• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4736 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۷ شهريور

راز سيد

فرازي از كتاب در دست انتشار دويدن با دل (مستندنگاري زندگي سردار شهيد سيدمحمد صنيع‌خاني  ) 
اسفند ۱۳۷۳/ لندن
محمد ساربان‌نژاد، دوربينش را روشن كرده است. در اتاقي كه محل استقرار سيدمحمد است؛ در و ديوار سفيد اتاق، يخچال كوچك و ميزي چسبيده به ديوار و چند صندلي در تصوير ديده مي‌شود. پاي در، كفش‌هاي سيدمحمد است و محمد ساربان‌نژاد. سيدمحمد با زيرپيراهن سفيد و شلوار راحتي، سجاده‌اش را روي فرش پهن كرده و به ركوع رفته است. كنارش يك فلاكس چاي و قندان و دفترچه يادداشت به چشم مي‌خورد. هزاران كيلومتر آن طرف‌تر در خانه‌اش در تهران مراسم ميلاد امام رضا (ع) برپاست. 
دوستان و آشنايان و همرزمان و جانبازان و آزادگان و دوستان و هيئتي‌هايي كه در مناسبت‌ها، موكب را در خانه‌اش برپا مي‌كنند حالا منتظرند تا در اين شب، نماز سيدمحمد تمام شود و با او تماس بگيرند و قرار است، تلفن را روي آيفون بگذارند و ميكروفن را بگيرند جلوي آيفون تا همه صداي سيدمحمد را بشنوند. در شبي كه سال‌ها مثل آن شب را كنارش بوده‌اند و از امام رضا (ع) ياد كرده‌اند و چه كسي است كه از ارادت عجيب و شگفت و عميق سيدمحمد به امام رضا(ع) خبر نداشته باشد؟ سيدمحمدي كه در تمام عمر خودش همه ساله به زيارت امام رضا(ع) مشرف شده است و مشهد را دوست دارد به خاطر امام رضا(ع). 
در تمام 8 سال جنگ، عاشقانه اياب و ذهاب رزمندگان را براي زيارت امام رضا(ع) مهيا كرده است. همان طور كه وسيله رسيدن رزمندگان را از سراسر ايران به مناطق جنگي مهيا كرده است. حتي غافل نبوده كه اگر در محله‌اي و در شهري و استاني، خانواده‌هاي شهدا عزم زيارت امام رضا(ع) را دارند براي آنها اتوبوس بفرستد. چه سفارش‌ها كه به راننده‌ها مي‌كرده براي راحتي زوار امام رضا(ع) در راه، همان طور كه سفارش مي‌كرده براي ايمن رسيدن رزمندگان از شهرهاي خودشان به جبهه. 
اين عهد و كشش و الفت، گويي در نهاد سيدمحمد ازلي بوده است آنچنان كه ارادت پدرش سيدموسي نيز به امام رضا(ع) اينگونه بوده. مردي كه قبل از آمدنش براي معالجه به غربت ابتدا به زيارت امام رضا(ع) شتافته و با او درد دل گفته و پيش از آن ماجراها داشته است با امام غريبان. يكي از كساني كه از راز درد دل سيدمحمد پرده برمي‌دارد، دكتر محسن رضايي است:«ايشون گفت من چند سال پيش كه دلم گرفته بود در يك روزي كه مشهد مقدس شرفياب شدم و توي ذهنم هم رحلت امام بود و مساله اون صحنه‌هاي مقدس جنگ از حضرت رضا خواستم كه من رو هم ايشون ببرند و من هم به جمع شهدا بپيوندم. ايشون مي‌گفت همه اين رو كه گفتم، بعد زيارت كردم و آمدم و خوابيدم و در خواب حضرت رضا(ع) را ديدم كه ايشون به من گفتند كه شما خودت رو آماده كن و پيش ما خواهي آمد. حالا كه من مريض شدم، من فكر مي‌كنم اين مريضيم مربوط به همون حاجتي است كه من از ايشون خواستم. من فكر نمي‌كنم با معالجاتي كه در ايران يا خارج هست، من خوب بشم. من رفتني هستم و من اطمينان دارم كه حاجت من رو حضرت رضا(ع) قبول كرده.» 
نقل داوود رضايي نمونه ديگري از برملا شدن اين راز است:«سيدمحمد جهت زيارت و درد دل به حرم آقا علي‌ابن موسي‌الرضا(ع) رفته بود. در خواب امام رضا(ع) را مي‌بيند. امام رضا(ع) به هر كس كه به حضورشان مشرف مي‌شده، يك سربند سبز هديه مي‌داده. نوبت سيدمحمد كه مي‌رسد، امام رضا(ع) مي‌فرمايد:«ناراحت نباش! به زودي نزد ما خواهي آمد.» 
نماز سيدمحمد تمام مي‌شود. دوباره به سجده مي‌رود و آنگاه كه سر از سجده طولاني پس از نماز برمي‌دارد، صداي زنگ تلفن بلند مي‌شود. دوربين ساربان‌نژاد، تلفن را نشان مي‌دهد. تلفن روي زمين است و حالا وارد كادر شده است. سيدمحمد كنار تلفن مي‌نشيند و تلفن را برمي‌دارد. دوربين رو به آينه قدي كنار ديوار مي‌رود، تصويرسيدمحمد در آينه افتاده است. انگشتري عقيق در انگشت كوچكش نمايان است با موها و محاسني كه هنوز سفيد نشده است. پلك مي‌زند و نفسي عميق مي‌كشد تا اولين جمله‌اش را بگويد. آن طرف هيئتي‌ها در منزلش نشسته‌اند و صداي سيدمحمد روي بلندگوست:«السلام عليك يا غريب‌الغربا، السلام عليك يا علي‌بن موسي الرضا(ع) (صداي گريه حاضران شنيده مي‌شود) خدمت كليه برادران عزيزم، دوستان و عزيزان و مسوولاني كه زحمت كشيدند و در اين محفل منور ولادت با سعادت علي‌ابن موسي الرضا(ع) شركت كردند، تشكر مي‌كنم. اجرشون با مادرم حضرت زهرا(س).
برادران عزيز! من با كسالتي كه برام پيش اومد رازي است بين من و خدا و امام رضا(ع)(سيدمحمد گريه حاضران را مي‌شنود.) دو، سه دسته از برادران و مسوولان در جريان هستند. ان‌شاءالله دعا بفرماييد من از اين آزمايش به خوبي دربيام.
 بنده خواهشي كه از برادران دارم، قدر سلامتي خودشان را بدانند و به انقلاب خميني كبير(ره) و مقام معظم رهبري و خانواده شهدا و جانبازان و عزيزان بسيجي خدمت كنند. راه موفقيت در وحدت و پيروي از ولايت است و آقا و مقام ولايت فقيه است. تا مي‌توانيد پشتيبان ولايت باشيد و بسيجيان عزيز و خانواده شهدا رو عزت بگذاريد. بنده لايق صحبت كردن نيستم...  .
خبر ضايعه بزرگ درگذشت برادرم حاج احمدآقا رو به همه برادران عزيز و به مقام معظم رهبري و اهل بيت امام(ره) تسليت مي‌گم. موقع اومدن به لندن بعد از تاكيد از طرف فرماندهي كل سپاه شد كه بيام و اطاعت كردم و با مشورت ولايت امر و استخاره‌اي آمدم به اينجا. من خارج بيا نبودم. من شرمنده جانبازان و خانواده شهدا و بسيجيان عزيز هستم و دوست داشتم در همون بيمارستان‌هاي تهران باشم. در اينجا خبر رحلت ايشون رو شنيدم. روزي كه مي‌خواستم بيام، خدمت ايشون رسيدم و رفتم خدمت ايشون. حاج احمدآقا چند كلمه به من گفتند.گفتند كه من دعا مي‌كنم شما به سلامت برگرديد؛ برگشتن و سلامت شما و اين دعا به خاطر خودمه. دعا مي‌كنم شما سلامت باشيد كه خدمت به انقلاب امام(ره) بكنيد و حرم امام(ره)رو. و من از شما راضي‌ام و شفاعتت رو به امام(ره) مي‌كنم. به هر صورت ايشان با اجدادش و امامش محشور شد و بنده در كنار بيمارستان و غربت هستم. از برادران عزيزم مي‌خوام كه دعا بفرمايند ما هم با امام محشور شيم و همه بسيجيان و شهدا با امام محشور بشن... اگر بودم خدمتگزار انقلاب و همون خادم قديم خواهم بود و اگر نبودم از همه حلاليت مي‌طلبم. نوكر همتون هم هستم و از همه عزيزان التماس دعا دارم.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون