درباره يغما خشتمال نيشابوري و كتاب گزيده شعرهايش
آشفتگيه، بايد ببخشين!
صابر محمدي
شايد شما هم چندي پيش آن ويديوي قديمي پنج دقيقهاي را ديديد كه طي آن، مردي ميانسال در نزديكي مقبره فردوسي خشت ميماليد و وسط كارگرياش رو به دوربين از فردوسي ميگفت و شعر و آواز ميخواند. ويديو، دست به دست شد و خيليها آن را ديدند. چرا؟ چون در همين پنج دقيقه، از فيگور مرسوم شاعري، اعتبارزدايي ميشد؛ حيدر يغماي خشتمال نيشابوري كه در اين ويديو يحتمل حدود شصت سال دارد، با لهجه خراساني و سادگي روستايياش، خشت ميسازد و جابهجا ميكند و در همين حال با ما از شعر و شاعري ميگويد و وسط خواندن يكي از شعرهايش وقتي زير آواز ميزند ميگويد: «آشفتگيه، بايد ببخشين!». پريشانحالي و شيدايي او شايد با تصور عاميانه از احوالات شاعرانه منطبق باشد، اما پرسش اولي كه روبهرويي با يغماي خشتمال ايجاد ميكند، همان پرسشي است كه سبب ميشود ويديوي حرفهايش بارها ديده شود و مورد استقبال قرار بگيرد: مگر شاعران، نازپروردههاي خداوند با سرانگشتاني مماس با كلمات نيستند؟ پس چرا اين مرد زحمتكش رنجور، انگشت به گِل ميمالد و كارگري ميكند؟ اين شگفتي از آن رو حاصل ميشود كه تصوير شاعر در اذهان عموم، همچنان مبتني بر كهنالگوهاي تاريخ ادبيات است؛ شاعر، كسي است كه بيرون از زمانه ميايستد، با كسي نميجوشد و در خلوت خاص خويش، سر به سوداي كلمات ميسپارد و از كار و كاسبي سر باز ميزند. خب بديهي است كه مدتهاست چنين انگارهاي از اعتبار ساقط شده است. مگر نه اين است كه شما ممكن بود در يكي از سالهاي دهه بيست شمسي در همان مشهد خراسان از كوچهاي بگذريد و مهدي اخوان ثالث را در آهنگري ببينيد كه پتك ميكوبد روي آهن؟ مگر او شاعر نبود؟ آن همه شاعراني كه پيشهور بودند چه؟ منتها تفاوت يغما با آنها شايد در اين است كه او حتي وقتي سواد ميآموزد و كتاب چاپ ميكند، همچنان همان مردي است كه انگشتهايش در گِلاند هر چند خودش اهل دل باشد: «من يكي كارگر بيل به دستم، بر من/ نام شاعر مگذاريد و حرامم نكنيد!» بدويت شعرهاي او شايد ما را، بلاتشبيه، ياد بكارت شعرهاي اوليه شاعري چون بهرام اردبيلي بيندازد كه تا چهارده سالگي حتي فارسي بلد نبود و بعد هم از راه كتابخانه برادرش سواد آموخت. يغما در بخشي از حرفهاي شيرينش در اين ويديو، رو به دوربين ميگويد: «فردوسي بسيار مرد بزرگي بوده. آقا وقتشو دِرين چند كلمه درباره فردوسي من دلم ميخواسته با وجودي كه سرِ كار هستم يك مطالبي به ذهنم رسيده راجع به فردوسي... چون من خودم اهل مطالعهام، شاعرم، پي بردم مطالبي كه در كتابها دربارهش نوشته شده از نظر من درست نيست. شاعري مثل فردوسي گمان ميكنم به ماديات توجه نداشته. ميگن فردوسي با سلطان محمود تعهد كرده هر بيتي ميسازه يه سكه طلا بگيره. از نظر من اين حرف درست نيست. فردوسي در عالم ديگري بوده. توجه به مال و پول و چند بگيره... كسي كه ميخواهد زبان پارسي را زنده كند، پول براي اون معنا نداره». شايد علاوه بر دقت در خود شعرهاي يغما، با نظر به همين حرفهاست كه پيمان طالبي، به عنوان گردآورنده كتابي از گزيده شعرهاي يغما، در مقدمه كتاب، انتقادي هم به شاعران جشنوارهپسند سكهدوست امروز كرده و نوشته كه شعر يغما، شعر انقلاب است حتي اگر برگزيده هيچ جشنوارهاي با موضوع انقلاب هم نشده باشد!
يغما در بخش ديگري از حرفهايش درباره فردوسي، در حالي كه دستهايش را توي گل فرو ميبرد، ميگويد: «فردوسي اگر بنا بود نبوغش را در ساختمان به كار ببره، ـ ببخشيد انشاءالله ـ بايد يك ساختمان صدهزار طبقهاي ميساخت!» همينطور كه اينجا از دريچه كار يدياش به شعر نگاه ميكند، در نوشتن شعر نيز بارها به ملازمات پيشهاش نظر ميكند: «بستر ز خاك و سرم خشت متكاست»
كتابي كه ذكرش رفت، «خشتبهخشت» نام دارد؛ گزيده غزل جيدر يغماي خشتمال نيشابوري. كتاب به كوشش و انتخاب پيمان طالبي سال گذشته منتشر شد و اخيرا به چاپ دوم رسيده است. طالبي را به سه كتاب شعرش كه تازهترينشان «اوايل» است و آن هم اخيرا تجديد چاپ شده ميشناسيم. او در «خشتبهخشت»، هشتاد غزل از يغما را برگزيده و مقدمهاي مفيد هم دربارهشان نوشته. «خشتبهخشت» را انتشارات «نزديكتر» منتشر كرده است. براي شناخت يغما و خواندن شعرهايش، اين، تنها كتابي است كه ميتوانيد دست بگيريد و البته مطمئن باشيد كه پشيمان نميشويد؛ شعرهاي شاعر شيدا و بيخويشي كه نقطه عزيمتش را از بدويت شاعرش ميگيرد.
بله، آشفتگي است آقاي خشتمال! منتها اين شما هستيد كه بايد ببخشيد.