• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4760 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۱۴ مهر

گفت‌وگو با عباس سعيدي، مدير بخش جغرافياي دایرة المعارف بزرگ اسلامي و سرويراستار «جغرافياي جامع ايران»

كسي براي كتابي جامع درباره جغرافياي ايران همت نكرده بود

حميدرضا محمدي

در آستانه هفتادسالگي، درست پنجاه‌سال است كه در عرصه جغرافيا، مي‌خواند و مي‌نويسد و مي‌پژوهد و مي‌آموزاند. «عباس سعيدي»، حالا پس از همه اين سال‌ها و سال‌هاي سرويراستاري «جغرافياي جامع ايران»، اثر سترگ و بزرگ خود را به عرصه رسانده است و اين مجموعه پنج‌جلدي، از امروز در دسترس قرار خواهد گرفت. با او درباره ضرورت و اهميت تأليف و تدوين اين اثر گفت‌وگو كرديم.

 

در آغاز بهتر است بدانيم اساسا چه لزومي داشت مجموعه‌اي به‌نام جغرافياي جامع ايران تأليف و تدوين شود؟ آيا آثاري كه پيش از اين نوشته شده بود، جامعيت نداشت؟

پاسخ اين سوال بسيار ساده، اما در عين حال دشوار است؛ براي مقدمه و براساس ساده‌ترين تعريفي كه در دوران باستان (توسط استرابو) از جغرافيا شده و تاكنون هنوز بعضا مي‌شود، بايد بگويم جغرافيا «علم مكان» است، ولي مكان واقعا چيست؟ معمولا در تعريف مكان از «نقطه» و «جا» و مانند آن، در مقياس‌هايي همچون دِه، شهر، ناحيه و منطقه ياد مي‌كنيم، اما در واقع، فهم «مكان» بدون «زمان» قابل شناسايي نيست. يعني هر مكاني را به واسطه بُعد زمان مي‌توان مورد شناسايي قرار داد. از سوي ديگر، «زمان» هم در مباحث جغرافيايي قابل فهم نيست، مگر آنكه در پيوند با «مكان» مطرح شود. توجه داشته باشيم كه فهم ما از زمان، به صورت قراردادي است؛ به همين سبب، در فهم آن از واژگاني همچون پارسال، امسال يا حتي هزار سال پيش استفاده مي‌كنيم. بنابراين، مكان بدون زمان بي‌معني است و البته زمان نيز همين‌طور و هر كدام از اين دو عنصر توام با يكديگر معني پيدا مي‌كنند. بدين‌ترتيب، زمان در مباحث ما مطلق نيست و هر زماني را كه در ذهن خود تجسم كنيم، به نوعي حاوي مكان است.

حال، براين‌اساس، اگر علم جغرافيا را ناظر به بُعد «مكان» بدانيم، تاريخ را مي‌توان علم زمان دانست و همين جا ست كه جغرافيا و تاريخ در پيوند با يكديگر قرار مي‌گيرند. اين نوع رويكرد از گذشته دور برقرار بوده است. براي نمونه، استرابو، تاريخ‌نگار و جغرافيدان يوناني كه بر مبناي نوشته پيشينيان كتاب سترگ «جغرافيا» را نوشته و از اين رو، او را «پدر علم جغرافيا» برمي‌شمارند، در واقع، به هنگام بحث از جغرافيا، «تاريخ» مي‌نويسد و هنگامي ‌كه از تاريخ سخن مي‌گويد، «جغرافيا» عرضه مي‌دارد! و اگرچه اسم كتاب «جغرافيا» است، اما كتاب به تاريخ پرداخته است و بالعكس.

البته امروز مفهوم «تاريخ» هم – همچون جغرافيا و بسياري مفاهيم ديگر- دگرگون شده و وقتي از آن به عنوان علم تاريخ ياد مي‌كنيم، علمي را در نظر داريم كه به سادگي به ما مي‌آموزد، در گذر زمان چه بوده‌ايم، چه هستيم و چه خواهيم شد... يعني صرفا رخدادهاي زماني را در قالب ادوار مختلف، همراه با ذكر حوادث و آمدن و رفتن سلسله‌ها و اين جنگ و آن نبرد در نظر نمي‌گيريم، بلكه ضمن بيان روندهاي زماني، مثلا، معلوم مي­‌داريم، بر سر مكان‌ها كه شامل روستاها، شهرها و سرزمين‌ها مي‌شود، چه آمده است.... از همين رو است كه امروز همواره براي تعريف از يك دوره، به تحولات اجتماعي- اقتصادي و در واقع، تاريخ تمدني آن مي‌پردازيم و در همين پرداختن است كه در واقعيت پيرامون مكان‌ها و سرنوشت مردمان و ميزان پيشرفت يا پسرفت‌شان صحبت مي‌كنيم. بدين‌ترتيب، در علم جغرافيا با دو دسته روندها سروكار داريم: «روندهاي مكاني» و «روندهاي زماني».

اما، با اين مقدمه درباره پيوند جغرافيا و تاريخ كه كمي طولاني هم شد، به پرسش آغازين شما بازگردم... در دهه 1380 خورشيدي مركز دایرة المعارف  بزرگ اسلامي به اين فكر افتاد كه «تاريخ جامع ايران» را بنويسد و از من هم خواست كه يك معرفي در مورد جغرافياي ايران بنويسم. البته، من با اين ديدي كه اشاره‌وار عرض كردم، راضي نشدم و اگر صميمانه عرض كنم، گفتم، نمي‌شود وقتي تاريخ مملكت را مي‌نويسيم، براي جغرافياي آن تنها به قدر يك زائده جا بگذاريم؛ آن هم تازه معلوم نيست، تاريخي كه مي‌نويسيم، چه اندازه مبتني بر وقايع نگاري يا علم تاريخ باشد.

ظاهرا الگوي اوليه مجموعه «تاريح جامع ايران» در آغاز مجموعه «تاريخ ايران كمبريج» بود كه در آن اشكالاتي مي‌ديدند و بنا بود، تاريخي منزه از آن اشكالات نوشته شود. جلد نخست مجموعه قابل توجه «تاريخ ايران كمبريج» كه در اواخر دهه 1960 ميلادي منتشر شد، تحت نام «سرزمين ايران» به جغرافياي ايران مي‌پرداخت. من در بحث‌هايي كه با آقاي بجنوردي داشتم، پيشنهاد دادم كه بايد در كنار تاريخ جامع، يك جغرافياي جامع نيز نوشته شود تا اين دو كار، ضمن مجزا بودن، يكديگر را پوشش دهند و بر همين اساس نيز به فكر جغرافياي جامع افتاديم و اين را هم بگويم كه نوشتن اين كتاب الزاماتي داشت، يعني جدا از الزامات ديگر، با اين واقعيت روبه‌رو بوديم كه كار علمي جمعي در ايران اصولا كار ساده‌اي نيست.

به نظر مي‌رسد جاي كتابي جامع در حوزه جغرافياي ايران همواره خالي بوده است. آيا اين خلأ واقعي است يا اينكه كتاب‌هايي جامع در حوزه جغرافيا داشته‌ايم؟

در آغاز قرن حاضر خورشيدي، در دهه 1300، ماژور مسعودخان كيهان كه معلم مدرسه نظام (دانشكده افسري بعدي) بود، نوشتن كتابي را با عنوان «جغرافياي مفصل ايران» آغاز كرد كه هنوز كاري بسيار ارزشمند است. اگر اشتباه نكنم، اين كتاب در سال 1311 و توسط وزارت معارف آن زمان منتشر شد و با همه قديمي بودنش اولين كار علمي به سبك امروز در زمينه جغرافياي ايران است. ما از اواخر سده دوم به بعد جغرافيدانان بزرگي داشته‌ايم كه آثار ارزشمندي از خود بر جاي گذاشته‌اند و حتي در دوره ناصري، مجموعه ارزشمند «مرآت البلدان» را داريم، اما در دوران معاصر، كتاب مسعود كيهان جالب توجه است؛ هم از نظر امكانات چاپ در آن موقع و هم به لحاظ تبيين جغرافياي كشور به صورتي علمي و قابل دفاع. بعد از انتشار اين كتاب، اما با يك «سكون» روبه‌رو هستيم.

دليل اين سكون چيست؟ آيا اين كتاب جامع و كافي نبوده يا ديگر اينكه كسي وقت نگذاشته است؟

شايد بخش دوم سوال شما پاسخ درست باشد و بايد گفت كه كسي «وقت» نگذاشته. مثلا محمدعلي فروغي، «سير حكمت در اروپا» را نوشته كه من عقيده دارم هنوز كسي كتابي فلسفي با آن معنا، حجم و محتوا ننوشته. اما درباره جغرافيا هيچ‌كس بعد از مسعود كيهان، دنبال تدوين جغرافياي سرزمين نرفته... البته يكي،‌دو مورد «جغرافياي مفصل ايران»، يكي توسط مرحوم ربيع بديعي نوشته شده، اما هرگز هم‌وزن و هم‌سطح كتاب مسعود كيهان نيست. همچنين گروه جغرافياي وزارت آموزش و پرورش در دهه شصت، مجموعه دو جلدي «جغرافياي كامل ايران» را منتشر كرد كه البته عمدتا در مورد معرفي استان‌ها بود. در نتيجه، بايد بگويم كشور خودمان را هنوز به‌درستي نمي‌شناسيم و داده‌هاي روز را در چارچوبي جامع از سرزمين نداريم. متاسفانه در بين برخي استادان هم رسم شده است، براي ارتقاي اداري، كتابي بنويسند، اما كمتر كسي به اين فكر افتاده كه كتابي جامع درباره سرزمين‌مان
تأليف كند.

پس از مسعود كيهان، سپهبد حاجيعلي رزم‌آرا نيز كتابي در حوزه جغرافيا منتشر كرد. آن را چطور ارزيابي مي‌كنيد؟

من به بحث‌ نظامي‌گري رزم‌آرا كاري ندارم، اما در زمينه شناخت و شناسايي جغرافياي ايران بايد براي او جايگاه خاصي قائل شد. در زمينه بحث‌هاي علمي و تلاشي كه او براي شناخت كشور انجام داد، واقعا هنوز هم جزو چهره‌هاي برتر است. اگرچه خيلي‌ها در حوزه جغرافياي سياسي و نظامي مدعي هستند، اما آن مجموعه ده جلدي «جغرافياي نظامي ايران» كه سال 1320 در قطع خشتي و توسط اداره جغرافيايي ارتش (سازمان جغرافيايي بعدي) به چاپ رسيد، هنوز هم بسيار با ارزش است. مثلا در جلد «لرستان» شاهد يكي از بهترين و علمي‌ترين مباحث نقادانه توسط رزم‌آرا درباره مساله كوچ و «تخته قاپو» تا به امروز هستيم.

او اين كتاب را هم‌عصر با مسعودخان نوشته است؟

ظاهرا بله و قاعدتا اين دو با هم در ارتباط هم بودند، چون هر دو در حوزه سياسي و نظامي فعاليت مي‌كردند، ولي كار ديگر رزم‌آرا اين است كه بدون هزينه زياد و بدون اينكه بودجه‌اي بخواهد، از افسران زير دستش در نقاط مختلف كشور خواسته بود، جغرافياي منطقه خود را بنويسند؛ منبع آنها براي ثبت اطلاعات جغرافيايي، پرسش از مطلعان محلي يا پيمايش خودِ آن افسران در مناطق مختلف بود. اين پيمايش با نقشه و تمام مطالبي كه راجع‌به مناطق جمع‌آوري شده بود، به تهران ارسال مي‌شد و رزم‌آرا با ويرايش آنها، مجموعه سترگ جغرافياي ايران -كه هنوز هم اين كار ادامه دارد- را جزء‌به‌جزء منتشر مي‌كرد. از آنجايي‌ كه در آن زمان 10 استان داشتيم، اين مجموعه نيز 10 جلد است و اطلاعات آن شامل روستاها، شهرها و ساير مناطق مي‌شود. بايد بگويم من در اين سي‌وچند سال كه از فرنگ بازگشته‌ام و به مطالعات و برنامه‌ريزي روستايي پرداخته‌­ام، اين مجموعه 10 جلدي رزم‌آرا هنوز هم برايم جالب و قابل استفاده است، يعني مثلا وقتي مي‌خواهم به دِهي بروم، به اين كتاب مراجعه مي‌كنم تا ببينم در آن دوره چه خصوصياتي داشته و جالب اين است كه اطلاعات پايه و فشرده اين مجموعه هنوز راهگشاست.

برگرديم به موضوع جغرافياي جامع؛ گفتيد بعد از دو مجموعه كيهان و رزم‌آرا، مجموعه‌ ديگري نوشته نشد؟

نه، فقط كتاب ربيع بديعي است، بسيار انسان نيكي بود، اما اثرش به پاي رزم‌آرا يا كيهان نمي‌رسد، اگرچه كتاب او نيز همچون مجموعه كيهان سه‌جلدي است.

اين نكته را بايد بگويم كه كار فرهنگ جغرافيايي رزم‌آرا هنوز هم در سازمان جغرافيايي نيروهاي مسلح ادامه دارد، اما چيزي كه بتوان به‌صورت يكپارچه، «جغرافياي ايران» نام نهاد، پيش از اين هنوز پديد نيامده بود و كار رزم‌آرا نيز بخش‌بخش است؛ مثلا جلد كرمانشاهان شامل ناحيه كرمانشاه و حتي همدان و كردستان بوده... اگرچه در جلد لرستان همان‌گونه كه گفتم، بهترين استدلال را براي دفاع از عشاير و مخالفت با سياست «تخته قاپو» داشته است، زيرا انتشار آن به 1320 باز مي‌گردد، يعني زماني كه ديگر خبري از قدرت زورمدارانه رضاشاه نيست و رزم‌آرا راحت حرفش را زده است... بدين مضمون كه «چرا توجه نمي‌كنيد: زندگي اينها (عشاير) مبتني بر دام است، زندگي دام نيز بر اساس «چرا» است، بنابراين، زندگي عشايري يعني حركت، پس اسكان عشاير يا تخت قاپو يعني چه؟!»

اما بازگرديم به مساله جغرافياي جامع. بايد بگويم، اين كار البته بدون كمك و بسترسازي آقاي بجنوردي عملي نبود. من بيهوده از كسي تعريف نمي‌كنم، ولي اين مرد نوعي «عطش فرهنگي» دارد، بدون اينكه تحصيلات عاليه دانشگاهي داشته باشد، به نيازهاي علمي و فرهنگي توجه ويژه‌­اي دارد كه در كمتر كسي مي‌توان سراغ گرفت. به گفته خود او، تحصيلاتش را در زندان و با تلاش خويش كسب كرده و به درستي هم آموخته... براي اين كتاب هم دست مرا باز گذاشته بود تا هركس كه صلاحيت نوشتن مطلبي را داشت، معرفي كنم، مستقل از اينكه چه كاره يا چه مواضعي داشت. اين‌طور شد كه دست من به‌لحاظ سازماني باز بود و البته تا جايي كه زورم رسيد، سراغ بهترين‌ها رفتم. مثلا شادروان دكتر محمدحسن گنجي، بنيانگذار هواشناسي در ايران كه افتخار شاگرديش را داشته‌­ام، مي‌گفت: «من حوصله ندارم، خودت از روي نوشته‌هاي من بنويس، من امضا مي‌كنم!» اما اصرار مي‌كردم، شما بايد بنويسيد، زيرا مي‌خواهم دستخط شما را نگه دارم! يا شادروان دكتر محمدحسين جزيره‌اي، پدر جنگل­‌شناسي ايران و استاد دانشگاه تهران را اگرچه حضوري نمي‌شناختم، اما ايشان را پيدا و «وادارش» كردم، راجع به جنگل‌ها و مراتع بنويسد. وقتي پذيرفت و نوشت، دو، سه بار متن نوشته او را خواندم. البته، نگرش تند و انتقادي در برخورد امروزي ما با جنگل و محيط زيست كشورمان داشت، در نتيجه با اجازه خودش، برخي جاها را تعديل كردم! كاري كه من كردم، اين بود كه به هرچيزي كه در متن دست مي­‌زدم، خدمت نويسنده مي‌بردم و اصرار داشتم كه خوب بخواند و زيرش را تاييد و امضا كند. نمي‌خواستم به عنوان ويراستار، سرويراستار، مديرعلمي يا از اين دست عناوين كار كنم، بلكه مي‌خواستم به اصل نوشته نويسنده خدشه وارد نشود و او كار را از خودش بداند.

از جغرافيدانان خارجي نيز در اين كتاب مطلبي منتشر شده است؟

مسلما بعد از نيم‌قرن «جغرافي­‌خواني»، در ميان فرنگي‌ها جغرافيدانان زيادي را مي­‌شناسم و سابق بر اين و به صور مختلف با آنان در ارتباط بوده­‌ام، اما تلاش من در اين كار بيشتر اين بود كه توان علمي جغرافيدانان ايراني را محك بزنم... البته پروفسور اكارت اهلرس، ايران‌شناس مشهور آلماني كه استاد خود بنده هم بوده است، استثناء است، زيرا او بارها اذعان داشته كه «ايراني» است و ايران، «وطن دوم» او است! او اتفاقا كتاب جامعي درباره جغرافياي ايران در 1980 به آلماني منتشر كرده است. ويلم فلور، ايران‌شناس شهير هلندي نيز كم‌و‌بيش همين‌طور... اين دو در اين مجموعه جزو استثنائات هستند. البته در اين بين، بعضي جغرافيدانان نوشتن موضوعاتي را پذيرفتند و هرگز كار را به اتمام نرساندند!

ممكن است با انتشار اين كتاب اين نقد وارد شود كه برخي از اطلاعات كهنه است؟

اين كار پنج،شش سال زير چاپ بود و من سه‌بار پيشگفتار كتاب را عوض كردم و هنوز هم اگر راستش را بخواهيد، بايد باز آن را عوض كنم، چون يكي ديگر از نويسندگان نيز در اين فاصله به رحمت خدا رفت.

البته، حتما اين نقد وارد خواهد شد و بجا هم خواهد بود. مي‌­دانيد كه اطلاعات دو دسته است: يك سري واقعيت‌هايي است كه نسبتا «بادوام» و هميشه پابرجا ست، مثل نام ايران و پايتخت كشور و قوم و تمدن ايراني و نقش متقابل ايران و اسلام و از اين دست واقعيت‌ها، اما يك سري ديگر از واقعيت‌ها يا داده‌ها، جنبه آماري داشته و گاهي حتي به سرعت متحول شده، تغيير مي‌كند. البته، در اين مجموعه تلاش داشتم، اين نوع داده‌ها را كه ممكن بود منجر به كهنگي كار شود، حتي‌المقدور حذف كنم، به جز بحث تعداد جمعيت يا انواع واحدهاي صنعتي و مانند آن. اما با اين وجود، نه فقط كهنه بودن، بلكه ناكافي بودن اين اطلاعات حتما مي‌تواند مورد انتقاد قرار گيرد. در متن كوتاهي كه براي معرفي كار نوشتم، گفته‌ام كه مركز داير\‌المعارف بزرگ اسلامي با رويي گشاده اين نقدها را خواهد پذيرفت و در ويراست بعدي اعمال خواهد كرد، در نظر داشته‌ باشيد تيراژ فعلي مجموعه تنها پانصدنسخه است و انتظار مي‌رود سريعا توزيع و تمام شود.

مدخلي بوده كه دوست داشتيد باشد و در اين پنج جلد نيامده باشد؟

البته. كوشش شده، مطالب اين مجموعه به‌صورت مدخل نباشد، بلكه به‌صورت پيوسته و مرتبط و به‌دنبال هم ارايه شود، اما جاي برخي موضوعات خالي است؛ مثل بحثي مفصل درباره منابع جغرافيايي ايران، يا موضوع «جغرافياي تاريخي» كه گرچه مطرح شده، اما جاي بحث بيشتري دارد. حيف كه استادان ما همت نكرده‌اند، جغرافياي تاريخي كشور را به‌درستي بنويسند و هنوز در اين باره كمبود بارزي وجود دارد. جغرافيا ماهيتا علمي فراگير است و پيرامون موضوعات بسياري بحث مي‌كند: از مباحث مربوط به طبيعت و محيط طبيعي گرفته تا ترسيم و تدوين نقشه. يكي از موضوعات هم كه جاي آن خالي است، همين است: «سير تهيه نقشه و نقشه­‌كشي در ايران». البته، اين موضوع را هم سفارش دادم اما به سرانجام نرسيد.

اشاره به اين نكته نيز لازم است كه بعضي از نوشته‌ها را در هماهنگي با نويسندگان خُرد كردم؛ مثلا نوشته دكتر پرويز پيران را با هماهنگي خود او به سه قسمت تقسيم كردم يا به همين ترتيب، نوشته دكتر اسماعيل شهبازي را نيز به همين ترتيب به چند قسمت تقسيم كردم، از جمله درباره «اصل 4 در ايران» كه به لحاظ توسعه و نقشي كه حتي در تدوين و تنظيم مقولات برنامه‌ريزي‌هاي پنج ساله داشته، بسيار مهم بود. اين نوشته مهمي بود و پيش از اين كمتر كسي به‌سمت تدوين آن رفته بود يا ترويج كشاورزي موضوعي عمدتا روستايي است و كمتر به آن بها داده بودند، اين موضوع را براساس نوشته دكتر شهبازي كه اتفاقا استاد منحصربه‌فرد اين درس است، درآورده و به‌صورت مستقل منتشر كرديم.

اساسا از چه زماني مطالعه موضوعات جغرافيايي براي شما جذاب شد؟

البته از زمان تحصيل در دوره دبستان و بعد دبيرستان، هرگز درس جغرافيا برايم جذابيتي نداشت. شايد بدين علت كه معمولا كتاب‌هاي درسي اطلاعات سرزميني را به بدترين وجه ممكن، اغلب توسط معلمان غيرمتخصص، ارايه مي‌كردند. از همه بدتر اينكه بايد اطلاعات فرّاري را حفظ مي‌كرديم، مثلا طول فلان رودخانه يا ارتفاع بهمان كوه يا نام پايتخت‌هاي جهان و مانند آنكه بيشتر به درد حل كردن جدول مي­‌خورد، تا آموزش علمي. ازاين‌رو، براي من جغرافيا آخرين رشته‌اي بود كه ممكن بود براي تحصيل دانشگاهي به آن حتي فكر كنم. البته، در مجموعه‌اي كه به‌‎مناسبت بزرگداشتي كه خانه انديشمندان علوم انساني در سال 1397 برگزار كرد، نيز نوشته‌­ام كه من دانشجوي مديريت بازرگاني، در مدرسه عالي بازرگاني بودم، ولي اصلا اين رشته برايم جاذبه نداشت، زيرا تمامش حسابداري يا حفظ كردن قانون مدني بود. وقتي در دانشگاه ملي ايران (شهيد بهشتي فعلي) براي اولين‌بار رشته جامعه‌شناسي (نه علوم اجتماعي) راه‎‌اندازي شد، همين عنوان رشته براي منِ 20-19 ساله در آن‌زمان خيلي جاذبه داشت. اين بود كه به قصد اين رشته در امتحان ورودي شركت كرده، به دانشگاه ملي رفتم، اما بعد از سال اول كه دروس عمومي مي‌خوانديم، در سال دوم كه بايد رشته انتخاب مي‌كرديم، به اصرار يكي از استادان، سر از جغرافيا درآوردم... البته، حداقل يكي،‌‎دو ماه از اين بابت ناراحت بودم، هرچند امروز بابت آن تصميم خيلي خرسندم و از آن استاد عزيزم كه خداوند او را تندرست بدارد، سپاسگزار هستم. اكنون، پس از پنجاه‌سال كه جغرافيا مي­‌خوانم، خرسندم كه به رشته ديگري نرفته‌ام. گاهي مي‌پرسم، مگر مي‌توان از سازمان و ساخت‌هاي اجتماعي صحبت كنيم، ولي نگوييم كجا؟ بايد بفهميم بلوچ، كرد، آذربايجاني، گيلاني و... چرا با يكديگر تفاوت دارند و چرا از «خرده‌فرهنگ» صحبت مي‌كنيم. نمي‌خواهم از جبر جغرافيايي بگويم، اما مگر مي‌شود تعامل انسان با محيط طبيعي او را ناديده گرفت، چرا از استبداد شرقي سخن مي‌گوييم؟ چرا منابع محدود، مثل آب، اين همه در زندگي و تمدن ما اثرگذار بوده و ردّ آن را حتي در باورهاي مذهبي مي‌توان رديابي كرد؟ تعامل جامعه و طبيعت در اين ميان حتما نقش داشته است، به‌خصوص امروزه كه انسان در حال نابودي محيط طبيعي و همراه با آن خود خويش است! اين علاقه به جغرافيا بعدا كه براي ادامه تحصيل به آلمان رفتم و با مكتب جغرافياي اجتماعي در قالب مكتب مونيخ آشنا شدم، بيشتر شد؛ در واقع، مباحث جغرافياي اجتماعي براي من خيلي راهگشا بود و اگرچه الان ممكن است به واضعان آن مكتب حتي ايراد بگيرم، اما در جواني برايم جاذبه بسيار داشت و در ايران نيز شايد اولين مقاله‌اي كه راجع به جغرافياي اجتماعي منتشر شده، من در سال 66 يا 67 با برگردانِ فارسي مقاله‌اي از يكي از واضعا همين مكتب بود.

امروز، در چارچوب مباحث جغرافياي اجتماعي، با تاكيد بر همان روندهاي مكاني و زماني كه به آنها اشاره كردم، جغرافياي نوين عمدتا به بحث «فضا» و «نظام‌هاي فضايي» مي‌پردازد. ازهمين‌رو است كه من جغرافيا را علم «شناخت ساختاري- كاركردي نظام‌هاي فضايي» معرفي كرده‌ام. در همين راستا، بحث «توليد اجتماعي فضا» مطرح مي‌شود، يعني هر جامعه‌اي با توجه به ساختارهاي محيطي، اجتماعي- اقتصادي و سياسي خود در روند زمان، فضاي خاصي را توليد مي‌كند كه كاركردهاي آن در حيات عمومي آن جامعه، از زندگي روزمره تا تصميم‌­سازي‌هاي اثرگذار، فعاليت‌ها و روابط متناسبي را برپا مي‌سازد كه اين «فضا» با تغيير ساختارها يا روابط و فعاليت‌ها مي‌تواند دگرگون شود. در همين چارچوب، مثلا در عوض عدالت اجتماعي، اصطلاح عدالت فضايي مطرح مورد بحث قرار مي‌گيرد كه مبين و معرف درجه برابري افراد و گروه‌ها در ساخت‌هاي فضايي متفاوت است.

بنابراين مي‌خواهم بگويم، اين جغرافيايي كه از آن بدمان مي‌آمد و بچه‌ها و نوه‌هاي‌مان هم هنوز از آن بدشان مي‌آيد، چه تفاوتي دارد با علم امروزين جغرافيا.

نكته پاياني؛ چه مسيري را براي ادامه‌كار متصور هستيد؟

بايد توجه داشت كه مجموعه «جغرافياي جامع ايران» تنها يك آغاز است و البته اتمام كار نيست. ديگراني كه مي‌توانند در تكميل اين مجموعه همكاري كنند، قدم‌شان روي چشم بنده است و طبعا هر نوع انتقادي كه بتواند اين مجموعه را از اين جايي كه هست، يعني از اين كار آغازين، يك قدم به سمت تكوين و تكامل ببرد، من شخصا تا آخر عمر سپاسگزارش خواهم بود! ما در اين راه دست مدد به سوي هر دلسوزي كه بتواند اين كار را جلو ببرد، دراز كرده، از او با احترام دعوت به همكاري مي‌كنيم.


  درباره جغرافيا هيچ‌كس بعد از مسعود كيهان، دنبال تدوين جغرافياي سرزمين نرفته... البته يكي،‌دو مورد «جغرافياي مفصل ايران»، يكي توسط مرحوم ربيع بديعي نوشته شده، اما هرگز هم‌وزن و هم‌سطح كتاب مسعود كيهان نيست. همچنين گروه جغرافياي وزارت آموزش و پرورش در دهه شصت، مجموعه دو جلدي «جغرافياي كامل ايران» را منتشر كرد كه البته عمدتا در مورد معرفي استان‌ها بود. در نتيجه، بايد بگويم كشور خودمان را هنوز به‌درستي نمي‌شناسيم و داده‌هاي روز را در چارچوبي جامع از سرزمين نداريم.
  در دهه 1380 خورشيدي مركز  دایرة المعارف  بزرگ اسلامي به اين فكر افتاد كه «تاريخ جامع ايران» را بنويسد و از من هم خواست كه يك معرفي در مورد جغرافياي ايران بنويسم. البته، من با اين ديدي كه اشاره‌وار عرض كردم، راضي نشدم و اگر صميمانه عرض كنم، گفتم نمي‌شود وقتي تاريخ مملكت را مي‌نويسيم، براي جغرافياي آن تنها به قدر يك زائده جا بگذاريم؛ آن هم تازه معلوم نيست، تاريخي كه مي‌نويسيم، چه اندازه مبتني بر وقايع نگاري يا علم تاريخ باشد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون