمين هم شناسنامه داد، پورداود اوراق فراموش شده را گويي بر درفش كاوياني برافراشت، زرياب واژه‎هاي صيدنه را بيرون كشيد، محمدامين رياحي فردوسي‌شناسي كرد، مصاحب دايره‎المعارف ماندگارش را در دسترس ما گذاشت، تقي‏زاده بر گاهنامه ما اصالت بخشيد، از اين نسل ساعت‎ها مي‎توانم اثر بشمارم و در پس همه اين تلاش‎ها فره ايراني مي‎درخشيد. اما نسل ما و نسل دكتر خالقي.  ما نيز تا آنجا كه توانستيم به نوعي به نداي اين فره پاسخ گفتيم. سعي كرديم هر يك بذري در اين خاك بيفشانيم. بر گوش جوانان صميمانه‎تر پيام عاشقانه ايران‎دوستي را سر داديم. هر كدام كاري كرديم كه از ما برمي‎آمد و خويشكاري ما بود. زبان‎ها و گويش‎ها را 
كاويديم.  حافظ‎شناسي كرديم، بر سعدي سلام گفتيم، به باستان‎شناسي پرداختيم، در آزمايشگاه‎ها كار كرديم، پزشك شديم و به داد بيماران رسيديم و هر كدام ناخودآگاه در تلاش بوديم تا در برابر فره ايراني روسفيد باشيم. اما من و شما خوب مي‎دانيم كه گاهي فره جايگزين شده از برخي انسان‎ها به دليل زشت‌كاري‎ها، خيانت‎ها، نادرستي‎ها و به جاي نياوردن خويشكاري‎ها مي‎گريزد، همان طوركه فره از جمشيد 
نيز گريخت.  اما همين فره بود كه دكتر خالقي را پشت ميز نشاند و نگذاشت حتي به بهاي خم شدن پشت و دردهاي جسماني ديگر قلم از دستش بيفتد و اكنون دكتر خالقي و نسل ما، دل نگران، چشم به نسل بعد خود دوخته‎ايم. آنها چگونه پاسخگوي فره ايراني خواهند بود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون