كتاب تراجم الاعاجم فرهنگ قرآني كهني است از سده ششم هجري تاليف ابوالمعالي احمد بن محمد الغزنوي دانشمند ايراني كه به اهتمام دكتر مسعود قاسمي و دكتر محمود مدبري در نشر اطلاعات منتشر شده است. اين كتاب گنجينه بزرگي است كه هم ذخاير زباني مارا ميتواند غني كند و هم در ساحتهاي تفسير و تاويل و نظريات ادبي و ... بسيار بحثبرانگيز باشد.
از وقتي تراجم الاعاجم و پيرو آن لسان التنزيل را خواندم و اين يادداشتها را به وقت خواندن نوشتم در ذهنم بود كه برگردم و به اين چند يادداشت شكلي منسجم بدهم و يكجايشان كنم. اما حالا كه برگشتم ديدم نميشود كاري كرد، چراكه اين خردهيادداشتها در راه خواندن نوشته شدهاند. پس با خودم گفتم قصدم از يكجا كردنشان را بنويسم و آن چيزي نيست جز اينكه نشان بدهم فهم ما از كلمات ديني به مرور زمان انتزاعيتر و ذهنيتر شده است. يعني چيزي كه قابل فهمتر بوده و از دسترس فهم دور و دورتر شده است. در حالي كه بسياري از اين كلمات در گذشته براي درگذشتگان ما هيچ دور از فهم و ذهني و انتزاعي نبودهاند. نكته بعدي اين بود كه دقت كنيم تبادلات زباني كه در ضمن تبادلات بزرگ فرهنگي قرار دارند، چگونه مسافراني در بين فرهنگها هستند؟ با خود چه ميبرند و در خانه تازه چه لباسهايي به تن ميكنند؟ آنگاه حداقل از خود بپرسيم كه آيا اين خاصيت زبانهاي (خانواده و بازي زباني ويتگنشتاين را اگر به خاطر بياوريم خوب است) مرتبط با دين است كه عيان بودن را نميپسندند و مدام در پرده ميروند؟ يا اين مثلا خاصيت فرهنگي ـ زباني ايرانيهاست كه هر چه دورتر، ذهنيتر پسنديدهتر، خداي ديدني كه خدا نيست. خداي ناديدني، نافهميدني خداتر است.
و نكته مهم بعدي غور در خود واژهها و مينههاي متناقض و ساختشان است. مثلا در يادداشت اول خلق هم آفريدن است و هم دروغ گفتن. پس آيا آفريدن دروغ است؟ گاهي هم ميبينيم در تبادلات فرهنگي جان رفته و پوست را نبرده است. مثلا به مار و جان و جن در يادداشت ششم دقت شود. دقت به خود كلمات ذهن را تيز و تشحيذ ميكند تا بينديشيم كه اين ب در اول نام بچه و ببم و Baby چه ميگويد؟ آيا همان بودن Be كوچك است؟
پس آنگاه از دل اين پرسشها و برخوردها، زير لايه فكري و فرهنگي و تحميلي و كاسته و افزوده شده به كلمات را شايد بتوانيم پيدا كنيم تا بدانيم اين آواها كه ميروند تا چيزي را القا كنند، چه رنگها كه از دست و دهانها و هواها نميگيرند. پس چندان مومن به القاشان نباشيم. شايد كه در راه هوايي نه چندان خوش بر آوا اثر گذاشته باشد.
با اين مقدمه در هفت گام همراه من باشيد در خواندن كتاب تراجم الاعاجم.
يادداشت نخست
در حال خواندن فرهنگ «تراجم الاعاجم» هستم. فرهنگي از سده شش بعضيها مدعي شدهاند اين فرهنگ مرتب شده «لسان التنزيل» است كه در مقدمه كتاب مذكور، از فرهنگ دهخدا قولي خلاف اين آوردهاند.
از شيرينيهاي لغات فارسي و برگردانها كه بگذريم، خواستم در چند كلمه شريكتان كنم:
العالم: گونهاي از مخلوقات
آمين و امين: چنين باد (سرياني).
الخلقُ: آفريدن و دروغ گفتن و اندازه كردن.
كوثر: نيكي بسيار و گويند جويي است در بهشت و گويند چهار يار مصطفي (ص): ابوبكر و عمر و عثمان و حضرت امير.
وانحر: دست بر سينه نه.
نحر: كشتن شتر و دست بر سينه نهادن در نماز.
الثقلين: پري و آدمي
قصد از آوردن اين كلمات ورود به جهان پنهان كتاب است. سويههاي باوري و عقيدتي ناگفته مانده و اطلاعاتي كه در زبان حفظ شدهاند. بيشتر اين كلمات و برگردانها نشانگر سني بودن مولف است كه نشانههاي شيعي را به گونهاي ديگر ميفهمد. از طرفي بايد ببينم امين كه مترادف آمين آمده با صفت امين كه صفت پيامبر بود، يكي است يا نه؟ اگر يكي باشند، سرياني بودنش جالبتر ميشود.
يادداشت دوم
در ادامه خواندن «تراجم الاعاجم» رسيدم به اينكه امين صفت شهر مكه هم هست. بلدالامين به معناي شهر استوار كه مكه را گويند. يادم آمد بارها خواندهام و دقت نكردهام. از ديگر نكات جالب برگردانها عيني بودن فهم مترجم از واژههاست نه ذهني و ماورايي؛ بهطور مثال:
الحنيف: برگشته از كيشهاء (كيشهاي) بد. نميگويد مسلمان شده يا تسليم شده يا هر چيز ديگري. ميگويد برگشته از كيش بد.
الطغيان، الطاغيه: از حد در گذشته پس طاغوتي شدن چيزي را از حد گذراندن است.
التّولِّي: برگشتن، دوستي داشتن با كسي، به كار كسي قيام كردن.
زكوه: حق خداي كه به درويش دهند.
قرآن و دعا هم هر دو خواندن معني شدهاند.
يعني حنيف بودن يعني، تو از راه و روش بد برگردي و راه و روش درست بگزيني و اگر چنين كني حنيف و ايمان آورده و از گرويدگاني وگرنه كافر و ناگرويده به راه و رسم درستي.
يادداشت سوم
در سوره الليل و سوره الشمس چند نكته نظرم را جلب كرد؛ يكي معناي وجه كه صورت و رضا آورده شده است. بعد ديدم ما در كنايات خودمان معناي رضا را به شكلهايي به كار ميبريم. به كاري روي آوردن و به سمتي و چيزي رو كردن يا رويگردان شدن و رو گرفتن از چيزي، در خود معناي رضا داشتن هم دارد. رضايتي كه به ميل و تمنا ميرسد.
نكته بعدي قاطعيت يك چيز بود براي رساندن معناي چند واژه. تن براي نفس و جسم و جسد و بدن. همانطوركه آشكار است امروزه اين كلمات هالهها و تفاوتهاي معنايي زيادي دارند در حاليكه ذكر تن براي همه اين واژهها بيانگر فهم مادي ما در وقتهاي گذشته است.
نكته بعدي فهم عام ما از واژه بعث و بعثت است كه البته دربارهاش با دقت بيشتري بايد سخن گفت. يا به قول عزيزي فهم استعاري ما از اين واژه عام شده است، يعني برگزيده شدن.
در حالي كه در سوره شمس الانبعاث، برخاستن آورده شده است و در قرآن فعل بعثت و برانگيخته شدن براي كلاغ هم به كار رفته است. بعث يعني برانگيختگي و بعثت يعني برانگيخته شدن توسط كسي، يعني كسي چيزي را به كاري برانگيخته كند و معنايش خاص كسي يا امر ويژهاي نيست چنانكه ذكر شد، در قرآن كلاغ نيز براي امري مبعوث شده است:
فبعثالله غراب ليبحث في الارض ليريه كيف يواري سواه اخيه قال يا ويلتاه اعجزت و ان اكون مثل هذا الغراب....
يادداشت چهارم
در يادداشت پيشين حرف بيشتر بر سر بعث و بعثت رفت. اين يادداشت را هم با همين واژه ميآغازيم. در سوره مطففين مينه بعث، برانگيختن و فرستادن آورده شده است.
كمي هم شاعرانه برويم. كنُوس را «در جايگاه شدن آهو» نوشته است. الكُنّسُ و الخُنّسُ را ستارگان متحير؛ بايد كه اين دو، ستارگان ويژهاي باشند. (بايد بگردم و بجورم. دوستي اگر داناست. زحمت گشتن ما را كم كند).
يكي، دو كلمه هم بايد در يادداشتهاي پيشين ميآوردم و فراموش كردهام. مثلا دنيا كه زن نزديكتر فهم شده و ما در فرهنگهاي دمدست خودمان، زن بسيار نزديكيكننده هم برايش داريم.
و در آخر السفر با تشديد سين و سكون فاء و راء با پيش كه سين با زبر (السّفر) نوشتن است و با زير (السِّفر) نامه، سافر هم نويسنده است.
يادداشت پنجم
بسيار بارها شنيدهايم كه داوود رسول كتابي داشته هر چند كه شريعت نويي نياورده اما چون رسولان صاحب شريعت كتاب داشته و اين كتاب داشتن رسولان چه استعاره خوب و خوشي است.
در تراجم الزُّبُر، نبشتهها فهم شده است و مفردش را الزبور آورده است. پس داود صاحب نوشته بوده است.
و واژه شيعه كه امروز بر پيروان فرزندان رسول اسلام اشاره دارد، «گروهي هم دل» آورده شده است.
الوحي اين واژه را ما امروز چنين ميفهميم: رسيدن سخنان خداوند به رسولان است كه فرشتگان ميآورند. در حالي كه در تراجم سخن پوشيده فهم شده است.
دو واژه ديگر كه ميخواستم در ميان بگذارم؛ يكي امام است كه برابر نخستش را پيشرو آورده است و ديگري روح كه برابرش قرآن آورده.
در پينوشتها
در يكي از پانويسها ديدم هسته ميوه و گياهان را استه آورده است. همين به واژه روشنم كرد كه پس اين هست و است گياهان است و من چه كور بودم. بعد رفتم سراغ دانه، دان با وند ه. اولي با بن گذشته و ه، اين اما با بن مضارع كه رو به آينده دارد و ه. دانه تمام دانش گياه است به يكجا. است و هست اوست. البته بعضي از علما دانش زبان فارسي مصدر است و هست را استيدن و هستيدن ميدانند كه در اين صورت است و هست بن مضارع محسوب ميشوند و دريافت من از دانه دريافتي ذوقي است، چراكه در فرهنگ فارسي عميد آمده است: دانه/ پهلوي: danak «دان»/ 1dane هسته ميان برخي ميوهها.
يادداشت ششم
نام و واژه بعل از آن رو برايم مهم است كه به باور سردار صالحي اين واژه تبار كه بعل و كهبل و كابل و همچنين قبله است. گشتن دين در جهان را سردار صالحي گاه قبلهگرداني ميخواند.
در قرآن و به نقل از تراجم بعل بتي است كه به دست الياس رسول شكسته شد و همچنين شوهر و مالك و نام زني است. ميشود اين دادهها را در تاريخ خانواده خواند. در زنسالاري و مردسالاري و جنگ بين فرادست و فرودست شدن شكلهاي خانواده.
البته اين تنها يك حدس و گمان است اما گماني كه ميشود ردش را گرفت يا ردش كرد يا پذيرفتنيش كرد- بعد از بعل واژه جانّ است كه قابل دقت است. سه برابر در تراجم برايش ديدهام پدر يا مادر جن، مار بزرگ كه جنين و اجنه هم با اين واژه همريشهاند. اگر روايت فريفته شدن آدم و اوا يا حوا را به ياد آوريم كه در روايت مسيحي ماري آنها را فريفت و در روايت اسلامي شيطان. ميشود اين اختلاف را اينجا بر سر واژگان ديد كه شيطان هم از جنيان است و جانّ مار بزرگ است.
اما آخرين واژه اين يادداشت ولايت است كه هم پادشاهي و هم دوستي در برابرش آورده شده است.
در پينوشتها
تاكنون هيچ دقت كردهايد كه در واژههاي بچه و ببم و بِوم و baby اين باء و ب چيست در آغازشان؟ گمان من اين است اين ب و باء همان فعل بي در زبانهاي ايراني و Be لاتين است. بود و بودن كوچك: بچه. البته در فرهنگ فارسي عميد چنين آمده است: اسم/ پهلوي: vacak/ 1bacce . كودك... اگر راه ذوق ميرويم پاي سند را هم بايد نشان دهيم.
اين را هم بگويم من ريشهشناسي بچه را نديدهام. اگر كسي ديده و مستند دارد و غير از اين است، لطف كند، برساند.
يادداشت هفتم
شايد برايتان جالب باشد كه بدانيد نويسنده تراجم جايي معاد را مكه دريافته است. الي معاد: الي مكه.
در يادداشت پيشين هم اشارههايي به واژه بعل كردم و در سوره نور ديدم البعلُ را شوهر نوشته است. الصلوه را كه بيشتر ترجمهها نماز نوشتهاند با فعل قيام كردن در تراجم كنشت جهودان آورده و در پانويس اشاره شده است كه اصل لغت عبراني است.قبل از اين كلمات در سوره بلد ذو را خوانده بودم كه برابرش، خداوند آورده بود. امروز در گپي كه با دوستي تازهگپ داشتم. حرف از زاگرس و زيگورات شد. گمانم ذو ميتواند با زا و زي اول اين كلمات خوانده شود. اگر زاگرس و زيگورات به معناي كوه خدا باشد چنانكه دوستمان گفتند.
قصدم از نوشتن يادداشتهايي بر اين كتاب و يك جا كردنشان اين بود كه نشان دهم فهم ما از كلمات ديني به مرور زمان انتزاعيتر و ذهنيتر شده است. يعني چيزي كه قابل فهمتر بوده از دسترس فهم دور و دورتر شده است. درحالي كه بسياري از اين كلمات در گذشته براي درگذشتگان ما هيچ دور از فهم و ذهني و انتزاعي نبودهاند. نكته بعدي اين بود دقت كنيم تبادلات زباني كه در ضمن تبادلات بزرگ فرهنگي قرار دارند چگونه مسافراني در بين فرهنگها هستند؟ با خود چه ميبرند و در خانه تازه چه لباسهايي به تن ميكنند؟
هدف ورود به جهان پنهان كتاب است. سويههاي باوري و عقيدتي ناگفته مانده و اطلاعاتي كه در زبان حفظ شدهاند. بيشتر اين كلمات و برگردانها نشانگر سني بودن مولف است كه نشانههاي شيعي را به گونهاي ديگر ميفهمد. از طرفي بايد ببينم امين كه مترادف آمين آمده با صفت امين كه صفت پيامبر بود يكي است يا نه؟ اگر يكي باشند، سرياني بودنش جالبتر ميشود.