• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4874 -
  • ۱۳۹۹ چهارشنبه ۶ اسفند

بررسي فيلم «صداي متال» به كارگرداني داريوس ماردر

پژواك فلزي روياهاي مسدود

رضا بهكام

«Sound of Metal» فيلمي شخصيت محور با بازي بي‌نظير «Riz Ahmed» هنرپيشه انگليسي-پاكستاني‌تبار و مسلمان در نقش «روبن استون» درامر گروه موسيقي در ژانر متال به نام 
«Black Gammon» كه به همراه دوست و يار زندگي‌اش «لو» مخفف شده نام «لوييز» با بازي خوب «اوليويا كوك» انگليسي، زندگي كولي‌واري را در حاشيه ايالت غرب ميانه امريكا، ميسوري به نمايش درمي‌آورند. درآمدشان از اجراهاي موسيقي و برگزاري تورهاي متعدد و ضبط ترانه است. زندگي خصوصي‌شان محدود به حضور در خودروي ون اختصاصي‌شان است، خانه‌اي سيار براي زندگي در حاشيه شهر. استفاده از نمادهاي محيطي و المان‌هاي شكلي چون تتوهاي متنوع و تي شرت‌هاي مارك‌دار و رنگ موها و پرسينگ‌هاي نامتعارف و ادوات آرايشي و تزييني بر بدن به صورت متمم به باورپذيري جهان كاراكترها كمك مي‌كند. از دست رفتن شنوايي «روبن» بر اثر اجراهاي كر‌كننده گروه، حادثه محركه‌اي قوي براي يك شروع دراماتيك است. نوازنده‌اي كه براي هماهنگي با گروه و نواختن سازش به عضوي اساسي احتياج دارد:«گوش»، گوشي براي شنيدن كه شنوايي خود را ناگهاني از دست داده است. كابوس‌هايي كه در واقعيت «روبن» را از خواب فانتزي‌اش بيدار مي‌كند. از منظر آسيب‌شناسي رواني و آنچه از طريق ديالوگ‌هاي او در پرده سوم عيان مي‌شود او هرگز پدرش را نديده و مادرش نيز پرستار ارتش بوده است از اين رو همواره با مادرش در سفر بين شهرهاي مختلف ايالات متحده بوده‌اند. در اين راستا و براي «لوييز» نيز آنچه در بخش تزريق اطلاعات به مخاطب در گفت‌وگوهايش با پدرش و روبن فاش مي‌شود، او نيز فرزند پدر و مادري آهنگساز و ترانه‌سراست كه پس از طلاق والدين با مادرش از فرانسه به امريكا مهاجرت كرده و مادر نيز پس از چندي دست به خودكشي مي‌زند. آشنايي «لو» و «روبن» به‌ صورتي تراژيك به هم گره مي‌خورد. هر دو پايگاه خانواده‌اي سست داشته‌اند و در اجتماع امريكايي به صورتي آزاد و در قالبي بي‌بند‌وبار رها شده‌اند و در جست‌وجوي روياي امريكايي خود هستند. هر دو در حبابي از پوسته نازك فلزي كه با پيشينه اعتياد و موسيقي متال است، محاصره شده‌اند. پاك بودن روبن از اعتياد و تلاش براي زندگي در جهت بقا به جهت عشق به «لو» باعث شده تا او داراي انگيزه و خواستي كلاسيك در طول 3 پرده فيلم باشد، خواستش براي ابقا در موسيقي راك و سازش: درام.
محوريت اطلاعات‌دهي به مخاطب بار زباني و گفتماني در ديالوگ‌هاست تا بدون ورود به پيرنگ‌هاي فرعي و خرده‌داستان‌ها و بدون بهره‌مندي از فلش‌بك‌ها، گذشته زوج هنري اثر بدون تصاوير اثرگذار همراه باشد لذا فيلمساز با عبور سريع از ناحيه ترومايي آنها و كمترين اثر‌گذاري براي بينندگانش خود را به روي براكتي از حال حاضر قهرمان قصه‌اش متمركز كرده است از اين حيث مي‌توان براي عدم خلق يا بازنمايي گذشته‌اي اثرگذار و پيش داستان‌هايي كه لازم نشان مي‌دهند به فيلم ايراداتي را وارد دانست تا از عمق شخصيت‌پردازي قصه و پرداخت فيلم امتيازاتي را بكاهد. ساختمان فيلم مشتمل بر برشي 3 ماهه و خطي‌ است كه با اتكا به بازي خوب بازيگرانش و دوربين روي دست فيلمبردار در جهت بروز تنش‌ها و بحران در اثر، مخاطبش را با صداگذاري هدف‌دار توام مي‌كند. فيلم در مقاطعي از زمان علاوه بر تمركز كادرهاي تصويري در اندازه نماهاي مديوم و كلوزآپ بر قهرمان داستان، بيننده را با سكوت‌ها و كم شنوايي‌هايي همراه مي‌كند كه بيشترين همذات‌پنداري لازم با «روبن» به وجود ‌آيد.
«لو» با تركش در نقطه عطف اول فيلم و پرواز به سمت پاريس و كاشانه پدري، پرده دوم سختي را براي «روبن» رقم مي‌زند. زندگي پر حادثه او كه با ريتمي تند همراه بوده اكنون به ورطه‌اي نزديك به سكوت و سكون منتج شده است. او شغلش و يارش را دفعتا از دست داده و خودش را در محاصره مركز نگهداري و توانبخشي ناشنوايان در منطقه‌اي دورافتاده كه به جزيره‌اي شبيه است، گرفتار مي‌بيند. انسان‌هايي كه با درك عارضه ناشنوايي به نقل از «جو» مدير و كاركنان مركز تنها ناشنوايي و كم‌شنوايي را معلوليت نمي‌دانند بلكه با نوعي يوگا و تمركز بر رفتارهاي خود در تلاشند تا افراد مجموعه را با محيط اجتماعي وفق دهند. عمده پرده دوم فيلم به تطابق «روبن» با محيط مركز و يادگيري زبان ايما و اشاره و زيستن با ناشنوايان طي مي‌شود. اما او براي كاشت ايمپلنت‌هايي در گوش خود و به دست آوردن شنوايي‌اش و بازگشت به زندگي گذشته در پوسته فانتزي خود لحظه‌اي آرام و قرار ندارد. سكانس ديالوگ‌محور او در مركز توانبخشي با «جو» و بازنده پنداشتن او و ساير افراد مركز از ديد «روبن» و اخراج محترمانه او از مركز توسط «جو» نقطه عطف دوم فيلم و ورود به پرده سوم اثر را رقم مي‌زند. پرده نهايي كه رويارويي «روبن» با حقيقت محض و فقدان شنوايي هميشگي اوست، مقطعي كه «Darius  Marder» فيلمساز با رويكردي بر پلات دروني و تحولات شخصيتي «روبن» و «لو» درصدد است تا نقطه اوجي نه به صورت بيروني بلكه دروني را براي مخاطبش رقم بزند لذا فيلم با تغيير فرمول كلاسيك‌محور خود در پايان‌بندي با پاياني مدرن روبه‌رو مي‌شود. «لو» با ترانه‌خواني خود با سيري در كودكي‌هايش تحت عنوان «Cet Amour me tue» به زبان فرانسه در كنار پيانونوازي پدرش به درك متعارفي از زندگي واقعي و جدا شدن از فانتزي خيال خود دست مي‌يابد و «روبن» نيز در مقام ناظر در شب جشن، رفته رفته شرايط زميني شدن و جدايي از هوازي خيال برايش تثبيت مي‌شود، تثبيتي كه با نقص عضوي حياتي وابسته به حرفه‌اش، برايش رقم مي‌خورد. زنگ ناقوس كليسا و نواختن پٌتك‌وار آن بر گوش‌هاي «روبن» او را از توهمات ناشي از گذشته رها كرده و با جدا كردن دستگاه‌هاي جانبي از پشت سرش خود را تنها در خلأ ايجاد شده قرار مي‌دهد، تنها و مستقل در برابر درك مهيبي از گذشته و حال و آينده‌اي تاريك. او به اطرافش مي‌نگرد و با تماشاي مناظري مربوط به بازي كودكان و عبور و مرور عابران متوجه مي‌شود كه بدون اين دستگاه‌هاي كمك‌كننده هم زندگي در جريان است و برايش قابل لمس و باور خواهد بود. فيلم با قالبي كلاسيك پي‌ريزي شده است. قهرماني با نقص عضوي تراژيك و حياتي وابسته به كارش و از دست دادن يار و همكاري كه به او تا مغز و استخوان وابسته است. نيازمند تهيه پول براي هزينه درماني خود است و بايد از خودروي ون سيار و متعلقات دروني آن دل بكند. جمع اضداد در طول فيلم به نحوي سنگين بر افكار و روحيات و حواس پنجگانه روبن سنگيني مي‌كند. تلاش او براي فروش خودروي ون و كليه لوازمات ميكس و مسترينگ و ضبط موسيقي و آلات نوازندگي موسيقي براي تهيه هزينه جراحي منجر به عملي نه چندان موفق براي اوست. پس از چند هفته و با ظاهري عجيب از كاشت ايمپلنت‌ها در پشت سرش كماكان بخش حلزوني شكل گوش‌هاي او از كار افتاده و صداهاي محيطي به شكلي مخرب براي او آزار‌دهنده است. «ماردر» در نقش نويسنده و كارگردان با رقم زدن پاياني باز و مدرن، قهرمان قصه‌اش را با جهان پيراموني خود تنها مي‌گذارد. شايد بتوان اين پايان را بهترين نوع برداشت براي كشف مخاطب سينما دانست تا در مقام ناظر به دفعات خود را جاي «روبن» گذاشته و در آن نيمكت در شهر پاريس تنها‌تر از هميشه خودش را حس كند. «رضوان احمد» بازيگر توانا به واسطه پيشينه موسيقايي و خوانندگي خود و حضور در گروه موسيقي كه به سبك R&B در كشور انگلستان مشغول است كه سابقه كسب جوايز «اِمي» را نيز در پرونده خود دارد با آشنايي از اين نقش در قالب يك نوازنده سازهاي كوبه‌اي به شكلي موثر فرو رفته است و ظرايف بازي او در ريز اكت‌ها و ميميك صورتش به وضوح نمايان است علاوه بر آن، مهارت او در نوازندگي درام كيفيت پرده اول را تا حد بالايي براي مخاطب فيلم قابل دنبال كردن قرار مي‌دهد. وقتي به تيتراژ انتهايي فيلم مي‌رسيم، متوجه مي‌شويم كه اين دو زوج هنري در سكانس‌هاي اوليه ترانه‌اي با نام «Purify» به سبك متال را نيز خود ساخته و اجرا كرده‌اند. فتح جوايز و در پاره‌اي از موارد پيش رو، رزرو شدن «احمد» در جشنواره‌هاي متعدد جهاني براي آيتم بهترين بازيگر مرد در فيلم مورد بحث نويد از آينده‌اي درخشان براي اين بازيگر مسلمان دارد.  حضور برادر فيلمساز، «آبراهام ماردر» به عنوان آهنگساز و اجرا‌كننده قطعات حضوري چشمگير در سرتاسر فيلم دارد تا بيننده را به نقطه حصولي باورپذير و قابل قبول در فضاي حرفه‌اي موزيكال براي «صداي متال» برساند. درك فيلمساز و هماهنگي او با صدابردار و صداگذار فيلم، همگام شدن مخاطب با شنوايي «روبن» در طول پرده سوم بر اساس شنيده‌هاي مبهم ولي تا اندكي بهبود يافته او به ظرافت‌هاي صوتي و ظرفيت‌هاي پنهان فيلم در لايه‌هاي دروني اثر مي‌افزايد. سكوت در مقاطعي از فيلم با تركيب نماهاي وايد از مناظر طبيعت و حصول امبينت‌هاي محيطي به ريتم‌سازي اثر كمك بسزايي مي‌كند تا نه‌تنها هضم 120 دقيقه‌اي فيلم راحت باشد بلكه با روبن در بستر بحراني او بيش از پيش همراه شويم.

 


ساختمان فيلم مشتمل بر برشي 3 ماهه و خطي است كه با اتكا به بازي خوب بازيگرانش و دوربين روي دست فيلمبردار در جهت بروز تنش‌ها و بحران در اثر، مخاطبش را با صداگذاري هدف‌دار توام مي‌كند. فيلم در مقاطعي از زمان علاوه بر تمركز كادرهاي تصويري در اندازه نماهاي مديوم و كلوزآپ بر قهرمان داستان، بيننده را با سكوت‌ها و كم‌شنوايي‌هايي همراه مي‌كند كه بيشترين همذات‌پنداري لازم با او به وجود ‌آيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون