• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4646 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۴ ارديبهشت

هم قصه‌الملوك هم نصيحه‌الملوك

مجدالدين كيواني

شاهنامه فردوسي هم قصه‌الملوك است و هم نصيحه‌الملوك. معمولا شاهنامه را براي ماجراهاي زندگي شاهان، وزيران و رزم‌آوران اساطيري يا تاريخي مي‌خوانند و كمتر توجه دارند كه شامل اندرز‌ها و هشدارهايي نيز هست كه مخاطب بيشترِ آنها همان شاهانند. با توجه به اينكه هميشه افكار و افعال حاكمان مطلق‌العنان و ديگر چهره‌هاي شاخص بيشترين تاثير را در خوب و بدِ زندگي مردم داشته است، چنين شخصيت‌هايي بيش از همه بايد مراقب تصميمات و اعمال خود باشند ولي متاسفانه كمتر اتفاق مي‌افتاده كه شاهان و مقربان آنان به نسبت قدرت و اختيارات نامحدودي كه داشته‌اند، در قبال اتباع خود احساس مسووليت كنند. از طرف ديگر، به سبب آنكه كسي را پرواي كمترين اعتراض و حتي ملايم‌ترين تذكر مستقيم و صريح به شاهان نبوده است، مربيان دلسوز جامعه كه در شعر و ادب دستي داشته‌اند، به اميد متنبه كردن آنان راه‌هايي انديشيده‌اند. يكي از آنها تاليف كتاب‌هايي است زير عنوان نصيحه‌الملوك، تحفه‌الملوك، اخلاق‌الملوك، يا كتاب‌هايي با مضامين مشابه ولي با عناويني ديگر؛ مانند سياستنامه و قابوسنامه. گرچه مخاطب شماري از اين دست آثار تماما شاهان نيستند، ولي روي سخن با آنها هم هست. كليله و دمنه، مرزبان‌نامه و انوار سهيلي از اين قبيل آثارند. در بعضي كتاب‌ها يك فصل خاص به شاهان اختصاص يافته، مانند گلستان كه باب اولِ آن «در سيرت پادشاهان»، پُر از نُك و نيش‌هاي دلنشيني به صاحبان قدرت است. 
بخواهيم يا نخواهيم، در همه دوران‌ها زورمندان، چه محبوب چه منفور، در كانون توجه مردم كشور‌هاي خود بوده‌اند. مهم نيست كه اين زورمندان چه عنواني داشته‌اند: امير، حاكم، شاه، پادشاه، شاهنشاه، شهريار، سلطان، ملك، فرمانروا، فرمانده، امپراتور، خان، ايلخان، قاآن، خديو، مهاراجه، پاشا و ده‌ها عنوان ديگر. وجه مشترك آنها عموما قدرت و اختيار عملا بلامنازع، حتي لجام‌گسيخته و گاه غيرانساني آنها بوده است. قدرت نامحدود و بي‌حساب و كتاب هم مفسده‌آفرين و زيانبار است. پس بايد به گونه‌اي اين ارباب زر و زور را حتي‌المقدور به راه آورد و در صورت امكان «به در گفت تا ديوار بشنود». تا زماني كه حرف، حرفِ سوارانِ خرِ مراد باشد و مردمي به السّلطانُ ظلُّ‌الله و كلامُ المُلوك ملوك‌الْكلامِ اعتقاد داشته باشند و خلق خدا از ترس عقوبت و به قصد دفع شر بگويند: «هر عيب كه سلطان بپسندد هنر است»، نادر اتفاق مي‌افتد كه دست از جان شسته‌اي جرات كند بگويد بالاي چشم اين خداوندان مُلك و مال ابروست؛ چه رسد كه زبان به انتقاد بگشايد و آشكارا معايب‌شان را گوشزد كند. بنابراين، بايد به راه‌هاي «در رو» و كم‌خطرتري فكر شود.
گرچه شاهنامه، به معناي دقيق كلمه، متعلق به هيچ‌يك از مقولات يادشده نيست، ولي في‌الواقع هم سرگذشتنامه شاهان است هم نصيحتنامه‌اي براي آنها. شيوه كار حكيم طوس اين است كه حينِ شرح وقايع (اكثرا تراژيك و دلخراش) يا رفتار‌هاي غيراخلاقي، از شاعري داستانسرا به آموزگاري جهان‌ديده تبديل مي‌شود و هرجا لازم باشد، تاملاتي را از زبان بازيگران داستان يا از طرف خود بيان مي‌كند كه جنبه عام دارد: هم به كار طبقات زورمند مي‌آيد (اگر نصيحت نيوش باشند) هم سودمند به حال عامه مردم (اگر به كار ببندند). مع‌ذلك، نبايد فراموش كرد كه آن همه تاملات و تذكراتِ برآمده از ژرفاي دل فردوسي، متاثر از گزارش احوال و افعال شهرياران و زورمندان است: از خودسري‌ها، از تفرعن و خودشيفتگي محض آنها و از بي‌مقدار شمردنِ حتي نزديك‌ترين مشاوران خود و البته اعمال خوب ولي معدود ايشان. شاهنامه سرشار است از تجليات اين قسم بي‌رسمي‌هاي صدرنشينان قدرت و حواشي آنها از سويي و سخنان دردمندانه و اندرزهاي مشفقانه فردوسي از سوي ديگر. نتيجه‌گيري‌ها و تاملات فردوسي در خلال و پايانِ داستان رويارويي پسران فريدون و داستان رستم و اسفنديار دو نمونه از ده‌ها مورد است. فريدون، پادشاه پيشدادي، پيش از مُردن، قلمروِ خود را ميان سه پسرش، سلم و تور و ايرج تقسيم مي‌كند. دو برادرِ بزرگتر بر ايرج كه ايران سهم او شده بود، رشگ مي‌برند و سرانجام او را بي‌گناه مي‌كشند. در سخناني كه فردوسي تحت‌تاثير اين واقعه شوم و بسيار دردناك بيان مي‌كند، موضوعاتي چون حرصِ قدرت و مكنت، بي‌خردي، غفلت از عمر كوتاه و آرزوهاي دراز، بي‌خبري از مقدرات روزگار و مشيت پروردگار، دست انتقام، آسيب‌هاي تفرقه و خصومت را يادآور مي‌شود. چند بيت زير سنخ تاملات او را نشان مي‌دهد: 
فريدون در پيامي به سلم و تور مي‌گويد: 
يكي داستان گويم ار بشنويد /  همان بر كه كاريد خود بدرويد// چنين گفت با ما سخنْ رهنماي/  جزين است جاويدْ ما را سرا //به تخت خرد بر، نشست آزتان/  چرا شد چنين ديو انبازتان؟ //بترسم كه در چنگِ اين اژدها/  روان يابد از كالبدْتان رها
ولي خبرِ خوش اين: «كه چون آز گردد ز دل‌ها تهي/  چه آن خاك و آن تاج شاهنشهي»
براي دنيايي كه به هيچ‌كس بقا نمي‌كند، برادركشي چرا؟ جهان بي‌وفا با جمشيد چه كرد /كه با ما نخواهد كرد؟//كسي كو برادر فروشد به خاك/  سزد‌ گر نخوانندش از آب و خاك//جهان چون شما ديد و بيند بسي/ نخواهد شدن رام با هر كسي//به گيتي مداريد چندين اميد/ نگر تا چه بد كرد با جمّشيد//نبايد به گيتي ترا يارْ كس/ بي‌آزاري و راستي يارْ بس//چو بستر ز خاكست و بالين ز خشت/ درختي چرا بايد امروز كشت؟//بزرگي كه فرجام او تيرگيست/ بر آن مهتري بر ببايد گريست//سپهر بلند ار كشد زين تو/ سرانجام خشت است بالين تو.
در داستان رستم و اسفنديار، مي‌خوانيم كه چگونه آزمندي، توسعه‌طلبي و كينه‌كشي لهراسب، از سويي و غرور، خام طبعي و نامجويي فرزندش اسفنديار، به قيمت جان اسفنديار و دو پسرِ جوان او نوش‌آذر و مهرنوش تمام شد. در اين داستان حداقل به ۱۲۵ نكته اخلاقي، حِكمي و فلسفي و انذار و تنبيه برمي‌خوريم كه به مناسبت صحنه‌هاي داستان بيان شده است. نا آگاهاني كه در دور و نزديك تاريخ، شاهنامه را قصه مجوسان، بانيان جوامع طبقاتي، يا گزارش احوال مستبدان تاريخ خوانده‌اند و سراينده آن را تكفير و قصد ويران كردن مقبره او را كرده‌اند، اگر اين اثر ارجمند را مي‌خواندند، مي‌فهميدند كه از لحاظ احتوا بر حكمت و اخلاق، درس زندگي، خداپرستي و اعتقاد به پاداش و پادافرهِ الهي و تاكيد بر خردورزي و عدل و داد، اگر نه بيشتر، دست كمي از آثار حِكمي- اخلاقي ندارد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون