• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4816 -
  • ۱۳۹۹ سه شنبه ۲۵ آذر

نگاهي به فيلم «بي‌حسي موضعي» به كارگرداني حسين مهكام

متولد شدن زير ژانر «مسخره‌بازي»

سيد حسين رسولي

كمدي ابزورد و سرخوشانه فيلم‌هايي از قبيل «بي‌حسي موضعي» يا «اسب حيوان نجيبي است» ساخته عبدالرضا كاهاني با كمدي سطحي، مبتذل و سخيف آثاري مانند «چشم‌وگوش‌بسته» به كارگرداني فرزاد موتمن و «دم سرخ‌ها» ساخته آرش معيريان به كلي متفاوت است؛ ولي به خوبي از مناسبات توليد يكساني در سينماي ايران خبر مي‌دهد. درواقع، فيلم «بي‌حسي موضعي» به بي‌حس شدن و بي‌خيالي انسان‌هاي امروز در برابر حوادث پيرامون‌شان اشاره دارد. راجر ايبرت درباره فيلم «تبديل‌شوندگان: انتقام فالن» نوشته است: «بچه‌اي را مجبور كنيد ماهيتابه‌ها و قابلمه‌ها را به هم بكوبد. چشم‌هاي‌تان را ببنديد و از تخيل‌تان استفاده كنيد. مطمئنم فرقي با تماشاي اين فيلم نخواهد داشت.» ما هم اگر چشم‌هاي‌مان را هنگام تماشاي آخرين ساخته مهكام ببنديم و به آن گوش دهيم، تنها ديالوگ‌هايي بي‌مزه و بي‌ربط و متلك‌هاي ساده‌ مي‌شنويم كه معناي خاصي ندارند.

فرهنگ بي‌حسي در سينماي اكنون

با شكل‌گيري صفحه‌اي در فضاي مجازي با عنوان «بچه پولدارهاي تهران» شاهد سبك زندگي جديدي در ايران هستيم كه به تدريج عيان‌تر هم شده است. فرهنگي كه در آن تن‌آسايي و زرق و برق زندگي روزمره حرف اول را مي‌زند. تجربه زيسته اين افراد پر از تجمل‌گرايي و كالاهاي لوكس است كه به قول تورستين وبلن، با مصرف تظاهري يا مصرف خودنمايانه تلاش دارند تا زندگي خود را به رخ ديگران بكشند. اين افراد، ذوق و سليقه‌ خاصي دارند و آن را در هنر رواج مي‌دهند كه نوعي خوشحالي آنارشيستي در آن موج مي‌زند. فيلم «بي‌حسي موضعي» نيز نمونه چنين آثاري است كه دقيقا خوراك فرهنگي اين طبقه است. البته كه افراد طبقه‌هاي ديگر نيز به تقليد از طبقه تن‌آسا به سوي چنين آثاري كشيده مي‌شوند. مناسبات توليد در سينماي امروز ايران اين‌گونه است كه ميزان فروش و داشتن كيفيت ديگر مهم نيست، بلكه رديف كردن اسم‌هاي جنجالي در يك ‌دورهمي به نام سينما حياتي شده است. من اعتقاد دارم كه در سال‌هاي گذشته، ژانرها و زيرژانرهايي در سينماي ايران شكل گرفته كه نام يكي از آنها را «زير ژانر مسخره‌بازي» مي‌گذارم. اين ژانر به مسائلي چون ابزورديسم، نهيليسم، مسخره‌بازي، بي‌حسي، بطالت، زندگي روزمره و بي‌معناي جوانان، سرخوشي افراطي و امثالهم مي‌پردازد.

هنر عامه‌پسند در برابر هنر نخبه‌گرا

عامه‌پسند بودن صرفا به معناي ابتذال نيست، بلكه تكرار توخالي چيزهاي دم‌دستي است كه باعث ابتذال مي‌شود. نكته مهم اين است كه قواعد ژانر در سينما بر اساس تكرار شكل مي‌گيرد. كارگرداني هوشمند است كه ژانر را به خوبي بشناسد و آن را بازتعريف كند. هنر عامه‌پسند نيز به‌طور كامل در دست طبقه تن‌آسا و حاكم جامعه نيست، بلكه آنها تلاش مي‌كنند تا آن را شكل‌دهي و كنترل كنند. در دوران پهلوي تلاش شد تا فيلم‌هاي جاهلي و لمپني تبديل به جريان اصلي سينما بشوند و با اين كار لطمه‌هاي جدي به «سينماي مردمي» وارد شد، زيرا اگر آن سينما كنترل نمي‌شد، مفاهيم تامل‌برانگيزتري واردش مي‌شد. فكر مي‌كنم ژانر مسخره‌بازي به نوعي بازتاب زندگي طبقه تن‌آساي جامعه امروز ايران است و از سوي ديگر زاييده كنترل و سانسور.

ساختار و محتوا: نگاهي زيرچشمي

وقتي از ساختار مي‌گوييم بايد به بوطيقاي ارسطو بازگرديم. منظورم همان ساختار سه بخشي آغاز، ميانه و پايان است. در بيشتر داستان‌هاي كلاسيك شاهد شكل‌گيري بحران در ميانه‌ داستان هستيم كه در آنجا كشمكش موجود ميان طرف‌هاي درگير جدي‌تر مي‌شود. بر خلاف اين امر، در داستان‌هاي مدرن اين بحران شايد از ابتداي روايت شكل بگيرد. حالا بحران فيلم «بي‌حسي موضعي» چيست؟ هيچ! شخصيت‌هاي اين فيلم مانند كارتون‌ تام و جري هستند و مدام توي سر و كله هم مي‌زنند، اما دغدغه‌اي جدي و بيروني ندارند. آنها اصلا حرف خاصي براي گفتن ندارند. درام را نيز مانند درو يانو در كتاب «پرده سوم» چنين تعريف مي‌كنم: «شخصيتي سخت خواهان چيزي است و به‌رغم وجود موانع به دنبال آن مي‌رود.» البته اگر قهرماني در كار نباشد و هدف مشخصي نيز بيان نشود، درگيري و مساله اصلي، در جهان پيرامون قهرمان وجود دارد يا توسط شخصيت فرعي پيش مي‌رود. قهرمان «بي‌حسي موضعي» كيست؟ و چه سوال‌هايي در پرده اول اين فيلم مطرح مي‌شود؟ ما مي‌دانيم ۶ كاراكتر در فيلم هستند. جلال (حبيب رضايي) گويا هنرمندي آس و پاس است كه كار نمي‌كند. فيلم با حضور او آغاز مي‌شود و پايان مي‌يابد. شايد او شخصيت محوري باشد كه از قضا، آدمي تنبل و بي‌هنر است. او يك كاپشن نظامي تنش است كه ما را ياد روشنفكران چپ مي‌اندازد. ماري (باران كوثري) زني با مشكلات حاد رواني است و جلال مي‌گويد او دوقطبي است. شاهرخ (پارسا پيروزفر) پسري خوش تيپ و پولدار از طبقه بالاي جامعه است كه درگير شرط‌بندي فوتبال و كوكايين است. گويا او با زن همسايه رابطه دارد ولي همزمان با ماري هم ازدواج كرده است. روابط او به خوبي نشان داده نمي‌شود و مشخص نمي‌شود كه آيا او يك دون‌ژوان زن‌باره است يا خير! راننده‌اي به نام ناصر (حسن معجوني) نيز در فيلم هست كه به دنبال جلال راه افتاده و هدفش هم تحقيق براي ازدواج دخترش است. خواننده‌اي به نام بهمن (سهيل مستجابيان) هم وجود دارد كه الكي و سركاري فقط جلوي دوربين هست. زني روانشناس هم هست كه اصلا اهميتي در طراحي فيلمنامه ندارد و مانند پيامي بازرگاني مي‌آيد و مي‌رود. اين فضاي ابزورد و زندگي بي‌معناي كاراكترها من را ياد شمه‌اي كوچك و محو از «بيگانه» آلبر كامو مي‌اندازد. سوال‌هاي خاصي در پرده اول فيلمنامه مطرح نمي‌شود، در واقع، شاهد اسنپ‌شات‌ها و عكس‌هاي فوري از زندگي چند تيپ معمولي از جامعه امروز ايران هستيم كه مانند ساختار داستان كوتاه عمل مي‌كند. آغاز و پايان فيلم هم در يك مكان رخ مي‌دهد: خانه‌اي پدري ماري كه كليدش را هم به جلال نمي‌دهد. رفتار جلال در آغاز و پايان فيلم تفاوتي ندارد و دچار تحول و تغيير نمي‌شود. هيچ مكاشفه نفسي هم در او نيست. اصلا آيا مكاشفه نفسي در فيلم رخ مي‌دهد؟ هيچ! در پايان فيلم خبري از مباحثه‌هاي اخلاقي نيست. يكي از شخصيت‌ها مي‌ميرد ولي باقي خوشحال هستند. البته در برخي كارهاي غيرمتعارف سينمايي شاهديم كه همه‌ چيز مبهم و گنگ پيش مي‌رود و هيچ منطق و هدف خاصي هم در جريان نيست. مثلا به فيلم «ماجرا» به كارگرداني ميكل آنجلو آنتونيوني نگاه كنيد. البته اين فيلم كجا و «بي‌حسي موضعي» كجا! شايد حسين مهكام مي‌خواهد غيرمتعارف باشد و از سينماي جريان اصلي فاصله بگيرد، اما مفاهيمي چون بي‌خيالي، پرسه‌زني، بي‌بند و باري، بازيگوشي و مسخره‌بازي در فيلم تكرار مي‌شوند.

بينامتنيت، نگاه انتقادي و ردپاي ژانر

يكي از مناقشه‌انگيزترين بحث‌ها در سينماي ايران مربوط به ژانر مي‌شود. روبرت صافاريان نوشته است: «ژانرها مقوله‌هاي صلب و ايستا نيستند و خود به مرور زمان تغييراتي را از سر مي‌گذرانند.» او در سينماي ايران به فيلم‌هاي موسوم به «گنج قاروني» (به هم رسيدن پسر فقير و دختر پولدار، عمدتا به تقليد از فيلم‌هاي هندي)، «جاهلي»، «جوانانه» و امثالهم اشاره مي‌كند. بهزاد عشقي نيز از ژانر «كمدي فراموش‌آور» گفته است. اصطلاح سينماي بفروش و مبتذل نيز بارها تكرار شده است. با اين وجود، فيلم‌هاي زيادي را مي‌شود در زمينه زير ژانر مسخره‌بازي مثال زد كه زيرشاخه ژانر كمدي هستند: «اسب حيوان نجيبي است» (۱۳۸۹) و «بي‌خود و بي‌جهت» (۱۳۹۰) به كارگرداني عبدالرضا كاهاني، «نهنگ عنبر» (۱۳۹۴) به كارگرداني سامان مقدم، «رخ ديوانه» (۱۳۹۳) و «هزارپا» (۱۳۹۷) به كارگرداني ابوالحسن داوودي، «مارموز» (۱۳۹۷) به كارگرداني كمال تبريزي، «خوب، بد، جلف» (۱۳۹۴) به كارگرداني پيمان قاسم‌خاني، «مسخره‌باز» (۱۳۹۸) به كارگرداني همايون غني‌زاده. بيشتر اين فيلم‌ها هم در فروش و هم در كسب جوايز جشنواره فيلم فجر موفق بودند. شايد آنها شبيه ژانر كمدي يا ملودرام باشند يا همان‌طور كه روبرت صافاريان مي‌گويد در زمره ژانر جوانانه بگنجند ولي از نظر مسخره‌بازي، بي‌مسالگي و مخاطب‌پسندي به ‌شدت به يكديگر شبيه هستند. مجله «كايه دو سينما» در شماره ۶۹۸ خود در سال ۲۰۱۴ نوشت: «فيلم «عصباني نيستم» روايت‌كننده داستان نسل جوان ايراني است كه گمشده، نااميد، خشمگين و عصباني است.» اين آثار جوري خود را نشان مي‌دهند كه انگار به مسائل اجتماعي و اقتصادي توجه دارند ولي اين‌گونه نيست. اگر از منظر بينامتنيت به اين آثار نگاه كنيم، قضيه بهتر روشن مي‌شود. نشانه‌هاي روشني در تمام اين فيلم‌ها تكرار مي‌شود كه بي‌خيالي و بي‌دغدغه بودن از مهم‌ترين‌هايش است.

تارانتينوبازي و چخوف‌‌گرايي در بستري ابزورد

در فيلم «بي‌حسي موضعي» پوستري روي ديوار خانه ماري زده شده كه روي آن نوشته شده است: «بي‌حسي موضعي، نويسنده و كارگردان حسين مهكام.» در اتاق جلال هم دو پوستر از آنتون چخوف و كوئنتين تارانتينو هست. بنابراين، گويا كارگردان تاكيد دارد شما در حال تماشاي يك فيلم هستيد نه چيزي واقعي. او تاكيد دارد به تارانتينو و چخوف نيز علاقه دارد. پوستر روي ديوار خانه ماري در پايان فيلم تغيير مي‌كند. تيپ راننده آن را مي‌بيند و مي‌گويد: «اين سگه هم تو فيلم بود؟» در واقع، اين فيلم ادعا دارد كه با همه‌ چيز شوخي مي‌كند و هيچ چيزي جدي نيست. بنابراين، جلال، خواننده و راننده در آخر فيلم به خاطر مرگ يكي از كاراكترهاي فيلم مي‌رقصند و متضادترين كار ممكن را انجام مي‌دهند. اين سه نفر در جايي از فيلم به سينما مي‌روند و در آنجا به تماشاي فيلمي به نام «بي‌حسي موضعي» مي‌نشينند. جالب است كه آنها در سانس فوق‌العاده هستند ولي كسي جز خودشان در سالن نيست. راننده مي‌گويد: «فيلمه نفروخته سانس فوق‌العاده هم بهش دادن.» پس كارگردان تلاش دارد بر اساس فيلم‌هاي پست‌مدرن با فيلم خودش هم شوخي كند. جلال در همان ابتداي فيلم، گفتارهاي سياسي مشهور را به مضحكه مي‌گيرد: «بدبخت‌هاي جهان متحد شويد.» اصلا اصل ماجرا اين‌گونه آغاز مي‌شود كه شب عروسي شاهرخ و ماري است ولي مراسم خاصي برگزار نشده است. ماري مدام اعتراض مي‌كند و از شاهرخ ايراد مي‌گيرد. از اول تا ميانه فيلم هم صداي گزارش مسابقه فوتبال را مي‌شنويم. بيشتر ديالوگ‌هاي نيز ابزورد و بي‌معناست و ربطي به كنش دراماتيك ندارند. شايد با شنيدن آنها ياد فضاي بازيگوشانه و شنگول فيلم‌هايي چون «لبوفسكي بزرگ» به كارگرداني برادران كوئن بيفتيد ولي از اين خبرها نيست؛ آن ظرافت‌ها كجا و اينها كجا! فضاي ابزورد فيلم حسين مهكام آنچنان ابتر و خالي است كه راه به جايي نمي‌برد. صحنه‌اي در بخش ابتدايي فيلم هست كه به گفت‌وگوي دو نفره يك غريبه و جلال مي‌پردازد: «غريبه: ماشاالله آنقدر تند راه ميري كه تا رسيدم نفسم بريد/ جلال: شما با من كار دارين؟و...» اين ديالوگ‌ها، فضايي عجيب دارد و انگار نويسنده تلاش دارد برخي از مردم را در اين جهان پر از بي‌خيالي مسخره كند كه آرمان و دغدغه اجتماعي دارند. جالب است كه در اين فيلم با هيچ شخصيت عميقي مواجه نيستيم، زيرا همه تيپ‌هاي معمولي و تكراري هستند و نمونه بارزش هم جلال است. لباس‌ها و اتاق او كاملا كليشه‌اي است. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون