• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4817 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۲۶ آذر

گفت ‌و گو با محمد دهقاني، پژوهشگر و مترجم كتاب «دانش خطرناك»

رازگونگي شرق از بين رفته

محسن آزموده

 

 

شرق‌شناسي (Orientalism) عنوان عامي است براي مجموعه تلاش‌ها و كوشش‌هاي پژوهشي، تحقيقاتي و مطالعاتي كه در طول سده‌ها از سوي انسان‌هاي «غربي» با انگيزه‌هاي مختلف، پيرامون آنچه باز به نحو عام «شرق» (orient) خوانده مي‌شود، صورت گرفته است. روشن است كه اين تعريف عام و كلان به همان ميزان كه كلي و مبهم است، مناقشه‌برانگيز نيز هست. غرب چيست؟ شرق كجاست؟ انگيزه‌هاي اين افراد چه بوده؟ خودشان در اين زمينه چه گفته‌اند و چقدر در اين ادعاها محق هستند؟ اين مطالعات از چه زمان و به چه علت به صورت نظام‌مند و دقيق صورت گرفت؟ آيا اساسا مي‌توان مجموعه عظيم تلاش‌هاي صورت گرفته را يك كاسه كرد و عنوان كلي شرق‌شناسي يا مطالعات شرقي را بر آنها اطلاق نمود؟ در سال 1978 ادوارد سعيد، منتقد ادب امريكايي مشهور كتاب بحث‌برانگيزي تحت عنوان «شرق‌شناسي» نوشت و در آن كوشيد به ادعاي خودش با استفاده از روش‌شناسي ميشل فوكو به ديرينه‌شناسي و تبارشناسي شرق‌شناسي بپردازد و رابطه قدرت و معرفت در شرق‌شناسي را واكاوي كند.كتاب سعيد به علل و دلايل از جمله شرايط سياسي و اجتماعي زمانه، شخصيت جذاب و فرهمند او، داغ بودن مباحث پسااستعماري، توجه محافل آكادميك اروپايي و امريكايي به پژوهشگراني كه از فلسطين دفاع مي‌كردند، خيزش جنبش‌هاي ضداستعماري و استقلال‌طلبانه در جهان سوم و... فراوان و گسترده خوانده شد و مورد توجه قرار گرفت و بسيار تاثيرگذار شد. اينك با گذشت بيش از 40 سال از انتشار اين كتاب، بسياري معتقدند كه كتاب ادوارد سعيد، گذشته از خطاهاي فراوان در تحقيق بر مفروضات و نگرش‌هايي غلط استوار بوده و تاثيرات اشتباه زيادي گذاشته، از جمله در نگاه بسيار منفي و كژتابانه‌اي كه نسبت به تلاش‌هاي شرق‌شناسان ارايه كرده است. رابرت اروين، نويسنده كتاب «دانش خطرناك: شرق‌شناسي و مصائب آن» يكي از اين پژوهشگران است. او در اين كتاب كه توسط دكتر محمد دهقاني به فارسي ترجمه شده ضمن ارايه تاريخي نسبتا مفصل و جامع از شرق‌شناسي و مطالعات شرق‌شناسانه و نشان دادن تنوع و تكثر كوشش‌هاي مذكور در يك فصل طولاني به ‌طور جدي به نقد سعيد مي‌پردازد و در فصلي ديگر برخي ديگر از پژوهشگراني كه متاثر از سعيد يا مستقل از او، با نگاهي منفي و غيرواقع‌بينانه شرق‌شناسان را مورد هجمه قرار داده‌اند، معرفي و نقد مي‌كند. به اين مناسبت با دكتر دهقاني گفت‌وگويي ترتيب داديم كه از نظر مي‌گذرد. دكتر دهقاني، استاد پيشين ادبيات دانشگاه تهران و نويسنده و مترجمي شناخته شده و تاكنون آثار فراواني در حوزه تاريخ و ادبيات ايران و جهان، ترجمه و تاليف كرده است.

 

براي فتح باب و آشنايي خوانندگان بفرماييد رابرت اروين كيست و شما او را چطور شناختيد ؟

من آقاي اروين را تا پيش از مطالعه و ترجمه كتاب دانش خطرناك اصلا نمي‌شناختم. بعد از مطالعه كتاب، به اطلاعات موجود در شبكه اينترنت مراجعه كردم و متوجه شدم كه او شاگرد برنارد لوئيس، شرق‌شناس مشهور است و رساله دكتري‌اش را هم زيرنظر او گذرانده است. مدتي هم در دانشگاه مدرس بوده اما به دلايل و علايق شخصي، تدريس در دانشگاه را كنار مي‌گذارد و به رمان‌نويسي و پژوهش‌هاي آزاد روي مي‌آورد. ظاهرا رمان‌هاي پرخواننده‌اي نوشته است كه من آنها را نخوانده‌ام اما گويا اغلب زمينه تاريخي دارند. ديگر كتاب او كه مشغول مطالعه‌اش هستم، پژوهشي راجع به ابن‌خلدون است و آن را هم آقاي نوري، ويراستار همين ترجمه دانش خطرناك در اختيارم گذاشته. آن كتاب به تفصيل پژوهش حاضر نيست اما اثر مفيد و خوبي است و اميدوارم فرصتي براي ترجمه‌اش بيابم. خلاصه آشنايي من با ايشان در همين حد است و بنا به صلاحديد ناشر تاكنون با او هيچ مكاتبه و گفت‌وگويي نداشته‌ام اما خيلي به اين كار علاقه‌مندم و احتمالا در آينده نزديك به ايشان اطلاع خواهم داد كه ترجمه كتابش در ايران منتشر شده و باب گفت‌وگو و آشنايي مستقيم با او را باز خواهم كرد.

مواجهه و آشنايي ميان تمدن‌هاي يوناني و رومي (نماد تمدن‌هاي باستاني غربي) و ايراني (نمادي از تمدن‌هاي شرقي) سابقه‌اي كهن دارد چنانكه اروين هم در فصل نخست كتاب به برخورد تمدن‌هاي كهن پرداخته است اما به نظر مي‌آيد شرق‌شناسي امري متاخر است. آيا مي‌توان آن نوع مواجهات را هم ذيل عنوان شرق‌شناسي دسته‌بندي كرد؟

سابقه شرق‌شناسي به دوره‌هاي كهن و جنگ‌هاي ايران و يونانيان باز نمي‌گردد. شرق‌شناسي، اگر بتوان آن را علم خواند، يك علم يا دانش جديد است كه سابقه‌اش حداكثر به قرون شانزدهم و هفدهم ميلادي برمي‌گردد. آن مواجهاتي كه ايرانيان و يونانيان در گذشته داشتند، باعث نشده كه اين دو ملت يا دو فرهنگ يا دو امپراتوري در آن زمان نسبت به يكديگر به عنوان سوژه نگاه كنند و يكديگر را سوژه شناخت، به معنايي كه در شرق‌شناسي
(orientalism) مي‌بينيم، قرار دهند يا مثلا ايراني‌ها غرب‌شناسي يا يونان‌شناسي كنند و يونانيان هم در مقابل به ايران‌شناسي يا شرق‌شناسي روي آورند. چنين چيزي وجود نداشته و اين دانش حداكثر بعد از رنسانس به‌تدريج شكل گرفته است.

اصولا شرق‌شناسي از چه تاريخي و با چه انگيزه‌ها و عللي شروع شد؟

در پاسخ به پرسش نخست اشاره‌اي به اين موضوع كردم. شرق‌شناسي مثل خيلي ديگر از موضوعات و علوم انساني بعد از رنسانس در غرب شكل گرفته است. انگيزه‌ها و علل آن متعدد است. بسياري از كساني كه بعدا نام شرق‌شناس بر آنها اطلاق شد، انگيزه‌هاي شخصي داشتنديعني مثلا شرق را سرزمين رازها يا علوم غريبه مي‌دانستند و از روي كنجكاوي به سراغ شرق آمدند. انگيزه برخي ثروت‌اندوزي بود و تصور مي‌كردند كه در شرق ثروت‌هايي هست كه اگر خطر كنند و به سرزمين‌هاي شرقي سفر كنند، مي‌توانند به آن ثروت‌ها دست يابند.گاهي نيز انگيزه‌ها سياسي بوده است. انگيزه‌هاي برخي از آنها نيز ديني بوده است مثلا ميسيون‌ها و مبلغان ديني مسيحيت مي‌خواستند كه دين خودشان را اشاعه بدهند و شرقي‌ها را مسيحي كنند، در نتيجه به شرق مسافرت كردند و در نقاط مختلف شرق باستان ساكن شدند و حتي بعضي تا چين و ژاپن هم پيش رفتند بنابراين نمي‌توان يك انگيزه واحد براي همه آنها در نظر گرفت.

نويسنده در بحث از شرق‌شناسي در سده‌هاي ميانه و حتي عصر رنسانس معتقد است كه بيشتر كوشش‌هاي صورت گرفته براي اسلام‌شناسي و ترجمه قرآن و نگارش زندگينامه مقدسين اسلامي، بيشتر از آنكه در راستاي شناخت آنها باشد يا چنانكه سعيد مي‌گويد با هدف ديگري‌سازي و ابژه‌سازي منقادساز صورت گرفته باشد، تلاشي براي شناخت خود غربي‌ها و نقد و انتقاد به سازمان مسيحيت كاتوليك و كليساست. آيا با اين ارزيابي موافق هستيد؟

بله با اين نظر نويسنده موافقم. يعني بر خلاف عقيده ادوارد سعيد اين شرق‌شناسان نمي‌خواستند كه شرق را آگاهانه بشناسند. در دوره قرون وسطا كه اصلا چنين قصدي نبوده است. در دوره رنسانس هم كه يك نوع خودآگاهي در ميان ملت‌ها پديد آمد به نظرم، باز هم قصد اصلي شرق‌شناسان اين نبوده كه بتوانند شرق را بشناسند تا آن را استعمار كنند. البته عده‌اي چنين قصدي داشتند به‌ خصوص دولت‌ها و برخي دولتمردان چنين قصدي داشتند. اما آنچه از مجموع شواهد و مدارك ديده مي‌شود، اين است كه اينها بيشتر با مطالعه شرق مي‌خواستند نقاط ضعف خود فرهنگ غربي را مشخص كنند و به مقايسه شرق و غرب مي‌پرداختند و در بسياري موارد، شرق و فرهنگ شرقي را بر فرهنگ خودشان برتري مي‌دادند و بهتر مي‌دانستند. بخشي هم حس رمانتيسيسمي بود كه در اروپا نسبت به شرق ايجاد شده بود. آن هم موثر بود و شرق را به صورت يك سرزمين آرماني درآورده بود. يكي از قديمي‌ترين نمونه‌ها، كتاب اتوپياي تامس مور است كه در آن از ايران ياد كرده است. البته تصور نمي‌كنم كه مور چندان مطالعه دقيقي درباره ايران داشته است اما از همان چيزهايي كه دورادور خوانده يا شنيده، تصويري آرماني از جامعه، به نظر خودش، ايران به دست مي‌دهد. اتوپياي مور بر اساس آن تصوري كه او از سرزميني يا شهري يا جايي در ايران داشته و فرهنگ ايراني (به تصور او) بر آن حاكم بوده، شكل گرفته است. اين تصورات رمانتيك و اتوپيايي از شرق وجود داشت و انگيزه استعماري، به آن شكلي كه سعيد مطرح كرده، در آن زمان‌ها مسلما در كار نبوده است.

نويسنده به شكل راديكال و اساسي به علل و دلايل مختلفي كه ذكر مي‌كند با ادوارد سعيد مخالف است، معتقد است او هم به لحاظ روشي و هم از حيث پژوهشي و اطلاعاتي دچار خطاهاي فراوان است و سوگيري زيادي نسبت به شرق‌شناسان دارد. شرق را محدود به جهان عرب كرده و شاخه‌هايي از جريان‌هاي شرقي‌شناسي(مثلا شرق‌شناسي آلماني) را به‌طور جدي مورد توجه قرار نداده است. شما خودتان از پژوهشگراني هستيد كه ضمن نگارش و تحقيق آثار فراوان درباره تاريخ و ادبيات ايران، آثار برخي شرق‌شناسان با كساني كه در دپارتمان‌هاي شرق شناختي تحصيل كرده‌اند (مثل روي متحده، جولي اسكات ميثمي، علي قيصري) را ترجمه كرده‌ايد و همواره ذيل ترجمه‌ها و در مقدمه به اشتباهات اساسي ايشان اشاره كرده‌ايد. آيا با برداشت اروين راجع به سعيد موافق هستيد ؟

اولا من هيچ اشتباه اساسي و خيلي مهم و بارزي در هيچ يك از كتاب‌ها و كارهايي كه شما اسم برديد و من ترجمه كرده‌ام، واقعا نديده‌ام. كتاب آقاي روي متحده (تاريخ اجتماعي ايران در عصر آل‌بويه) كه خيلي خوب است. كتاب روشنفكران ايراني در قرن بيستم، نوشته دوست عزيز دكتر علي قيصري هم اگر در جزييات ايرادي داشته باشد در كليات اشكالي در آن نديده‌ام.كتاب تاريخ نگاري فارسي، نوشته خانم جولي اسكات ميثمي هم‌ چنين است. اساس ديدگاه نظري او درست است؛ ممكن است در فكت‌ها و جزييات، به دليل اينكه ايشان اهل اين فرهنگ و زبان نيست، اشتباهاتي صورت گرفته باشد. اين موارد قابل اغماض است. توجه كنيد كه اگر ما بخواهيم راجع به فرهنگ يا نويسندگان غربي يا تاريخ و ادبيات غرب،كتاب بنويسيم و مستقلا پژوهش كنيم، ممكن است چقدر خطا به كارمان راه پيدا كند. بنابراين اشكالات كار مستشرقان يا پژوهشگراني كه از منظر غرب درباره شرق مي‌نويسند، قابل اغماض است و نمي‌توان زياد بر آنها تاكيد كرد. اما در مجموع در آثار شرق‌شناسان احتمال خطا هست، خواه كساني كه غربي هستند، اعم از فرانسوي، امريكايي، روس، آلماني يا ... كساني كه خودشان شرقي هستند و به غرب رفته‌اند. در كار شرق‌شناسان قديمي‌تر يعني كساني كه از سر ذوق و انگيزه شخصي خودشان به دنبال اين كار رفته‌اند، اين اشتباهات بيشتر بوده است. در قرون نوزدهم و بيستم، ميزان اين خطاها كمتر شده است. بخشي از اين خطاها و اشتباهات عمدي است يعني همان ديدگاه‌هاي سياسي و ايدئولوژيك باعث شده كه اينها خوانش‌هاي درستي از متون و يافته‌هاي باستان‌شناختي نداشته باشند يا آنها را بر اساس ديدگاه و ايدئولوژي خودشان توجيه كنند. الان در وضع فعلي شرق‌شناسي اوضاع خوبي ندارد. متاسفانه شرق‌شناسان بزرگي مثل ادوارد براون، نيكلسون و گلدزيهر كه يك توغل و تعمقي در متون ادبي فارسي، عربي، تركي و... و آشنايي عميقي با فرهنگ‌ها و زبان‌هاي شرقي داشتند، ديگر وجود ندارند و مانند آنها خيلي كم داريم. الان بر اساس منافع آكادمي‌هايي كه اين افراد در آنها كار مي‌كنند به اين مطالعات پرداخته مي‌شود. معمولا شرق‌شناسان امروزي مستخدم دولت‌ها هستند. در گذشته بودند شرق‌شناساني كه نياز مادي نداشتند و از سر نياز مادي اين كار را نمي‌كردند و شرق‌شناسي شغل يا ابزار معاش آنها نبود و از سر علاقه شخصي به سراغ اين كار مي‌رفتند بنابراين مرهون لطف هيچ دولت و موسسه‌اي نبودند. اما الان شرق‌شناسان غالبا حقوق‌بگير دولت‌هايند و مجبورند كه از خواسته‌هاي آنها پيروي كنند و شرق‌شناسي بيشتر به شكل يك حرفه درآمده است.كاري انجام مي‌دهند و در مقابلش حقوق مي‌گيرند. متأسفانه الان نسل شرق‌شناسان بزرگ تقريبا منقرض شده است.

اروين در كتاب به تنوع و تكثر شرق‌شناسان و جريان‌هاي شرق‌شناسي اشاره كرده و مدعي است كه همه را نمي‌توان ذيل يك عنوان كلي دسته‌بندي كرد. اما به هر حال نمي‌توان انكار كرد همان طور كه در سوال پيشين هم اشاره شد، مطالعه «شرق» از جانب «غرب» يا «غربي»ها با انگيزه‌هايي صورت مي‌گرفت و شما نيز چنانكه در كتاب‌هايي كه ترجمه كرده‌ايد به اشتباهات ارادي يا غيرارادي نويسندگان غربي(يا كساني كه از منظر آكادمياي غربي راجع به شرق مي‌نويسند) اشاره كرده‌ايد. آيا به راستي نمي‌توان از يك گفتمان (ديسكور) شرق شناختي سخن به ميان آورد كه هم انگيزه‌هاي آن آگاهانه يا ناآگاهانه صرفا شناخت و معرفت نيست و هم بسته‌اي از اميال و انگيزه‌هاي گوناگون است؟

اصولا كدام كنش انساني است كه متأثر از انگيزه‌هاي گوناگون و نيات مختلف نباشد. اين انگيزه‌ها و نيات گاهي بر خود شخصي هم كه آن كنش را انجام مي‌دهد، آشكار نيست. اين امري طبيعي است و در مورد هر مساله ديگري مي‌توان آن را مطرح كرد و اختصاصي به شرق‌شناسان ندارد. چنانكه گفتم، انگيزه‌هاي متعددي در شرق‌شناسي وجود داشته و آن يكسان‌سازي كه سعيد در كتاب خودش مي‌كوشد انجام بدهد و اكثر قريب به اتفاق شرق‌شناسان را آگاهانه يا ناآگاهانه ابزار استعمار غرب تلقي كرده است به نظر من درست نيست. اما در اينكه اين افراد انگيزه‌هاي مختلفي داشته‌اند، ترديدي نيست. برخي مي‌خواستند كه تبليغات مذهبي كنند و فكر مي‌كردند كه با اين كار ثواب مذهبي مي‌برند مثل صليبيون قرون وسطا؛ پس براي عده‌اي شرق‌شناسي حكم جهاد ديني را داشته است. عده‌اي انگيزه‌هاي دنيوي داشتند. بنابراين نمي‌توان گفت كه انگيزه واحدي در كار بوده است. البته برخي هم انگيزه‌هاي ايدئولوژيك داشتند اما شرق‌شناسي را نمي‌توان صرفا به اين دليل امر باطلي خواند.

آيا به راستي نمي‌توان از نقش دولت‌هاي غربي با انگيزه‌هاي سياسي در گسترش پژوهش‌هاي شرق شناختي سخني به ميان آورد؟ شما بهتر مي‌دانيد كه به هر حال بسياري از شرق‌شناسان، كاردارهاي سفارت‌خانه‌ها، وزرا، مستشاران مذهبي و ... بوده‌اند. نمونه خانم لمبتون يا رابرت زينر در دوران معاصر انكارناپذير است.

درست است. به هر حال برخي از شرق‌شناسان بود‌ه‌اند كه با انگيزه‌هاي كاملا سياسي و در خدمت مطامع و مصالح سياسي دولت‌ها اين كار را كرده‌اند، مثل خانم لمبتون. اما اينكه لمبتون جاسوس بوده است، نگرش درستي نيست. او جاسوس نبوده؛ هر كاري كرده آشكارا انجام داده و هر اطلاعي كه داشته را دركتاب‌هايش منعكس كرده است. اصولا جاسوس اين طوري كار نمي‌كند. البته كم نيستند شرق‌شناساني هم كه دانش خود را در راه مطامع و مصالح سياسي بعضي دولت‌ها به كار مي‌گيرند. عده كثيري از آنها مستخدم دولت‌هاي غربي بودند يا، اگر هم نبودند، به آنها كمك مي‌كردند و البته غالبا اين را هم انكار نمي‌كردند و پوشيده نمي‌داشتند. شايد مايه افتخارشان هم بوده و معتقد بوده‌اند كه دارند به دولت‌شان كمك مي‌كنند. برخي از شرق‌شناسان حتما چنين بوده‌اند. رابرت اروين در كتابش اين نكته را انكار نكرده است. اما اينكه همه اينها با يك ايدئولوژي يكساني چنين بوده‌اند، درست نيست. حرف اروين اين است.

اروين مدعي است كه سعيد (آگاهانه يا ناآگاهانه) از خيلي از شرق‌شناسان و جريان‌هاي شرق‌شناسي غفلت كرده است، البته او خودش هم مثلا چهره‌اي مثل هانري كربن را كه به راستي در شناساندن شيعه به غربي‌ها نقشي بسيار موثر داشت از قلم انداخته است به خصوص كه كربن چنانكه مي‌دانيم در زمان حيات و پس از مرگش پايه‌گذار نوع خاصي از نگرش شرق‌شناسان فرانسوي به اسلام و شيعه بود كه در آثار كساني چون ليلي عشقي و كريستين ژامبه و اميرمعزي تاثير گذاشته. اما فارغ از اين بحث در روايت خود اروين از شرق‌شناسان هم مي‌بينيم كه او نشان مي‌دهد كه بسياري از شرق‌شناسان از مفروضات غلط، پيش‌داوري‌ها، تعصبات، ناآگاهي‌ها و... مبرا نبوده‌اند.آيا فكر نمي‌كنيد كه او نسبت به سعيد كمي تندروي مي‌كند؟

درست است. من فكر مي‌كنم كه انصافا آقاي اروين با ادوارد سعيد يك نوع تضاد ايدئولوژيك دارد. بالاخره او شاگرد برنارد لوئيس بوده است و همه ما از گرايش و سوابق لوئيس آگاه هستيم. اروين البته در اين كتاب خيلي زيركانه رفتار و سعي كرده كه به ظاهر هيچ نوع موضع ايدئولوژيكي نداشته باشد و مدعي است كه فقط فكت‌ها را بررسي مي‌كند. اما به هر حال از ديد مخاطب دقيق و هوشمند پنهان نمي‌ماند كه او بالاخره با سعيد تضاد ايدئولوژيك دارد. يك جايي هم صريحا اين نكته را گفته است. اين امر باعث شده كه در مورد سعيد مقداري تندروي بكند و حتي تعابيري مثل «شارلاتان» را در مورد او به كار ببرد. در حالي كه ادوارد سعيد به صورت واقع نگارانه (factually) خطاهايي دارد. اما بالاخره بنياد نظريه او اين است كه غرب در مجموع با يك نوع آگاهي و خودآگاهي به سراغ شرق آمده و مي‌خواهد شرق را استعمار كند و يكي از ابزارهاي اين استعمار هم شرق‌شناسي است. من فكر نمي‌كنم كه اين ديدگاه سعيد به ‌طور كلي غلط باشد. خطاي سعيد در اينجاست كه گويي شرق‌شناسي را تنها يا مهم‌ترين ابزار و اصولا برنامه غرب براي استعمار مي‌داند. اين درست نيست وگرنه بالاخره شرق‌شناسي هم مثل علوم ديگر يكي از ابزارهايي بود كه دولت‌هاي استعمارگر براي استعمار شرقي‌ها از آن استفاده كرده‌اند. اما اينكه تمام شرق‌شناسان استعمارگر بوده‌اند يا دانسته و نادانسته در خدمت استعمار بوده‌اند غلط است. نگاه مقابل آن نيز غلط است كه اينها اصولا چنين ديدگاهي نداشته‌اند و ادوارد سعيد كاملا و به طور كلي اشتباه مي‌كند.

فصل پاياني كتاب درباره دشمنان شرق‌شناسي است كه حالا يا مستقل يا متاثر از سعيد به تلاش‌هاي شرق‌شناسانه تاخته‌اند و در اين ميان به چهره‌هايي چون جلال آل‌احمد و سيدحسين نصر نيز اشاره شده. آيا با توجه به تاريخ طولاني و سنگين استعمار اين برخورد را نمي‌توان توضيح داد؟

رويارويي كساني مثل آل احمد يا نصر با شرق‌شناسي به عنوان ابزاري براي استعمار و به‌ طور كلي غرب به تعبير شما قابل توضيح يا به تعبير من قابل توجيه است. با توجه به اينكه دولت‌هاي غربي سابقه‌اي طولاني در استعمار دارند، مي‌توان گفت كساني مثل آل احمد و نصر از سر خشم و ناراحتي چنين واكنشي را به غربي‌ها نشان داده‌اند. اما اينكه چقدر محق هستند و مطالبي كه بيان مي‌كنند چقدر درست است، بحث جداگانه‌اي است. من هم عجالتا نمي‌خواهم وارد اين بحث شوم و اين مصاحبه اصولا گنجايش چنين بحث مفصلي را ندارد. اما به طوركلي نه با نوشته‌هاي آقاي نصر موافقم و نه با نوشته‌هاي خام جلال آل احمد راجع به غرب. به نظرم آقاي نصر در عالمي ديگر به سر مي‌برد و غرب از سپهر غربت غربيه سهروردي مي‌نگرد. درباره آل‌احمد هم در گفت‌وگوي ديگري اشاره كرده‌ام كه وقتي انقلاب شد و غربزدگي را خواندم نوجوان و تازه سال اول دبيرستان بودم. اما همان زمان هم به نظرم رسيد كه خيلي از اين مطالب درست و منصفانه نيست، با همان اطلاعات اندكي كه لااقل راجع به جامعه ايران آن روزگار و زندگي خودمان داشتم، متوجه شدم كه آل احمد بلاغت و بلكه مبالغه مستعار به خرج داده است. از غرب و اغراض غربيان هنوز چندان اطلاعي نداشتم اما با ايران و تاريخ و فرهنگش آن قدر آشنا بودم كه بدانم همه جا حق با آل احمد نيست. الان كه طبيعي است اصلا اعتباري براي آن حرف‌هاي آل‌احمد و امثال او قائل نباشم.

آيا خود اروين يك شرق‌شناس نيست؟ يعني آيا او توانسته اين فاصله ميان شرق و غرب را از ميان بردارد و آيا اصولا اين فاصله برداشتني است؟

به يك اعتبار مي‌توان گفت كه اروين شرق‌شناس است زيرا به هر حال زبان‌هاي شرقي را مي‌شناسد، متون شرقي را خوانده و با فرهنگ كاملا شرقي آشناست، به‌خصوص فرهنگ اسلامي و متون عربي و اسلامي را خوب مي‌شناسد. به اين اعتبار شايد بتوان او را شرق‌شناس خواند اما به نظر من او را بيشتر مي‌توان مورخ شرق‌شناسي دانست. دست‌كم در اين كتاب بيشتر در جامه مورخ ظاهر مي‌شود و در اين كتاب شرق‌شناسي نكرده است. درباره اينكه آيا مي‌توان فاصله ميان شرق و غرب را برداشت بايد بگويم كه فكر مي‌كنم الان تا حد زيادي برداشته شده است. با اين مساله جهاني‌سازي و ارتباطاتي كه الان هست و پيشرفت‌هاي تكنولوژيكي كه در صحنه ارتباطات رخ داده، جهان به تعبير معروف مارشال مك لوهان به صورت دهكده جهاني درآمده است. تصور من اين است كه در آينده نه چندان دور حتي همين مرزهاي جغرافيايي هم به‌تدريج محو شوند و ملت‌ها از شرق و غرب به يكديگر نزديك‌تر شوند. شايد دولت‌ها بر اساس مطامع خودشان ترجيح دهند كه اين جدايي‌ها و مرزبندي‌ها وجود داشته باشد اما به‌ طوركلي جريان جهان رو به سوي گشودگي است نه رو به سوي بسته شدن مرزها و قطعه قطعه شدن ملت‌ها. بشر در آينده نه چندان دوري به تدريج اين مرزها را برخواهد داشت. اين تصور شخصي خودم است و فكر نمي‌كنم وضع فعلي خيلي دوام بياورد. لازم هم نيست براي حركت به سوي اين جهان قريب‌الوقوع و گشوده‌تر كوشش خاصي صورت بگيرد. جريان كلي جهان به اين سمت هست كه فاصله‌گذاري‌ها برداشته شود. آنچه امروز ما را از يك غربي متمايز مي‌كند، چيست؟ امروز تفاوت چشمگيري در نوع پوشش و رفتار فردي و اجتماعي ميان يك چيني و هندي و ايراني و فرانسوي و امريكايي وجود ندارد. امور ديگري مثل فرهنگ است كه تفاوت ايجاد مي‌كند و اين تفاوت‌ها هم به نظرم خوب است. تفاوت‌هاي فرهنگي بايد حتما حفظ شود. اما انسان‌ها بايد نوعي گشودگي و پذيرش در مقابل يكديگر داشته باشند تا بتوانند فرهنگ‌هاي ديگر را هم بپذيرند و درك كنند. اين اتفاق خوشايندي است و آينده كلي جهان به اين سمت پيش مي‌رود. بعضي مرزها را بايد برداشت و وجود برخي مرزها نيز خيلي خوب است. داشتن جهاني رنگارنگ خيلي بهتر از جهان يك رنگ بدون هيچ نوع تنوعي است.

در پايان اينكه چرا شرق‌شناسي از رونق افتاده؟ آيا به دليل از ميان رفتن ضرورت‌هاي سياسي و اجتماعي آن نيست و آيا همين امر نشان‌دهنده درستي ادعاي كساني چون سعيد نيست كه مدعي بودند رانه و انگيزه اصلي شرق‌شناسي، با هر درجه‌اي از قوت و اعتبار علمي، مسائل سياسي و اجتماعي است؟

الان دليل ندارد كه شرق‌شناسي به شكل قدمايي وجود داشته باشد. در گذشته شرق يك راز سر به مهر بود و مي‌خواستند آن را كشف كنند و علمي به اسم شرق‌شناسي به وجود آمد. الان با جهاني شدن (globalization) و ارتباطات بسيار سريع و وسيعي كه وجود دارد، حالت رازگونگي شرق از بين رفته و شرق‌شناسي هم به آن شكل معنايي ندارد اما به شكل‌هاي ديگري ممكن است معني پيدا كند. مثلا مي‌دانم در حوزه روان‌شناسي از اديان و مذاهب و فرهنگ شرقي الهام مي‌گيرند. ديدگاه‌هاي روان‌شناختي در هندوئيسم، بوديسم و در عالم اسلام خودمان بسيار مورد استفاده قرار مي‌گيرد. شايد از اين جهت‌ها بتوان گفت كه شرق همچنان براي غربيان سوژه است. اما شرق‌شناسي به معناي قدمايي آن و مثلا چنانكه در كتاب ادوارد سعيد مي‌بينيم به تاريخ پيوسته است. جهان تازه‌اي دارد متولد مي‌شود و دانش خطرناك آينده هر چه باشد ديگر شرق‌شناسي نخواهد بود!

 


خطاي سعيد در اينجاست كه گويي شرق‌شناسي را تنها يا مهم‌ترين ابزار و اصولا برنامه غرب براي استعمار مي‌داند. اين درست نيست وگرنه بالاخره شرق‌شناسي هم مثل علوم ديگر يكي از ابزارهايي بود كه دولت‌هاي استعمارگر براي استعمار شرقي‌ها از آن استفاده كرده‌اند.
  وقتي انقلاب شد و غربزدگي را خواندم نوجوان  بودم. اما همان زمان هم به نظرم رسيد كه خيلي از اين مطالب درست و منصفانه نيست،    متوجه شدم كه آل‌احمد بلاغت و بلكه مبالغه مستعار به خرج داده است. الان كه طبيعي است اصلا اعتباري براي آن حرف‌هاي آل‌احمد و امثال او قائل نباشم.

 


رابرت  اروين

اگر كتاب متقدم ادوارد سعيد يعني شرق‌شناسي كه   نخستين بار در سال 1978 منتشر شد در كار نمي‌بود، اين كتاب هم نوشته نمي‌شد. سعيد در 1995 پي‌گفتاري به چاپ تازه كتاب افزود اما هيچ يك از خطاهاي آن در چاپ نخست، چه در باب امور واقع و چه در حوزه تحليل و تفسيرها در چاپ تازه و مفصل‌تر كتاب اصلاح نشده‌اند. كتاب او چه مي‌گويد؟ جان كلامش اين است: شرق‌شناسي، گفتمان سلطه‌جويانه امپرياليسم گفتماني است تعيين‌كننده هر آنچه در غرب مي‌توان درباره شرق به ويژه درباره اسلام و اعراب نوشت و انديشيد. شرق‌شناسي به نفوذ غرب در سرزمين‌هاي اعراب و مايملك آنها مشروعيت بخشيده و بر طرح صهيونيست‌ها صحه مي‌گذارد. اگرچه نظر سعيد درباره سرچشمه‌هاي شرق‌شناسي منسجم نيست. او در مجموع بر آن بود كه شرق‌شناسي ريشه در كار محققان فرانسوي و بريتانيايي اواخر قرن هجدهم دارد. ليكن تكوين اين گفتمان در انحصار محققان نبود زيرا كارگزاران امپرياليسم، كاشفان و رمان‌نويسان هم در شكل‌گيري اين گفتمان سهمي داشتند يا خود قرباني آن بودند. غرب مالك انحصاري تصويري است كه از شرق ترسيم مي‌شود. بازنمودهاي شرق همگي حاوي اشاراتي است در باب برتري غرب يا حتي در اغلب موارد، حاوي عباراتي صاف و پوست‌كنده درباره اين برتري. توجه كنيد كه صرفا مي‌توان از بازنمودهاي شرق سخن گفت زيرا شرق اصلا واقعيت عيني ندارد و صرفا برساخته شرق‌شناسي است. شرق‌شناسي خصلتا ذات‌گرا، نژادپرست، قيم‌مآبانه و داراي انگيزه‌هاي ايدئولوژيك است.  اگرچه برخي ستايندگان كتاب سعيد قبول دارند كه اين كتاب حاوي اشتباهات فراوان است و دستاوردهاي شرق‌شناسان محل بحث را غالبا بد جلوه مي‌دهد، گاهي آن را به اين دليل درخور تقدير و توجه مي‌دانند كه بحث و جدل‌ها و پژوهش‌هاي تازه‌اي را برانگيخته است. من از اين بابت چندان مطمئن نيستم. اكثر بحث‌هاي بعدي محدود به همان مختصاتي هستند كه ادوارد سعيد پديد آورده است. او بخش اعظم مسائلي را كه در تاريخ شرق‌شناسي محوريت دارند بي‌سروصدا ناديده گرفته و در عوض سراغ انواع و اقسام مطالب نامربوطي رفته كه فقط براي صدور كيفرخواست در باب شرافت و اعتبار بعضي از محققان به كار مي‌آيند. آدمي يكباره مي‌بيند كه ديگر درباره آنچه در گذشته رخ داده است، بحث نمي‌كند بلكه مشغول بحث  درباره چيزي است كه سعيد و مريدانش گمان مي‌كنند ‌بايد رخ داده باشد. وقتي كسي به هزارتوي پيچ و خم‌هاي بي‌سرانجام و آكنده از نقش و نگارهاي فريبنده و بن‌بست‌ها درمي‌افتد بسيار دشوار است كه راه خود را بازيابد و عاقلانه و خونسردانه به موضوع بنگرد. موضوع اصلي در كتاب شرق‌شناسي چنان از ريشه و بنياد تحريف شده كه اگر بخواهيم در چارچوب كلي آن باقي بمانيم و سپس خطاهايش را تصحيح كنيم فقط وقت خود را تلف كرده‌ا‌يم بنابراين بيشتر اختلاف‌نظرهاي خود با سعيد را در يك فصل مجزا آورده‌ام. اين كار فضاي بيشتري در اختيارم نهاده است تا به آثار اصلي شرق‌شناسان مهمي بپردازم كه در شرق‌شناسي به نحو غريبي مغفول مانده يا تحقير شده‌اند. براي اينكه دست خود را همين اول كار كاملا رو كرده باشم، مي‌گويم كه كتاب سعيد به نظر من حاصل شيادي شريرانه‌اي است كه تشخيص خطاهاي صادقانه آن از سياه‌نمايي‌هاي عامدانه‌اش دشوار است. اين داوري ممكن است به نظر خوانندگان تخطي از طريق بهنجار انصاف و نزاكت بحث‌هاي آكادميك باشد ولي متاسفانه بايد بگويم كه شرق‌شناسي سعيد خود سردمدار چنين كاري است. سعيد كه در سال 2003 درگذشت، شخصيتي بود كه سخت محترم شمرده مي‌شد. بيم آن دارم كه با حمله به مهم‌ترين كتاب او موجب رنجش برخي از دوستانم  شوم. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون