• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4677 -
  • ۱۳۹۹ شنبه ۷ تير

روايتي از جرياني متفاوت از زندگي بعد از نيمه‌شب تهران

آسمان سقف و زمين تخت‌شان است

نادر نينوايي

عقربه‌هاي ساعت از يك شب كه مي‌گذرد گويي تهران شهر ديگري مي‌شود. موتورسواران گاه تك‌تك و گاه در دسته‌هاي دو و سه‌تايي از كوچه‌هاي اطراف ميدان ولي‌عصر به سمت بلوار كشاورز و پارك لاله سرازير مي‌شوند. روي هر يك از نيمكت‌هاي بلوار كشاورز يك نفر دراز مي‌كشد. بعضي هم كارتني كف زمين پهن مي‌كنند و رويش مي‌خوابند. 

دو پسر جوان روي يكي از نيمكت‌ها نشسته‌اند و سيگار دود مي‌كنند. مرد ميانسالي با دوچرخه آمده؛ كنار يكي از درختان بلوار خوابيده و يك پتوي كهنه و كثيف را هم روي خودش كشيده است. 
نبض شب‌هاي تهران در دست اين بي‌خانمان‌ها است. آنهايي كه با هزار اميد و آرزو از شهرهاي‌شان راهي پايتخت شده‌اند و حالا روزها كار كرده و شب‌ها را كنار خيابان سر بربالين مي‌گذارند و صداي عبور خودروها لالايي‌شان مي‌شود. براساس آماري كه از سوي شهردار اسبق تهران در يك برنامه تلويزيوني اعلام شده احتمالا چيزي حدود 15 هزار بي‌خانمان در پايتخت وجود دارد. اين در حالي است كه ظرفيت سامانسراهاي تهران حدود 5 هزار نفر برآورد مي‌شود. طبيعي است كه 10هزار بي‌خانمان باقيمانده چاره‌اي به جز صبح كردن شب در گوشه و كنار خيابان‌هاي اين كلانشهر ندارند.
ساعت از يك شب كه مي‌گذرد در بلوار كشاورز جاي سوزن انداختن نيست. اوضاع پارك لاله اما كمي بهتر بوده و تراكم جمعيت به نسبت كمتر است.
 دم ورودي پارك چند نفري دارند باهم حرف مي‌زنند؛ مرد مو بلندي كه به ظاهرش نمي‌آيد كارتن‌خواب باشد دارد از فوايد مصرف شيشه براي دو پسر شانزده، هفده‌ساله سخنراني مي‌كند. 
كم‌كمك چراغ‌هاي قسمت داخلي پارك خاموش مي‌شوند. خيلي‌ها زير بوته‌ها و درختان و روي چمن‌ها خوابيده‌اند. گاهي با هم نجوايي مي‌كنند؛ خاطره‌اي، گلايه‌اي يا حتي آرزويي.
 بيشترشان همديگر را نمي‌شناسند اما بي‌خانمان كه باشيد ترجيح مي‌دهيد همه را آشنا فرض كنيد. گرم بگيريد و البته در عين حال مراقب جيب‌تان هم باشيد.
ساعت دو است. بيشتر آنهايي كه جايي براي دراز كشيدن گير آورده‌اند، در تاريكي پارك خوابيده‌اند.
ناگهان صداي فريادهاي بلندي در پارك مي‌پيچد: 
- فرار كنين... بدو... 
 و پشت‌بند آن صداي گام‌هاي بلند چند جوان كه از پارك بيرون مي‌زنند در فضاي پارك طنين مي‌افكند. جوان‌ترها فرار مي‌كنند، پيرترها و نشئه‌ها اما كتك مي‌خورند و بعد از پارك مي‌اندازن‌شان بيرون.
پيرمردي به سمت پارك برمي‌گردد. صدايش خوب در نمي‌آيد؛ فرياد خفه‌اي مي‌زند: 
- بذار لااقل پتومو ببرم.
از نگاه‌ها مشخص است كه قرار نيست كسي كوتاه بيايد، او هم راهش را مي‌كشد و مي‌رود. اين آخرين نفر است. پارك خالي شده. چند متري دور مي‌شود شلوارش را بالا مي‌كشد و كنار پياده‌رو مي‌نشيند و زانوهايش را بغل مي‌كند.
بي ‌جا كه باشيد هر جايي را ممكن است براي خواب انتخاب كنيد و اتوبوس‌هاي شبانه تهران هم يكي از گزينه‌هاي آخر آنهايي است كه بي‌ جا مانده‌اند و در شب‌هاي سرد پتو براي خواب ندارند.
وارد اتوبوس مي‌شوم. سر جمع 10 نفري در اتوبوس هستند. چندتايي مي‌گويند مي‌خواهند بروند ترمينال جنوب براي خواب.
 - فكر بدي نيست؛ اگه سر و لباست مرتب باشه مي‌توني رو صندلي‌هاي ترمينال چند ساعتي بخوابي. توي سالن هوا گرمه.
 اين را سيد مي‌گويد. خودش را با اين اسم معرفي مي‌كند. مي‌گويد با كسي دعوايش شده و منتقمان دنبالش هستند. حالا هم چند هفته‌اي هست كه فراري است.
 آن‌طرف‌تر اما چند پسر نوجوان هستند؛ هنوز موي صورت‌شان در نيامده. يكي‌شان مي‌گويد كه از كوهدشت لرستان آمده است. با لهجه شيرينش توضيح مي‌دهد كه در شهرشان كار نبوده و تصميم گرفتند به تهران بيايند براي كار. در يكي از فست‌فودهاي شهرك غرب كار مي‌كنند و شب‌ها هم هرجا بشود مي‌خوابند.
طبق داده‌هاي آماري سرشماري سال 95 استان لرستان با نرخ ۴۲.۱ درصدي در رتبه پنجم بيشترين تعداد جوانان بيكار در كشور است، اوضاع سيستان و بلوچستان، گلستان، هرمزگان و كرمانشاه اما از اين هم بدتر است.
اين جوانان به اميد دستيابي به آينده‌اي بهتر به شهرهاي بزرگي مثل تهران كوچ مي‌كنند اما آنچه نصيب خيلي از آنها مي‌شود كار سخت و طولاني در روز و شب‌خوابي كنار معتادان خياباني در پارك‌ها است. 
روي رديف آخر اتوبوس مردي كه چهل سال را رد كرده و ريش بلندي دارد نشسته؛ چشمانش نيمه‌بسته است، سرش آرام آرام پايين مي‌آيد و هر چند ثانيه مثل برق‌گرفته‌ها از جايش مي‌پرد.
 نزديكش مي‌شوم، بوي تعفن مي‌دهد. بوي گنديدگي. بوي فاضلاب. صدايش مي‌كنم اما پاسخ نمي‌دهد.
 روي شانه‌اش كه مي‌زنم سرش را بلند مي‌كند.
- خوبي؟
- آررره.
از اول مسير راننده سرش داد مي‌زند و مي‌گويد بايد پياده شود. حالا كه از داخل آينه مي‌بيند بيدار شده اتوبوس را كنار مي‌زند و يك‌بار ديگر مي‌گويد پياده شود.
مرد ريش بلند نمي‌تواند از جايش بلند شود؛ دستش را مي‌گيرم و بلندش مي‌كنم.
 انگار خودش را خراب كرده. صندلي زير پايش قرمز و خونين شده.
مدت‌ها است كه سل، اسهال خوني و بيماري‌هاي عفوني در ميان معتادان و كارتن‌خواب‌هاي تهران رايج شده. علتش هم حمام نكردن است. 
در گرمخانه‌ها حمام هست اما خيلي از معتادان چون نمي‌توانند داخل گرمخانه مواد مخدر مصرف كنند ترجيح مي‌دهند آنجا نروند. البته ظرفيت اين اماكن هم محدود است.
ترمينال جنوب ايستگاه آخر است پياده مي‌شويم. 
- اگر زياد سوار اتوبوس شي و خط عوض كني، تابلو مي‌شي و راننده پرتت مي‌كنه بيرون.
اين را محمد مي‌گويد؛ كارگر فست‌فودي كه جاي خواب ندارد و چند هفته‌اي هست همين‌طور شب‌ها سرگردان در شهر مي‌چرخد تا جاي خواب پيدا كند.
وارد سالن اصلي ترمينال جنوب مي‌شوم.
 چراغ‌هاي روشن و پرنور سالن خوابيدن را سخت مي‌كنند اما باز هم خيلي‌ها خوابيده‌اند. بعضي واقعا مسافرند بعضي‌ها هم از روي بي‌ جايي به اينجا پناه آورده‌اند.
 تازه چشمان بي‌خانمان‌هايي كه از پارك لاله به اين سمت سرازير شده‌اند گرم شده است كه صدايي در سالن ترمينال مي‌پيچد كه همه بايد از سالن ترمينال خارج شوند. 
بيرون هوا سرد است. سوز باد در بدن فرو مي‌رود. مسافران و بي‌خانمان‌ها همه كنار ديوارها پناه مي‌گيرند تا از سرماي باد در امان بمانند.
سرما به استخوان مي‌زند. نفس را كه تو مي‌دهي ريه‌ها سوزش سرما را حس مي‌كند.
چند جوانك با هم پچ‌پچ مي‌كنند؛ يكي‌شان مي‌گويد داخل سالن دارند فيلم مي‌گيرند براي تلويزيون.
زندگي هر كدام از اينها خودش يك فيلم است.
 جواني كه از زور بيكاري از شهرستان به تهران آمده و خرج خواهر و برادرانش را هر ماه براي‌شان مي‌فرستد.
مرد ميانسالي كه زماني كارمند صدا و سيما بوده و درگير و‌ دار مشكلات تن به اعتياد سپرده است.
 زن دستفروشي كه سال‌هاست درگير اعتياد است و تنها همدم شب و روزش سگي ولگرد است.
پسر نوجواني كه كارتن‌خوابي را به زندگي با ناپدري زورگو ترجيح داده است.
همه در كنار ديوارهاي ترمينال گروه گروه خوابيده‌اند. ديگر كوچك‌ترين صدايي از كسي بلند نمي‌شود. اين جمعيت سرمازده ترجيح مي‌دهند دهان‌شان را بسته نگه دارند تا سوزش سرما را كمتر حس كنند؛ به قول اخوان ثالث: «سلامت را نمي‌خواهند پاسخ گفت.... هوا بس ناجوانمردانه سرد است.»
سپيده كه مي‌زند كم‌كم درهاي سالن اصلي ترمينال را باز مي‌كنند. فيلمبرداري تمام شده و فرصتي براي خوابي كوتاه در سالن فراهم است. 
محمد سيگاري روشن مي‌كند.
- صبحونه نخورده سيگار مي‌كشي؟ 
- بايد چشام باز شه برم سر كار. ديره حاجي.
محمد به سمت ايستگاه اتوبوس روانه مي‌شود و مابقي جمعيت در ميان نور كوركننده و هياهوي سالن ترمينال به خوابي عميق فرو مي‌روند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون