• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4686 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۱۷ تير

جوان ديگري جان داد و آتش‌سوزي‌ در جنگل‌هاي زاگرس هنوز ادامه دارد

بلاي سرخ زاگرس

نيلوفر رسولي

آتش خون مي‌مكد، خون سرخ جوانان و سبز درختان هنوز نتوانسته‌اند شعله‌هاي مهيب آتش را در زاگرس فرو بنشانند. البرز، مختار، ياسين، بلال و حالا محمدجواد. اين نام‌ها و جان‌ها در حد فاصل 15 روز خون خود را براي نجات زاگرس داده‌اند با اين حال هنوز سريال بي‌پايان آتش‌سوزي در زاگرس ادامه دارد، جان مي‌گيرد، مي‌سوزاند، به خاك و خاكستر مي‌كشد اما فرو نمي‌نشيند. حالا سراغ «محمد جواد مختاري» را نيز بايد از بلوط‌هاي زاگرس گرفت؛ از درختان و مراتع جنگل‌هاي «فهيلان ممسني» از آن ارتفاعي كه جهت وزش باد تغيير كرد و جان «محمدجواد» را سوزاند. يك روز پس از حادثه، «بهرام» يكي از اقوام پدري محمدجواد داستان آن روز سوزان را به «اعتماد» مي‌گويد.

وقتي خانه سوخت 
نامش محمدجواد بود، فرزند دوم خانواده‌اي كه پيش از محمدجواد، سعيد، پسر ارشد خانواده را در تصادف از دست داده بود و عزادارش بود. اين سرنوشت شوم اما سايه‌اش را از سر پسران مختاري‌ها برنداشت، ميلاد 4 سال بيشتر نداشت كه بعد از سقوط يك كاميون روي خود، روي روزهاي بهتر زندگي را نديد. بعد از مرگ دردناك سعيد و ميلاد، «محمدجواد» نورچشمان مادر بود، تنها فرزندي كه از داس دروگر روزگار جان سالم به در برده بود، تنها فرزندي كه زني اختيار نكرده بود تا كمك‌خرج خانه باشد، در آستانه مزارع بايستد و به وقت درو آستين بالا بزند و خوشه‌ها را از خشم طبيعت نجات دهد، محمدجواد بهار امسال 20 تايي گوسفند خريده بود، اين نخستين‌باري بود كه مي‌خواست روي پاهاي خود دامداري كند، بار دشوار زيستن خانواده را با تواني بيشتر به دوش بكشد و يك‌تنه جاي خالي برادران را در خانه پر كند اما اين رويا در ساعت 10صبح شنبه 14 تيرماه  در شعله‌هاي آتش سوخت و پرپر شد. «محمدجواد» بي‌آنكه «البرز» و «مختار» را بشناسد با ديدن شعله‌هاي آتش در فراز كوه‌ها، تمام گوسفندان و زمين و زندگي‌اش را رها كرد به همراه اهالي روستا كه سر زمين نرفته بودند، با دستاني خالي به سمت كوه شتافت. «بهرام» صبح زود رفته بود سراغ زمين، او نيز با ديدن دود، زمين و كارگر و آب را به حال خود رها كرد و به سوي كوه دويد، «چرا دويديد؟»، «وجدان، هر كسي خودش است و وجدانش، در روستا هر كسي كه خيال خودش با وجدانش خودش راحت بود، به سمت آتش دويد.» اين نخستين ‌باري نبود كه «محمدجواد» و «بهرام» به سوي آتش دويده بودند، بهرام مي‌گويد كه سال‌هاي قبل نيز با ديدن هر دودي، محمدجواد با دست خالي يا با دمنده، مي‌دويد به سوي آتش: «نه فكر جانش بود، نه مالش، آن روز حتي فكري براي گوسفندانش هم نكرد، خانه كه آتش بگيرد چه باك از سوختن و جان‌ دادن مال...» آن روز اولين نشانه‌هاي دود از ساعت 9 صبح در آسمان آشكار شده بود، بهرام بارها با منابع طبيعي تماس گرفته بود، يا پاسخي دريافت نمي‌كرد يا خبر مي‌گرفت كه «مي‌آييم بالاخره». آمدند اما «چهار، پنج نفر بيشتر نبودند» محمدجواد بالا بود در ارتفاع و در دل آتش، بهرام و نيروهاي منابع طبيعي سمت زمين‌هاي مزرعه، محمدجواد با دست‌هاي خالي به سمت آتش رفته بود، بارها به او گفته بودند كه جلو نرو  اما  او چگونه مي‌توانست تنها  نظاره‌گر سوختن «خانه‌اش» باشد، او با دست‌هاي خالي به جنگ آتش رفته بود و بعد پيچيده در پتويي، آغشته به خون و خاكستر به كنار زمين‌هاي كشاورزي بازگردانده شده بود. «اول گفتند كه سوخته اما جزيي است، او را لاي پتو پايين آوردند، پتو كنار بود اما با همان نگاه اول مشخص بود كه تا بيمارستان هم نمي‌تواند دوام بياورد، آتش تمام وجود او را سوزانده بود.» «محمدجواد» كوه را مي‌شناخت، كوه خانه او بود، او كوهنورد نبود، در كوه به دنيا آمده بود و با وجب ‌به وجب خانه‌اش آشنا بود اما تغيير جهت وزش باد در ارتفاعات، لباس‌هايي كه ايمن نبودند، دست‌هاي خالي و پشتي كه خالي مانده بود، همه با 85 درصد جسم او را سوزاندند. محمدجواد چندان فرصتي براي گريستن براي دردهاي زاگرسي كه مي‌سوخت پيدا نكرد، او همان شب مادر و پدرش، تيهوها و كبك‌هاي زاگرس و آن عرصه بكر و پاك را براي هميشه ترك گفت. 

 فرصت عزاداري نداريم
يك روز بعد، بهرام از صبح زود تا ساعت 4 با دمنده به همراه نيروهاي مردمي روستا در حال خاموش‌ كردن آتش بود: «ما در صحراييم، حريف آتش نمي‌شويم، بخشي خاموش مي‌شود، بعد مي‌بينيم كه از آن سوي كوه‌ها دوباره جاي ديگري شعله مي‌كشد، نمي‌دانيم اين آتش از كجا دوباره سردر مي‌آورد اما تمامي ندارد.» ساعت 4 روز يكشنبه بهرام به قول خودش از صحرا باز مي‌گردد، فرصت عزاداري نيست، از يك سوي خانه در آتش است و از يك سو خانواده، مراسم تشييع و خاكسپاري مانده است براي صبح روز دوشنبه. در اين ميان اما مادر «محمدجواد» حال خوبي ندارد، سوگ 3 پسر جوان قلب او را ضعيف‌تر از گذشته كرده است و باتري داخل قلبش حالا ناتوان‌تر از قبل است، بهرام مي‌گويد: «تكليف اين خانواده چيست؟ جوان‌شان جواني نكرد كه كمك‌حال خانواده باشد، جوان‌شان زندگي نكرد كه كمك‌حال زاگرس باشد، حالا كسي قصد پرسيدن حال اين مادر و پدر را دارد؟»  آتش‌سوزي سريالي حالا پشت سرهم جان‌هاي جوان‌هايي را مي‌گيرد كه در قبال سوختن حتي يك درخت نه بهانه آوردند، نه رفع مسووليت كردند و نه به آمار و ارقام متوسل شدند كه بگويند، سوختن درختان امري طبيعي در طبيعت است. «البرز زارعي» كوهنورد حرفه‌اي بود و نيروي داوطلب جنگل‌هاي گچساران كه بي‌درنگ در محل حادثه حاضر شد و با 60 درصد سوختگي بازگشت و در عصر جمعه 30 خرداد در اصفهان جان داد. «مختار خنداني»، «ياسين كريمي» و «بلال اميني» هشتم تيرماه در منطقه حفاظت ‌شده «بوزين و مره‌خيل» در دشت ژاله گرفتار دود و آتش شدند، مختار خنداني سابقه 10 سال اطفاي جنگل داشت، نيروي مردمي و مدني بود، يك‌تنه جاي كم‌كاري ديگران را پر مي‌كرد و تعلل‌هاي ديگران را با حضور و فعاليت خود پر مي‌كرد. در كنار نام اين پنج تن بايد نام «رويا جان‌فزا» را نيز ديد، رويا تنها 19 سال داشت كه براي خاموش‌كردن آتش‌هاي خاييز رفت و هر دو پايش مصدوم شدند، در كنار اين نيروهاي مردمي، ده‌ها مصدوم ديگر از نيروهاي هلال‌احمر، سازمان جنگل‌ها و محيط زيست نيز در روال اطفاي آتش‌هاي زاگرس برجاي باقي مانده است. در كنار تمام خسارات جاني كه به تن انسان‌هاي شريفي مي‌رسد كه جان خود را فداي زاگرس مي‌كنند، در كنار تمام 40 هزار هكتار جنگل و مرتعي كه در اين دو ماه از بين رفته است، چقدر هزينه ديگر بايد براي كشور تراشيده شود تا اطفاي آتش‌هاي زاگرس به مساله ملي بدل شود؟ چقدر جان ديگر بايد بسوزند، چند هزار هكتار ديگر بايد از بين بروند تا اين جان‌ها «جوان‌هاي احساسي» خوانده نشوند تا سوختن عظيم‌ترين منابع جنگلي و زيست‌محيطي كشورمان «امري طبيعي» تلقي نشود، هم آتش از طبيعت است و هم مرگ اماپاسخ به آتش‌ها و مرگ‌هاي پي‌درپي و بي‌پايان را نمي‌توان در طبيعت و «امر طبيعي» جست‌وجو كرد، پاسخ در قصوري است كه گردن گرفته نمي‌شود و برنامه‌اي كه ريخته نمي‌شود و اقدامي كه صورت نمي‌گيرد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون