• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4849 -
  • ۱۳۹۹ دوشنبه ۶ بهمن

تاريخ فلسفه آنتوني كني در گفت ‌و گو با رضا يعقوبي مترجم و پژوهشگر

تاريخ فلسفه،گفت ‌و ‌گوي انديشه‌ها

محسن آزموده

 

 

تاريخ فلسفه غرب همواره در ميان علاقه‌مندان به فلسفه در ايران جايگاه ويژه‌اي داشته است. نخستين متن مهم و قابل توجه در زمينه آشنايي ايرانيان با فلسفه جديد اروپايي، سير حكمت در اروپا اثر زنده‌ياد محمدعلي فروغي در واقع يك تاريخ فلسفه است كه هنوز هم با وجود توليد و تكثير متون بسيار و روزآمدتر و تحقيقي‌تر از جهات گوناگون شأن و ارزش خود را حفظ كرده است. اساس آموزش فلسفه در ايران در دوره كارشناسي دانشگاه‌ها نيز بر مبناي تاريخ فلسفه استوار است كه اين موضوع خود بحث‌ها و حديث‌هاي متفاوتي را برمي‌انگيزد و موافقان و مخالفان زيادي دارد. در طول حدود يك قرن آشنايي ما با فلسفه جديد غرب،تاريخ فلسفه‌هاي متفاوتي نيز به فارسي ترجمه و تاليف شده‌اند كه غير از كتاب كلاسيك فروغي مي‌توان به آثاري چون تاريخ فلسفه غرب برتراند راسل، تاريخ فلسفه ويل دورانت، مجلداتي از تاريخ فلسفه اميل بريه و مهم‌تر از همه تاريخ فلسفه مفصل و 9 جلدي فردريك كاپلستون كه كتاب اخير با توجه به آن شيوه آموزشي كه اشاره شد عملا به كتاب درسي بدل شده است. در سال‌هاي اخير هم برخي تاريخ فلسفه‌هاي ديگر مثل تاريخ فلسفه راتلج كه كاري گروهي است به فارسي ترجمه شده است. اخيرا هم جلد چهارم و آخر تاريخ فلسفه غرب آنتوني كني با ترجمه رضا يعقوبي به فارسي ترجمه و توسط نشر پارسه منتشر شده است. به اين مناسبت و با توجه به مقدمه‌اي كه ذكر شد، پرسش‌هاي زير را با او در ميان گذاشتيم.

 

در ابتدا و با توجه به مقدمه مذكور بفرماييد كه دليل يا علت ترجمه يك تاريخ فلسفه ديگر از ديد شما چه بود،يعني پيش از اينكه به امتيازات و ويژگي‌هاي كتابي كه ترجمه كرده‌ايد، بپردازيد، بفرماييد كه چرا فكر كرديد كه ما نيازمند يك تاريخ فلسفه ديگر هستيم؟ به عبارت دقيق‌تر از ديد شما كمبودها يا نواقص يا مشكلات آثار پيشين چه بود؟

تاريخ فلسفه كاپلستون آخرين مجلدش در 1975 منتشر شده يعني 46 سال پيش. تاريخ فلسفه راسل از آن هم قديمي‌تر است. درباره ترجمه‌هاي آنها نظري نمي‌دهم اما پيش از اين، تاريخ فلسفه‌هاي موجود هم قديمي بودند هم رويكردي نداشتند كه براي تمام مخاطبان مناسب باشد. مثلا كسي نمي‌تواند از همه انتظار داشته باشد كه با شيوه بيان كاپلستون كنار بيايند يا از آن كتاب شروع كنند. سواي دشوارنويسي او براي مبتديان، متخصصان هم جوياي رويكرد منظم‌تر و منسجم‌تري هستند.كتاب‌هاي ديگري هم هستند مثل كتاب ويل دورانت كه نام تاريخ فلسفه بر آنها را نمي‌توان چندان جدي گرفت.يعني عنوان اصلي آنها بايد آشنايي مختصر با تاريخ فلسفه باشد. چون بيشتر بر جزييات داستاني زندگي فلاسفه و بخش‌هاي جذاب انديشه آنها تمركز دارد و جنبه ترويجي دارند نه آموزشي. ساير كتاب‌هاي داستان‌واري كه در اين زمينه چاپ شده‌اند هم همين‌طورند. رويكرد ترويجي و سرگرم‌كننده دارند تا آموزش جدي. خلأ كتابي اين‌چنيني بود.كتابي كه در عين آموزش جدي فلسفه، مخاطبان غيرتخصصي را هم در نظر بگيرد و داراي 3 ويژگي باشد: بيان روشن و واضح كه توام با دسته‌بندي واضح مفاهيم و آموزش گام به گام باشد، شيوه پرداخت مطالبش خشك و ملال‌آور نباشد و سوم اينكه جامع باشد.يعني روزآمد باشد و فلاسفه اخير و تحولات فلسفي اخير را مد نظر داشته باشد.

عطف به سوال نخست بفرماييد كه چرا اين كتاب خاص را ترجمه كرديد؟ آيا كتاب حاضر اين نواقص و مشكلات را برطرف مي‌كند؟

بله. خود كني در اين باره سخن گفته است. روزآمد بودنش كه مشخص است. درباره رويكردش هم گفته كه راهي ميانه كاپلستون و راسل را انتخاب كرده يعني دقيق‌تر و جامع‌تر بودن از راسل(همچنين منصف‌تر) و سرگرم‌كننده‌تر بودن از كاپلستون. هم روزآمد است و مثل تاريخ‌ فلسفه‌هاي قبلي، قديمي نيست و هم بيان خشك و خسته‌كننده‌اي ندارد. امتياز بزرگ‌تر اين كتاب اين است كه يك فيلسوف تحليلي آن را نوشته است. يعني عمري در فلسفه تحليلي ورزيده شده و حالا با همان نگاه روشن و دقيق، مفاهيم اصلي و كليدي متفكران را ترسيم مي‌كند و با توضيح روشن آن مفاهيم و رابطه آنها با هم، نگاه جامعي از انديشه هر فيلسوفي به دست مي‌دهد كه شما بعد از مطالعه هر بخش احساس مي‌كنيد در عين وضوح و رواني، مولفه‌هاي اصلي و مفاهيم كليدي هر انديشمند را طوري آموخته‌ايد كه احساس مي‌كنيد در فهم فلسفه آن فرد مشكلي نداريد. در واقع كليدهايي به شما مي‌دهد كه وقتي با آن كليدها وارد آثار كلاسيك و متن‌هاي اصلي شديد، مي‌توانيد به راحتي پيش برويد و به جهان فلسفي آنها ورود پيدا كنيد. وقتي مفاهيم كليدي و چارچوب‌ها مشخص شده باشند، مي‌ماند آثار كلاسيك و تخصصي‌تري كه حالا وقت مطالعه آنها شده است. از طرفي هم نخستين ‌بار در اين تاريخ فلسفه ديدم كه فلاسفه جديد از ويتگنشتاين به بعد گنجانده شده‌اند. چه قاره‌اي‌ها چه تحليلي‌ها. از طرف تحليلي‌ها، جنبش فلسفه تحليلي معاصر را كامل پوشش داده و از كواين، استراوسون، ديويدسون،كريپكي، اروينگ لوئيس، پيتر گيچ، آنسكوم و... سخن رفته است. از طرفي هم هايدگر و مكتب فرانكفورت و هابرماس و دريدا و رورتي(هر چند رورتي از اين تمايز بركنار است) منطق موجهات، منطق جديد، منطق‌گرايي، روانشناسي‌گرايي و بسياري مكاتب جديد از اين دست به زباني آسان و در عين حال جامع گنجانده شده‌اند ولي به هر حال به گفته خود كني «فلسفه جاي كم‌عمق ندارد» همچنين مولف هر كاري كند «نمي‌تواند وظيفه خواندن فلسفه را از دوش ديگران بردارد.» هيچ كتاب كامل و جامعي پيدا نمي‌شود كه مخاطب را هيچ‌وقت با دشواري روبه‌رو نكند. در آن صورت بايد به همان داستان‌واره‌هاي مختصري روي آورد كه فقط بخش‌هاي جذاب و سرگرم‌كننده را پيش چشم مي‌آورند. اين را هم عرض كنم در جلد دوم كه فلسفه قرون وسطي است،كمتر كتابي پيدا مي‌شود كه اينقدر واضح و روشن و با نگاهي نو فلسفه قرون وسطي را تشريح و تبيين كرده باشد. نوآوري‌هاي منطقي منطق‌دانان آن زمان را با توجه به نوآوري‌هاي منطق جديد توضيح داده كه در نوع خود بي‌نظير است. ساير مباحث قرون وسطي را هم طوري مطرح كرده كه انگار مسائل جهان امروز را مي‌شود در آيينه آنها ديد. جلد دوم واقعا فراتر از يك كتاب آموزشي ساده است. به نظرم يك اثر اصيل درباره قرون وسطي است.

براي مخاطبان ناآشناي ما بفرماييد كه آنتوني كني كيست و چه كارهايي كرده است؟

آنتوني كني، فيلسوف تحليلي معاصر متولد 1931 در ليورپول است. ابتدا در دانشگاه گريگوري رم درس كشيشي مي‌خوانده و نزد كساني مثل كاپلستون و برنارد لونرگان فلسفه باستان و قرون وسطي به خصوص توماس را با تخصص بالايي آموخته است. بعد براي تحصيلات تكميلي وارد دانشگاه آكسفورد شده كه در آن زمان در اوج رونق فلسفه تحليل زباني بوده و با شاگردان بلاواسطه ويتگنشتاين مثل آنسكوم و گيچ دوست مي‌شود و به همراهي آنها مكتب توماس‌گرايي تحليلي را بنيان مي‌گذارد و اين مكتب با خود كني به اوج مي‌رسد. او نزديك به 50 اثر تاليفي دارد و به زبان‌هاي آلماني، يوناني، فرانسه و لاتيني تسلط دارد. چند كتابي هم از ارسطو به انگليسي ترجمه كرده است. يعني ايشان در مطالعه مكاتب فلسفي تا حدود زيادي مبتني بر متون اصلي از زبان اصلي عمل كرده است به جز زبان عربي كه در جلد دوم صراحتا مي‌گويد، حسرت مي‌خورد كه چرا عربي بلد نيست تا آثار ابن‌سينا را از زبان اصلي بخواند. بسياري از ديگر آثارش آموزشي هستند مثلا كتاب‌هايي كه درباره فرگه، ويتگنشتاين، آكويناس، كانت و روشنگري نوشته و آثار تحقيقي او هم درباره ارسطو، توماس، فلسفه ذهن، فلسفه اخلاق و تاريخ فلسفه‌اند. اما نگاه غالب او همان نگاه تحليلي است. نه اينكه تمايز غليظ و تعصبي خاصي روي فلسفه تحليلي داشته باشد، هر جا كه نكته خاصي از فلاسفه قاره ديده باشد،كار مي‌كند. سمت‌هاي او هم مهم‌اند. ابتدا استاد كالج باليول بوده، به نايب‌رييسي دانشگاه آكسفورد رسيده، رييس فرهنگستان بريتانيا شده و نهايتا بازنشسته شده است. به پاس خدمات علمي‌اش، لقب «سر» گرفته و آخرين كتابش اثري درباره زندگي، انديشه و ميراث كانت بوده كه آخرين كتاب اوست و گفته است كه بعد از آن كتابي نخواهد نوشت. اين كتاب را هم ترجمه كرده‌ام و آماده چاپ است كه از جانب نشر پارسه منتشر خواهد شد.

اگر در فارسي چندين اثر ترجمه‌اي و تاليفي در حوزه تاريخ فلسفه غرب وجود دارد، در غرب به نحو اولي و با تعداد و تنوع بيشتري چنين است. خود كني چه انگيزه و هدفي از نگارش يك تاريخ فلسفه ديگر عنوان كرده است؟

حقيقتش را بخواهيد در غرب هم تاريخ فلسفه‌هاي جدي و رايج چندان زياد نيستند. من تا جايي كه اخيرا ديدم فقط دو، سه تاريخ فلسفه ديگر هست كه طبيعتا به خاطر قلم كني كه فيلسوف بزرگي است يا كاپلستون به سختي حتي در غرب با اين تاريخ فلسفه‌ها قابل مقايسه‌اند. بيشتر به خاطر اينكه كارهاي گروهي‌اند و پراكندگي و تفاوت رويكرد نويسنده‌ها و لحن جدي آنها مخاطبان را جذب نمي‌كند. بيشتر در حلقه اهل تحقيق و براي مراجعه كاربرد دارند. از اين لحاظ ايران و غرب تفاوت چنداني ندارند.كني اين تاريخ فلسفه را به دعوت انتشارات دانشگاه اكسفورد و با توجه به توانايي‌هاي كني و خلأهاي موجود به او پيشنهاد داده و كتاب درسي دانشجويان كارشناسي است. انگيزه اين بوده اما از اين هدف فراتر رفته است.

به نظر مي‌رسد براي نگارش تاريخ فلسفه مي‌توان روش‌هاي گوناگوني اتخاذ كرد مثلا روش فيلسوف محور يا جريان يا مكتب محور يا نگارش تاريخ فلسفه بر اساس تطور و تحول ايده‌ها و انديشه‌ها يا نگارش تاريخ فلسفه در بستر تحولات سياسي، اجتماعي، فرهنگي، اقتصادي و... روش كني در نگارش تاريخ فلسفه چيست؟

كني دو روش را با هم تلفيق كرده است. روش تاريخي و روش موضوعي. البته در مقدمه كتاب كاملا توضيح داده كه تاريخ‌نگار فلسفه نبايد از زمين‌‌ها غافل شود همچنين از انديشه‌ها. غلبه نگاه تاريخي و غلبه نگاه زمينه‌محور و غلبه نگاه مساله‌محور را نقص دانسته و از آنها دوري كرده يعني نگاه جامعي اتخاذ كرده است. صاحب‌نظران هم اين جامع‌الاطراف بودن او را تاييد و تحسين مي‌كنند. يعني هم زمينه‌ها و نحوه دگرشوندگي انديشه‌ها را مدنظر دارند هم خود انديشه‌ها به نحو مجزا را.

اصولا از ديد شما اهميت تاريخ فلسفه در آشنايي و شناخت فلسفه چيست؟

تاريخ فلسفه برخلاف تاريخ ساير رشته‌ها و علوم اهميت اساسي و محوري دارد. چون فلسفه برخلاف علوم طبيعي هميشه به گذشته خود وابسته است. يعني علوم ديگر به نحو مجزا و توسط انديشمندان ديگري درباره بنيان‌هاي خود فكر مي‌كنند اما فلسفه هميشه نيازمند مراجعه به بنيان‌هاي خود است.تاريخ فلسفه يعني مراجعه مدام به بنيان‌ها و بازانديشي‌ آنها. چيزي كه در علوم ديگر به خصوص علوم طبيعي بروز چنداني ندارد. شما به راحتي مي‌توانيد اخترشناس شويد بي‌آنكه بدانيد قرن‌ها پيش به جاي تلسكوپ از اسطرلاب استفاده مي‌شده يا قبلا زمين مركز عالم دانسته مي‌شده است. اما نمي‌توانيد فلسفه بياموزيد اما ندانيد مفاهيمي كه در دست داريد از كجا آمده‌اند و چه كسي با چه براهيني درباره آنها چه گفته است. چون هر كسي هم كه مي‌خواهد سخن تازه‌اي بياورد و انديشه تازه‌اي بگويد باز به ناچار بايد از بنيادي‌ترين مفاهيم شروع كند. به همين خاطر نقصان ديدگاه هگلي اينجا آشكار است.تاريخ فلسفه، تاريخ جنگ و ستيز و مرگ و نبرد انديشه‌ها نيست، تاريخ مراجعه دايم به بنيان‌ها و بازانديشي آنهاست.پس تاريخ فلسفه خودش نوعي فلسفه‌ورزي و فلسفه‌آموزي است. چون در فلسفه هيچگاه از بنيان‌ها بي‌نياز نيستيد. انديشه‌ها دركنار هم قرار دارند نه در نبرد و ستيز با هم. تاريخ فلسفه گفت‌وگوي انديشه‌هاست نه شكست و گسست و نبرد بين آنها.

شما خود دانش‌آموخته فلسفه هستيد و مي‌دانيد كه ما در ايران خودمان ميراث‌دار يك سنت فلسفي غني هستيم كه متاسفانه تاريخ آن را عمدتا ديگران نوشته‌اند، خواه نويسندگان عرب زباني چون ماجد فخري(البته به انگليسي) و حنا فاخوري و خليل ‌لجر،يا نويسندگاني به زبان‌هاي اروپايي مثل سيدحسين نصر و اليور ليمان به زبان انگليسي و هانري كربن به زبان فرانسه. به نظر شما انتشار آثاري مثل تاريخ فلسفه آنتوني كني چه كمكي به ايجاد انگيزه يا ياد دادن روش نگارش تاريخ فلسفه به ايرانيان خواهد كرد؟

رشد تاريخ فلسفه‌نويسي در غرب به خاطر رشد خود فلسفه بوده است. آنها از ابتدا هم با سير انديشه‌ها آغاز كردند. اولين تاريخ‌نگار فلسفه ارسطو بود. هر چند ايده‌آليست‌ها مي‌خواهند اين افتخار را نصيب افلاطون كنند اما افلاطون در خلال بحث‌ها از نظريه‌هاي گذشتگان ياد مي‌كند ولي اين شباهتي به تاريخ‌نگاري مدون ندارد. غربي‌ها از زمان ارسطو عادت داشته‌اند، نظام‌هاي فلسفي خود را توام با نقل و نقد فلسفه‌هاي گذشته بنا كنند و همين باعث شد، اولين تاريخ فلسفه‌ها در زمان باستان نوشته شوند. بعد از ارسطو اولين جانشين او در لوكيوم يعني تئوفراستوس(با نام اصلي تيرتاموس كه چون با لحن الهي حرف مي‌زده، ارسطو لقب تئوفراستوس را برايش گذاشته به يوناني يعني كسي كه با لحن خداگونه حرف مي‌زند) تاريخ فلسفه ديگري دارد كه در پاره‌هايي از او موجود است كه از كتابي به نام درباره حواس بوده به جا مانده است تا برسد به ديوگنس لائرتيوس و ديگران در عصر جديد. در واقع در غرب به خاطر اتكاي فراوان‌شان به نقد و نقل تاريخ فلسفه رواج داشته و تا به امروز باقي مانده است. اما در عالم اسلام ابتدا به شكل يك علم مستقل وارد شده و نظرات ارسطو مدنظر بوده و نگاه مساله‌محور غلبه داشته و بعد هم ذهن انديشمندان بيش از فلسفه‌ورزي، نگران و دغدغه‌مند سازگار كردن آنها با آيات و روايات و معارف كلامي بوده است. در واقع مجال چنداني براي تضارب آرا و برپايي نظام‌هاي فلسفي وجود نداشته و به تفكر اسلامي ميل داشته كه «دكان وحدت» باشد و متفكران در ذهن داشته‌اند كه پاسخ قطعي و نهايي و حقيقي اين مسائل را طوري كه با منابع ديني سازگار باشند، پيدا كنند و كار به اتمام برسد. در چنين فضايي بهاي زيادي به سير انديشه‌ها داده نمي‌شود. ما هم اگر مي‌خواهيم فلسفه ما دچار همين پويايي و جنبش شود و به تبع تاريخ فلسفه‌هايي هم از آن دست داشته باشيم بايد خود فلسفه را پويا كنيم و از اين حالت درآوريم و به آن جهشي ببخشيم. لزومي هم ندارد كه از ابن‌سينا و ملاصدرا شروع كنيم چون خود فلسفه غرب هم در قرون وسطي آرايي را دنبال كرد كه از فلاسفه و مفسران مسلمان مثل ابن‌سينا و ابن‌رشد گرفته تا به فلسفه امروز رسيد. اين راه را آنها رفتند. از آنچه ما عرضه كرديم هم رفتند و شروع كردند. پس لزومي ندارد فكر كنيم لازم است از نقطه صفر شروع كنيم چون بهايش ناديده گرفتن تمام انديشه‌هاي انديشمندان و دستاوردهايشان از آن زمان تاكنون است. روش كني هم روشن و مشخص است اگر كسي با قلم رواني و با وضوح خاصي كه او دارد اين كار را در زمينه فلسفه اسلامي انجام دهدكاملا قابل اجراست. ولي بايد كسي اين كار را انجام دهد كه عمر خود را وقف اين آثار كرده باشد و با ظرافت‌ها و تفسيرها و ابداعات هر كدام آشنا باشد. البته به جز آنها كه اشاره كرديد، آكسفورد و كمبريج كتاب‌هاي جديد و خوبي منتشر كرده‌اند اما گروهي‌اند. مثلا آكسفورد چند سال پيش هندبوك فلسفه اسلامي منتشر كرد كه نويسندگان ايراني مثل رضا پورجوادي، سجاد رضوي و فاطمه فنا در آن مقاله نوشته‌اند و سير انديشه را تا علامه طباطبايي و زكي نجيب محمود، فيلسوف مصري پوزيتيويست پي گرفته است. آدامسون هم در اين زمينه بيش از يك تاليف دارد.

نگارش تاريخ فلسفه توسط يك نفر، آن هم تاريخ بيش از 2500 ايده‌پردازي متفكراني بزرگ و بنيانگذار در وهله نخست جاه‌طلبي و بسيار دشوار مي‌نمايد.تسلط و احاطه بر تاريخي چنين طولاني و غني براي ارايه گزارشي منصفانه و قابل قبول از آن براي عموم مخاطبان در نظر اول اگر غيرممكن ننمايد، دست‌كم بسيار دشوار به نظر مي‌رسد. به نظر شما آيا آنتوني كني توانست از پس وظيفه‌اي چنين دشوار برآيد؟

اگر اين كار جاه‌طلبي است، راسل و كاپلستون به اين لقب سزاوارترند. اما اين كار جاه‌طلبي نيست. محققاني در داخل كشور ما بوده‌اند كه مجلدهاي پرحجمي از 20 جلد به بالا را يك تنه درباره تاريخ ايران يا اسلام نوشته‌اند. دشوار كه هست ولي اين كار را كسي انجام داده كه تمام عمر فلسفه خوانده و فلسفه‌هاي باستان و لاتين را از منابع اصلي آموخته و در اوج رونق فلسفه تحليلي به آكسفورد رفته و منطق جديد و فلسفه‌هاي جديد را آموخته و بعد پيرانه سر و با تمام اندوخته‌ها و آموخته‌هاي عمرش، دست به تاليف اين كتاب زده است. هر چند گفته است و ادعايي هم ندارد كه به قول خودش در اين عصر تخصصي شدن از ظريف‌ترين نكات درباره تمام فلاسفه و انديشمندان با خبر باشد بلكه يك دوره تاريخ فلسفه عمومي با رويكرد و قلمي واحد هميشه امتيازهاي خودش را بر تاريخ فلسفه‌هاي گروهي پر از اختلاف و تنوع نگاه دارد و لازم هم نيست كه در چنين كتابي مو به مو ريزترين جزييات درباره تمام فلاسفه و فلسفه‌ها گنجانده شوند.تاريخ فلسفه‌هاي اين‌چنيني هميشه آثاري عمومي‌اند. به نظر من آنتوني كني نه تنها از عهده اين وظيفه برآمده، بهتر از هر كسي كه تا به حال اين كار را كرده و از عهده اين كار برآمده است و بسياري از مخاطبان از طريق پيام يا رو در رو با من در ميان گذاشته‌اند كه با خواندن اين كتاب از سرگشتگي درآمده‌اند و چيزهايي را كه در آثار مشابه مي‌جسته‌اند و نيافته‌اند، اينجا پيدا كرده‌اند. بهترين دليلش هم اين است كه به نظر من نگاه تحليلي كني به او اجازه نداده در هر موضوعي كه وارد شده چيزي را مبهم يا ناتمام رها كند و به روشني و با چكالي بالا انديش‌‌ها را منتقل كرده است. به نحوي كه مخاطب احساس مي‌كند آن مقدار درباره يك انديشمند دانسته كه مي‌تواند احساس كند حالا آن فرد و انديشه‌اش را لااقل در كليات مي‌شناسد و شناخت روشني دارد.

طبيعي است كه هر مورخ فلسفه‌اي با توجه به علايق و ديدگاه‌هايش به برخي جريان‌ها و نحله‌ها و فيلسوفان علاقه و گرايش بيشتري دارد و با گروهي ديگر زاويه دارد يا شناختش از آنها نسبتا كمتر است. مثلا در مورد كاپلستون مشهور است كه فلسفه‌هاي جديد را چندان نمي‌شناخته ويا تعلق خاطرش به مسيحيت در گزارش‌هايش از آراي ديگران تاثير گذاشته است. همچنين است در مورد راسل كه در تاريخ فلسفه‌اش فيلسوفان قاره‌اي در سده بيستم چندان ارج و قرب ندارند، خواه به دليل ناآشنايي يا عدم تعلق خاطر يا... در پايان اگر بخواهيد قضاوت خود را از اين حيث از كتاب آنتوني كني بفرماييد، چه مي‌گوييد؟آيا مي‌توان گفت او هم در تاريخ فلسفه‌اش، برخي فلسفه‌ها و انديشه‌ها را بيشتر و شماري را كمتر بسط داده و اگر چنين است چطور و به نظر شما چرا؟

سوال مهمي است چون سوال بيشتر مخاطبان است. كاپلستون و راسل در دوره‌اي آن كتاب‌ها را مي‌نوشتند كه هنوز كتاب‌هاي آموزشي بي‌طرف و جدي با رويكردهاي تخصصي و دقيق امروزين وجود نداشتند و به نگرش‌هاي شخصي متمايل مي‌شدند. امروزه وقتي يك ناشر تخصصي دانشگاهي به فيلسوفي مثل كني سفارش نوشتن تاريخ فلسفه مي‌دهد، انتظار ندارد نگرش‌هاي شخصي او را درباره فلاسفه تحويل بگيرد و به عنوان كتاب درسي در سطح دانشگاهي ارايه دهد. خود كني هم به اين نكته اشاره كرده و واقف بوده كه كتابي در شأن و جايگاه كتاب درسي ارايه كند اما نگرش‌هاي شخصي‌اش را در آثار ديگرش گنجانده است. قضاوت من كه واقعا از سر انصاف باشد اين است كه كني حق انصاف و بي‌طرفي را ادا كرده است. به فراخور فلسفه‌ و تاريخ فلسفه‌نويسي هر مولفي موظف است علاوه بر شرح منصفانه و نقاط قوت هر انديشه‌اي، نقاط ضعف و نقدهاي وارد برآنها را بياورد و اين كار را كرده است. اما اين وظيفه، وظيفه شهامت انديشيدن و مغلوب بزرگي و نام افراد نشدن است كه در تمام كتاب‌هاي درسي آنها به خصوص جديدترها ديده مي‌شود و به تعبير خودش نشان دادن سردرگمي‌هايي كه آنها را از پا انداخته، توهين به آنها نيست. ولي تاكيد ما بر اينكه او نگاه تحليلي دارد به معناي نگاه مغرضانه و يك‌جانبه نيست(بگذريم كه در كشور ما تمايز فلسفه تحليلي با قاره‌اي آلوده سياست هم شده است). مثلا نگاهش به فلسفه‌هاي قاره‌اي تمسخرآميز يا جهت‌دار نيست. صراحتا هم گفته است كه فلسفه‌هاي قاره‌اي و تحليلي، اسم‌هاي بي‌مسمايي هستند. چون فرگه و ويتگنشتاين كه از بنيانگذاران فلسفه تحليلي بودند از عالم غيرانگليسي زبان بودند و راسل و مور هم ابتدا تحت تاثير هگل و ايده‌آليسم قرار داشتند. همچنين به تلاش‌هاي گيلبرت رايل براي آشتي دادن اين دو نحوه نگرش اشاره مي‌كند. به هر حال خواننده منصف خواهد ديد كه در اين كتاب همان طور كه با شرح و بسط بي‌طرفانه ويتگنشتاين و فرگه و راسل و مور و رايل و استرواسون و كواين و ديويدسون و... آشنا مي‌شود به همان بي‌طرفي و انصاف هايدگر، هوسرل، دريدا و مكتب فرانكفورت و هابرماس را مي‌خواند. چون همانطور كه عرض كردم، مولف متوجه است كه قرار است كتاب او يك دوره آموزشي براي دانشجويان آكسفورد باشد و كتاب‌هاي آموزشي تخصصي امروزه چارچوب‌هاي مشخصي دارند كه مولف را ملزم به رعايت آنها مي‌كند. تنها گله‌اي كه من شنيدم از جانب برخي دوستان هوادار هرمنوتيك بود اما چنانكه مي‌دانيد هرمنوتيك يك جريان كاملا فلسفي نيست و در بسياري از موضوعاتش كاملا از وادي فلسفه خارج مي‌شود و اين روزها تبديل به شاخه مجزايي شده است. اين اشكال به نظر من وارد نيست.


لزومي ندارد فكر كنيم لازم است از نقطه صفر شروع كنيم چون بهايش ناديده گرفتن تمام انديشه‌هاي انديشمندان و دستاوردهايشان از آن زمان تاكنون است. روش كني هم روشن و مشخص است اگر كسي با قلم رواني و با وضوح خاصي كه او دارد اين كار را در زمينه فلسفه اسلامي انجام دهد كاملا قابل اجراست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون