اسطوره با ما و در ما زندگي ميكند (4)
تلألو و شكوه بزرگي
علي نيكوئي
مساله اصلي در اسطوره دانستن اين نكته است كه قرار است اساطير پاسخگوي كدام ضروريات عاطفي ما باشند؟ چه رضايت و خرسندي را فراهم آورند؟ روزگاري همه جوامع اسطورهها را باور داشتند و با برگزاري آيينها، اين مهم را تحقق ميبخشيدند؛ در زمان ما كه بسياري از اسطورهها مردهاند اما تاثيرگذاريشان بر خيال آدمي و برانگيختن شور و التهاب در انسانها همچنان پابرجاست. برگسون هدف و غايت اسطوره را اين ميداند كه در غياب غريزه، رفتاري برانگيزد كه اگر غريزه حضور ميداشت، بر ميانگيخت.
اما غريزه آن نيرويي نيست كه در همه موارد مايه نجات و نگهداري و همواره ارزشي مثبت در امر حفاظت و دفاع باشد؛ اسطوره برتر از نيرويي است كه انسان را وادار به پايداري و ماندگاري در خانه وجودش كند و برتر از غريزه صيانت نفس است، اصل فايدهگرايي يا به شكل دقيقتر فرضيه غايت سودمندي پديدههاي حيات، ساخته شده خردگرايي و خردورزي است و خردورزي تا آنجا كه ما ميدانيم هنوز اسطوره را به تحليل نبرده و جذب و هضم نكرده است و تنها از طريق تغيير موضع و عقبنشيني خواه با استحالهپذيري و دگرديسي و خواه با بسطيابي يعني فراتر رفتن از محدوده خردگرايي ميتواند چنين كند؛ اكنون كه موجبيتهاي اساسي اسطوره مشخص شد بجاست كه ساختارش را مورد بررسي قرار دهيم؛ در اين مقوله دو گونه نظام افسانهبندي ملاحظه ميكنيم:
1- تمركز عمودي
2- تمركز افقي
اين دو رشته مكمل يكديگر و تداخل آنها در هم نسبتا به آزادي صورت ميگيرد، منظور تداخل نكات اساسي نيست بلكه تداخل مضاميني است كه فقط به موجبيتهاي خارجي(تاريخي) اساطير وابستهاند و نه موجبيتهاي دروني(روانشناختي) آنها. اينچنين درمييابيم كه چرا مضموني اسطورهاي هرگز منحصر به يك قهرمان نيست بلكه مناسبتي كه خاص بعضي قهرمانان اسطورهاند ممكن است به قهرمان ديگر تعلق گيرد و بلعكس بنابراين دوگونه اسطوره تشخيص ميتوان داد:
1- اساطير مربوط به موقعيتها
2- اساطير مربوط به قهرمانان
موقعيتهاي اساطيري را ميتوان بازتاب كشاكش رواني كه غالبا بر عقيدههاي روانكاوي منطبق ميشود دانست و تفسير كرد و قهرمان چنانكه هر فرد را صورت آرماني جبران مافات به شمار آورد كه به روح و جان خوار و خفيف شدهاش رنگ و جلاي شكوه و بزرگي ميزند. در واقع فرد طعمه كشاكشهاي رواني است كه طبيعتا در تمدنها و جوامع مختلفي كه قهرمان به آنان تعلق دارد، فرق ميكنند. قهرمان غالبا به اين كشاكشها هوشيار نيست چون كشاكشها غالبا ناشي از ساختار اجتماعي و حاصل قيد و بندي است كه ساختار جامعه بر آرزوهاي ابتدايي قهرمان نهاده است به همين دليل و به گونهاي خطيرتر فرد (و نه قهرمان) نميتواند از دام اين كشاكشها برهد چون تنها با انجام دادن كاري كه جامعه آن را مردود شمرده است، ميتواند خلاصي يابد يعني فقط به همت خويش! اما اين كار از او برنميآيد زيرا وجدانش به شدت تحت تاثير منهيات اجتماعي و به نوعي ضامن و نگهدار آنهاست. نتيجه آنكه دستش براي انجام دادن كاري كه «تابو» است، بسته است بنابراين او صورت دادنش را به قهرمان ميسپارد. قهرمان بنا به تعريف كسي است كه راه نجات موفقيتآميز يا بيفرجام از موقعيت اساطيري را مييابد زيرا فرد پيش و بيش از هر چيز از اين رنج ميبرد كه هرگز نتواند از كشاكشي كه گرفتارش شده، رهايي يابد بنابراين هر رهايي حتي خشونتآميز و خطرناك به نظرش پسنديده و مقبول است اما به سبب منهيات اجتماعي اين كار يعني رهايي از لحاظ رواني و خاصه مادي برايش مقدور نيست از اين رو قهرمان را نماينده خود ميكند تا به جايش كاري را كه نميتواند انجام دهد را انجام دهد بنابراين قهرمان فطرتا كسي است كه منهيات را زير پا ميگذارد.
قهرمان اگر انسان معمولي بود به سبب اين سرپيچي گناهكار شمرده ميشد اما به عنوان انساني اسطورهاي نيز همچنان گناهكار است؛ بدين معني كه گناه كاري كه كرده به گردن اوست و گناه نافرماني را به گردن ميگيرد اما در پرتو خاص اسطوره كه همانا تلألو و شكوه بزرگي است، قهرمان بيهيچ قيد و شرط بر حق جلوه ميكند بنابراين قهرمان كسي است كه گره كشاكشي را كه فرد در دامش دست و پا ميزند را ميگشايد به همين جهت اين حق را دارد كه گناه كند و خاصيت اين گناه خرسند كردن خاطر فردي است كه خواستار آن گناهكاري است اما قادر به ارتكاب گناه مورد نظر نيست. اما فرد نميتواند همواره به اين موهبت خرسند باشد بلكه به عمل نيز نياز دارد و اين بدين معناست كه نميتواند تا ابد به همذاتي بالقوه خويش با قهرمان و به رضايتمندي در عالم خيال دلخوش باشد بلكه همذاتي واقعي و خشنودي و رضايتمندي در عمل را هم آرزومند و طالب است از اين رو اسطوره غالبا با آييني همراه است زيرا گرچه تخطي از منهيات واجب است اما آن سرپيچي و تخلف تنها در حال و هوايي اسطورهاي امكانپذير است و فرد با برگزاري آيين به حريم اسطوره راه مييابد در اينجا به جوهر جشن دست مييابيم. جشن با زيادهروي و لگامگسيختگي مجاز است كه فرد بدان وسيله بازيگر درام و در نتيجه قهرمان ميشود.
آيين به اسطوره واقعيت و تحقق ميبخشد و امكان ميدهد كه اسطوره را در زندگي تجربه كنيم از اين روست كه غالبا اسطوره و آيين همبستهاند و در واقع پيوندشان گسستني نيست و جداييشان از هم موجب انحطاط هر دو ميشود... (ادامه دارد)