• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۸ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4916 -
  • ۱۴۰۰ شنبه ۱۱ ارديبهشت

گفت ‌و گو با سيدعليرضا بهشتي شيرازي مترجم كتاب «راه باريك آزادي»

بهروزي اقتصادي وابسته به توسعه سياسي است

آويده  علم‌جميلي

«آزادي را نمي‌توان مهندسي كرد. آزادي به برانگيختگي، هوشياري و جسارت جامعه نياز دارد.» پر بيراه نيست اگر اين جمله را شاه‌بيت كتاب راه باريك آزادي اثر جيمز رابينسون و دارون عجم اوغلو دانست.كتابي كه به نحوه قرارگيري كشورها در «راه» يا دالان آزادي اختصاص دارد. به باور نويسندگان براي قرار گرفتن در اين راه بايد دولت و مردم هر دو قدرتمند باشند. نمي‌توان جامعه‌اي بيدار و آگاه داشت در حالي كه دولتمردان از اين بيداري و آگاهي استفاده چنداني نمي‌كنند و جلوي تجاوزها و ستم به شهروندان را نمي‌گيرند. اوغلو و رابينسون معتقدند تا زماني كه جامعه و دولتمردان به يك اندازه قدرت نداشته باشند، نمي‌توان به آزاد بودن آن كشور اميدي داشت. سيدعليرضا بهشتي شيرازي، يكي از مترجمان كتاب راه باريك آزادي، راه آزادي را نه يك راه برگشت‌ناپذير كه مسيري مي‌داند كه هر كشوري مي‌تواند به آن وارد يا از آن خارج شود. مانند آنچه در امريكاي زمان ترامپ ديده شد. بهشتي شيرازي قرار‌گيري در راه يا دالان آزادي را كاملا وابسته به مردم و دولت مي‌داند. هر زمان كه يكي از اين دو قدرت بيشتري بر ديگري داشته باشد از دالان خارج مي‌شويم و به سمت لوياتان مستبد يا لوياتان غايب مي‌رويم. هر چند كه به‌زعم او در حال حاضر نيز در دوره لوياتان غايب حضور داريم؛ دولتي با قدرت پايين و جامعه‌اي با قدرت نقد بالا و حساس به رخدادهاي اجتماعي، اقتصادي، سياسي و... است. مشروح مصاحبه با بهشتي‌شيرازي را در ادامه مي‌خوانيد.


نام اين كتاب راه باريك آزادي است. البته به دالان باريك نيز ترجمه شده است. چرا نويسندگان آزادي را به راه باريك تشبيه كرده‌اند؟

بسياري از نظريه‌هاي سياسي و اجتماعي سعي مي‌كنند توصيه‌هاي خود را در قالب تعاريف جديدي از آزادي ارايه كنند زيرا آزادي مفهمي پرجاذبه است و اين امربه ترويج انديشه‌هاي‌شان كمك مي‌كند. البته به يك معنا آنها در اين كار محق‌اند چون اگر انسان را در موقعيت پيش از جامعه در نظر بگيريم او كاملا آزاد است. به محض اينكه دو نفر شدند، بخشي از آزادي معامله مي‌شود تا در قبالش چيزهايي كه مورد نياز است به دست آيد. مثلا يك جمع دو نفره امنيت بيشتري دارد. اين مفهوم براي كل جوامع هم صادق است. اما سوالي كه هست اين است كه آيا فرد در اين معامله‌اي كه با جمع كرده است حداكثر مواهب را از حضور در جامعه به دست آورده يا حداقل آزادي را از دست داده است. دو نهاد اخلاق و دولت در واقع براي بهينه كردن اين معامله تاسيس شده‌اند. لذا هر نظريه‌اي كه در زمينه اخلاق يا سياست و اجتماع مطرح مي‌شود به يك لحاظ نظريه‌اي در مورد آزادي است حتي وقتي كه اين نظريه نبود، آزادي را تجويز مي‌كند. تمام مكاتب درباره آزادي صحبت مي‌كنند اما نوعي آزادي فرهيخته، يعني از آزادي تعريفي مطابق با اقتضائات خود ارايه مي‌دهند. دركتاب راه باريك آزادي نيز محور اصلي كار نويسندگان تعريف از آزادي است. البته در اسم اصلي كتاب نام آزادي نيامده بود و شايد اگر قرار بود دقيقا اسم انگليسي ترجمه مي‌شد، عنوان دالان باريك ترجمه دقيق آن بود. ولي همين كه كتاب را باز مي‌كنيد، نويسندگان در اولين جمله مي‌گويند اين كتاب در مورد آزادي است. لذا با مشورت دكتر خيرخواهان به نظرمان رسيد دالان باريك در فضاي اهل كتاب ايران بيشتر مناسب اسم يك رمان است و اضافه كردن كلمه آزادي به راهنمايي اهل كتاب نسبت به موضوع اثر كمك مي‌كند. از طرف ديگر corridor در زبان انگليسي تنها به معناي دالان به شكل مصطلح در ميان ما ايرانيان به عنوان فضايي راهرو شكل و تنگ كه فقط از سرو ته آن مي‌شود خارج شد و دو فضاي باز را به هم مرتبط مي‌كند، نيست. يك معناي ديگر آن مسيرهايي است كه در هوا شكل مي‌گيرد و حركت از طريق آنها آسان‌تر يا كم‌خطرتر است. در قرآن هم اشاره به اين مسيرها هست آنجا كه مي‌گويد به زنبورها وحي شد كه از طريق مسيرهاي پروردگارشان جابه‌جا شوند. به عبارت ديگر اين مسيرها را ما نمي‌بينيم ولي زنبورها و نيز ديگر پرندگان آنها را تشخيص مي‌دهند و با افتادن در مسير آنها با راحتي بيشتري حركت مي‌كنند. لذا اسم كتاب را به راه باريك آزادي تغيير داديم تا براي خوانندگان موضوع اثر مفهوم‌تري باشد.

چرا راه آزادي، باريك است؟

نويسندگان در لب برگردان كتاب‌شان خلاصه‌اي از كتاب را آورده‌اند و آن خلاصه را با اين جمله آغاز مي‌كنند كه افسانه‌اي غربي مي‌گويد، توسعه سياسي و اقتصادي حركتي بود كه با روشنگري آغاز شد سپس قهرا به بهروزي و پيشرفت انجاميد. آنها اين كتاب را نوشته‌اند تا نشان دهند كه در راه آزادي هيچ امر قهري و جبري وجود ندارد بلكه آزادي و توسعه يك تعادل كاملا بي‌ثبات است كه بايد مرتبا از آن حفاظت شود. به عبارت ديگر اين تصور كه روشنگري جامعه بشري را در راه محتومي انداخته و هر جامعه‌اي كه دست به تغييرات انديشگي بعد از رنسانس بزند، طبعا و قهرا به توسعه و بهروزي مي‌رسد، اشتباه است هر چند اين نظريه در قرن بيستم كاملا رواج داشت. حتي علت اصلي پذيرش چين در سازمان تجارت جهاني نسخه‌اي از همين تصور بود. يعني گفته مي‌شد اگر چين در بازار جهاني جذب شود و در اقتصاد راه‌حل‌هاي ليبرال را دنبال كند، بهروزي ناشي از اين تغيير طبعا به تحولات سياسي ليبرال نيز سرايت پيدا مي‌كند و با توجه به اين اصل كه دموكراسي‌ها هيچ‌وقت با هم وارد جنگ نمي‌شوند،كمك به توسعه اقتصادي چين خطر يك جنگ بزرگ را از سر جهان بر مي‌دارد. در فرهنگ كشور خودمان نيز از مدت‌ها پيش در ميان فعالان و مصلحان گرايش‌هاي مختلفي از اين قبيل وجود داشت. مثلا مي‌بينم كه برخي از اصلاح‌گران كتاب سير حكمت در اروپا مي‌نويسند. از نظر آنها اين كار صرفا براي آشنا كردن ايرنيان با فلسفه غربي نبود بلكه آنها طبق همان افسانه‌اي كه عرض شد، تصور مي‌كردند بر اثر آشنا شدن ايرانيان با مسير روشنگري در غرب آنها نيز در مسير محتوم پيشرفت و بهروزي خواهند افتاد. البته دانشمندان پيش از انتخاب ترامپ در امريكا متوجه اين نكته شده بودند كه تعادل فعلي در جوامع غربي به هيچ ‌وجه امري محتوم نيست و مي‌تواند به راحتي به ‌هم بخورد. حتي فوكوياما دركتاب نظم و زوال سياسي كه دو سال قبل از انتخاب ترامپ منتشر شد مفصلا توضيح داد كه به چه علت اين تعادل كاملا بي‌ثبات است و در نتيجه جوامع غربي دارند رو به زوال مي‌روند. با اين همه انتخاب ترامپ توجه‌ها را نسبت به نظرات آنان بسيار جلب كرد. به هر حال منظور از باريك بودن راه آزدي اين است كه نبايد آزادي را يك مقصد تصور كرد كه وقتي به آن رسيديم ديگر تمام است و به شكلي درازمدت خوشبخت شده‌ايم و اگر حركتي كرديم و به‌رغم موفقيت‌هاي ابتدايي در ادامه سر از چيزي به جز آزادي و توسعه درآورديم معلوم مي‌شود كه راه ما از اول اشتباه بوده است. نه، آزادي مانند پرواز يك لحظه است كه تداوم بخشيدن به آن نياز به مراقبت مداوم دارد. آزادي وضعيت شكننده و باريكي است كه مثل هر موفقيت ديگري دركار مثلا يك بنگاه يا يك خانواده يا... بايد زندگي شود، يعني با مراقبت مداوم از آن حفاظت شود. والا اگر به آن توجهي نشود،كشور سريع از آن بيرون مي‌افتد.

در قسمي عنوان كرديد كه همه مكاتب اقتصادي اخلاق و دولت را دركنار هم قرار مي‌دهند تا نظريه‌هاي خودشان را درخصوص آزادي بيان كنند. در اين كتاب لازمه حضور در اين دالان باريك توجه بيشتر به كدام است؟

براي آنكه بتوانم به اين سوال جواب بدهم اول بايد توضيح دهم كه اين سوال تا چه حد مهم و بزرگ است. به عبارت ديگر بايد نخست توجه كنيم اين نيروي عظيمي كه در جوامع براي رسيدن به آزادي و توسعه شكل مي‌گيرد ريشه‌اش كجاست. محله‌اي را درنظر بگيريد كه 200 خانواده در آن زندگي مي‌كنند و همه اينها درآمدهاي‌شان 3 تا 5 واحد پولي است. يك‌باره ظرف دو، سه ماه درآمد تعداد كمي از اين خانواده‌ها به 500 واحد مي‌رسد. طبيعتا تمام اين خانواده‌ها با خودشان مي‌گويند كه چگونه درآمد همسايه به اين اندازه افزايش يافته در حالي كه نه دزدي در كار است و نه گنجي پيدا كرده‌اند. اين دقيقا همان وضعيت جامعه بشري است. 10هزار سال از تاسيس اولين جوامع داراي دولت در خاورميانه مي‌گذرد و در طول بخش اعظم اين مدت تمامي جوامع بشري درآمد سرانه‌اي به قيمت دلار فعلي مثلا 350 الي 550 دلار داشتند اما به يك‌باره از حدود 250 سال پيش درآمد برخي كشورها به صورت انفجاري افزايش يافت. پس از اين افزايش درآمد طبعا انگيزه‌اي قوي در مابقي جوامع براي رسيدن به همان سطح از درآمد به وجود آمد و آنها هركاري كه آن جوامع خوشبخت انجام مي‌دادند، كردند تا آنها هم به آن وضعيت دست يابند. طبعا اين كار از راحت‌ترين اقدامات آغاز شد. مثلا مانند غربي‌ها لباس پوشيدند يا حرف زدند. به عنوان مثال در انقلاب مشروطه باور بر اين بود كه چون دركشورهاي ديگر قدرت سياسي محدوديت دارد پس بايد انقلاب مشروطه رخ دهد تا قدرت شاه كاهش يابد و زمينه براي پيشرفت جامعه فراهم شود. يا مثلا برخي مي‌گويند، غربي‌ها دانشگاه دارند و ما نيز بايد دانشگاه داشته باشيم تا پيشرفت كنيم. اين حركت به سمت عمق دركشورمان شايد 200 سال است يعني از زمان جنگ‌هاي ايران و روسيه ادامه دارد. سوالي كه بعد از 200 سال هنوز به پاسخش نرسيده‌ايم طبعا سوال ساده‌اي نيست. اين مقدمه را گفتم تا روشن شود كه با دستور پخت ساده يك غذا مواجه نيستيم بلكه كتاب مي‌خواهد به سوالي جواب دهد كه بعد از اين همه مدت هنوز جواب سرراستي به آن داده نشده است. در چارچوب نظري كتاب بهروزي اقتصادي در درجه اول و حتما منوط به توسعه سياسي است. اين بحث را نويسندگان دركتاب چرا ملت‌ها شكست مي‌خورند به صورت مبسوط تحكيم كرده‌اند. در راه باريك آزادي چارچوب نظري جديدي را حول تعريف معناي آزادي بسط دادند. خود اينكه معناي آزادي از نو تعريف شود به اين معناست كه آزادي آن چيزي كه معمولا تصور مي‌شود، نيست. مثلا شايد يكي از تعجب‌برانگيزترين جملات كتاب آن باشد كه دموكراسي به معناي آزادي نيست همچنين آزادي مستلزم وجود دولت قوي و با ظرفيت است. اين نيز مي‌تواند يك عبارت تعجب‌آور تلقي شود زيرا در طول تاريخ معاصرجهان، مبارزات آزادي‌بخش همواره با كاستن از قدرت حاكمه تا حد براندازي همراه بوده است. پس آزادي به چه معناست.

البته در اين فرصت كوتاه نمي‌شود مدلي را كه طي بيش از 600 صفحه ارايه شده است طي چند جمله توضيح داد و حقش را ادا كرد. بله تنها مي‌توان شمايي كلي ارايه كرد تا خواننده علاقه‌مند به مطالعه اصل كتاب شود.

براساس اين كتاب يك پايه مهم آزادي دولت قدرتمند است. جايي كه دولت قدرتمند نباشد قطعا آزادي وجود ندارد زيرا منظور از آزادي تنها آزادي از ستم نيست بلكه آزادي از فقر و نياز، بيماري و... نيز مدنظر است. اين آزادي‌ها بدون شكل‌گيري يك دولت قدرتمند و پرظرفيت عملي نمي‌شود. منتها اين دولت قدرتمند براساس آن چيزي كه نيچه مي‌گويد، اراده معطوف به قدرت دارد يعني به يك ميزان خاصي از قدرت قانع نمي‌شود. وقتي كسي قدرت پيدا كرد خواهان ميزان بيشتري از آن است. بنابراين مي‌توان استدلال كرد كه اين پايه اوليه براي بهروزي جامعه اگر توسط يك عامل ديگر به تعادل نرسد به آزادي لطمه مي‌زند. اين همان فقدان آزاي است كه در جوامع عقب‌مانده معمولا احساس مي‌شود. براساس آنچه هابزگفته، انسان را بايد از شر انسان در امان نگه داشت و اين كار را لوياتان انجام مي‌دهد. اما وقتي كه لوياتان به حال خودش رها شود همان هيولاي ترسناكي مي‌شود كه در طول تاريخ هميشه ديده‌ايم. در طول10 هزار سال زندگي جوامع بشري حدود 200 سال است كه مساله آزادي به معناي مورد نظر اين كتاب مطرح شده، حال آنكه لوياتان‌هاي قدرتمندي به عنوان يك شرط آزادي در تاريخ وجود داشتند. آزادي به معناي مورد نظر عجم اوغلو و رابينسون از وقتي به وجود مي‌آيد كه در برخي جوامع به موازات دولت قدرتمند، جامعه نيز قدرت پيدا كرده و با قدرت خويش قدرت لوياتان را نيز متعادل مي‌كند. اين را مي‌توان به صورت نمودار نيز بيان كرد. در محور عمودي قدرت لوياتان و محور افقي نيز قدرت جامعه؛ اگر قدرت دولت بر جامعه بچربد، لوياتان مستبد مي‌شود. اگر قدرت جامعه بر دولت فائق شود، لوياتان غايب خواهيم داشت. بدين معنا كه دولت ديگر آن ظرفيت‌هايي را نخواهد داشت كه بايد داشته باشد تا آزادي (از ترس و فقر، بيماري و...) را ايجاد كند. اگر اين دو با هم به تعادل برسند به آزادي حقيقي دست مي‌يابيم. اين وضعيت آزادي مطلوبيتي ايجاد مي‌كند كه باعث مي‌شود، جامعه افزايش قدرت دولت را مثلا در قالب افزايش ماليات بپذيرد و به آن تن دهد. اگر به ازاي اين افزايش، جامعه نيز خود غيور باشد و توانايي‌هايش را اضافه كند مجددا در يك تعادل بالاتر قرار مي‌گيريم و به اين ترتيب مجموع اين نقاط تعادل يك راه را تشكيل مي‌دهند؛ راه باريك آزادي.

پس براي پيشرفت يك جامعه هر دو ركن جامعه و دولت به يك اندازه تاثير دارند؟

هر دو بايد باشند. اگر وضعيتي تصور شود كه دولت غايب باشد، كشور به سمت آشوب مي‌رود. آزادي نقطه تعادل بين قدرت اين دو است.

نقش مردم در شكل‌گيري نقطه تعادل و آزادي در نهادها نيز وجود دارد يعني مردم به‌وسيله نهادها هستند كه قدرت جامعه را افزايش مي‌دهند؟

دوركيم بر اين باور است كه جامعه توده شن نيست كه دانه‌هايش ارتباطي با يكديگر نداشته باشند. اين دانه‌ها با يكديگر ارتباط برقرار مي‌كنند تا يك جامعه را تشكيل دهند. اگر خلاف اين بود شما ترجيح نمي‌داديد كه در تهران زندگي كنيد و با خود فكر مي‌كرديد در نقطه ديگري زندگي كنيد. حتما در زندگي در تهران يك فايده بيشتري به افراد مي‌رسد كه حاضرند محدوديت‌هاي اين جامعه را قبول كنند. اين فايده بيشتر از همكاري ناشي مي‌شود. همكاري انسان‌ها با يكديگر در قالب يك‌سري روابط شكل مي‌گيرد؛ به بيان ساده‌تر در قالب نهادها.كوچك‌ترين نهاد خانواده و بزرگ‌ترين نهاد نيز دولت است. مابين اين دو نهادهاي مياني يا جامعه مدني قرار دارند.. هر چه نهادهاي مياني مفصل‌تر و قدرتمندتر باشند، قدرت جامعه نيز بيشتر مي‌شود و برعكس. اين امر در طول تاريخ نيز به اثبات رسيده است. به عنوان مثال آلمان قوي‌ترين نهادهاي مياني را به لحاظ تاريخي داشت كه پس از روي كار آمدن هيتلر از بين مي‌روند. او جامعه را اتميزه و ذره‌وار مي‌كند. هر كس تنهاست به گونه‌اي كه حتي گاهي فرد نمي‌توانست به همسرش اعتماد كند چراكه ممكن بود اعمال گشتاپو باشد. اين باعث مي‌شود قدرت نهادهاي مياني از بين برود. راه قدرت جامعه قطعا از توسعه نهادهاي مياني مي‌گذرد.

در صحبت‌هاي خود به اين موضوع نيز اشاره كرديد كه جامعه دركنار دولت‌ها بايد قدرتمند شوند تا نقطه بهينه آزادي شكل بگيرد. چرا يك دولتمرد يا مجموعه دولتي بايد از اينكه جامعه قدرتمند شود يا از اينكه قدرت جامعه به جايي برسد كه بتواند مجموعه قدرت را نقد كند، خشنود باشد؟

كتاب با طرح اراده معطوف به قدرت مي‌خواهد بگويد كه در وضعيت كلي دولتمرد از قدرت جامعه خوشحال نخواهد شد. بله موارد استثنايي وجود دارد كه پنجره‌هايي از فرصت براي جامعه باز مي‌شود و حكومت قدرت جامعه را تشويق مي‌كند ولي استثنا قابل تسري نيست. يك قاعده نيست. البته در علوم اجتماعي اكنون فوايد يك جامعه قدرتمند براي يك دولت قدرتمند نيز مورد بحث است. ولي مدل كتاب راه باريك مثل هر مدل ديگري مجبور به ساده‌سازي است لذا قاعده را بر اين مي‌گذارد كه دولت اگر به حال خود رها شود، اگر امروز به سمت استبداد نرود، فردا مي‌رود. سياستمداران به دنبال قدرت بيشتر خودشان هستند. اگر جامعه دستش را روي زانوي خودش گذاشت و بلند شد، قدرتمند مي‌شود. اگر اميد داشته باشد كه دولتمردي بيايد و به جامعه قدرت بدهد هيچ‌وقت قدرتمند نمي‌شود و اصلا چنين چيزي رخ نمي‌دهد. دركتاب چرا ملت‌ها شكست مي‌خورند مبحثي وجود دارد تحت عنوان «قانون آهنين اندك سالاري» يعني همان كساني كه ابتدا حرف از آزادي مي‌زنند پس از به قدرت رسيدن به عنوان سائقه‌اي طبيعي به دنبال قدرت بيشتر مي‌روند اين اقتضاي فطرت انسان است. نمي‌توان آن را ناديده گرفت. اگر جامعه خودش را قدرتمند نكند به صورت طبيعي سياستمدار به حال خودش رها مي‌شود و اراده معطوف به قدرت وارد عمل مي‌شود. اگر جامعه قدرت نداشته باشد، نمي‌توان روي اين موضوع حساب كرد كه سياستمدار حتي در كشورهاي پيشرفته به صورت طبيعي مايل به كاهش قدرت خواهد بود.

به باور شما لازمه بهروزي اقتصادي، توسعه سياسي است. مي‌توان عنوان كرد كه خروج از دالان آزادي توسط چالش‌هاي اقتصادي صورت مي‌گيرد؟

آنچه كتاب مي‌گويد عكس اين موضوع است. خروج از توسعه سياسي است كه موجب عقب‌افتادگي اقتصادي مي‌شود البته فقر هم در از ميان رفتن توسعه بي‌تاثير نيست. به همين خاطر است كه فعالان سياسي تحريم‌ها را مانع از توسعه سياسي مي‌دانند. مردم براي اينكه دركنش‌هاي سياسي شركت كنند بايد امكان مالي اين كار را داشته باشند. به عنوان مثال در امريكا لاتين كارگري كه امروز كار خود را ترك مي‌كند تا عليه پينوشه اعتراض كند بايد به اندازه خوراك آن روز خود توان مالي داشته باشد وگرنه اگر وضعيتش جوري باشد كه كار نكند براي خرج خانه‌اش در بماند طبعا قادر به شركت در تظاهرات نخواهد بود. اما موضوع بحث كتاب اين وضعيت‌ها نيست. درنهايت عدم توسعه سياسي است كه به مشكلات اقتصادي مي‌انجامد. بهروزي بلندمدتي كه همه جوامع به دنبال آن هستند بدون توسعه سياسي عملي نيست.

مدت كمي تا انتخابات باقي مانده است. برخي كارشناسان معتقدند دولت‌ها كاري جز سوزاندن فرصت و فرصت‌كشي ندارند. به نظر شما دولت‌ها در ايران تا چه اندازه توانستند بهروزي اقتصادي را ايجاد كنند يا آن را از بين ببرند؟

همان‌طور كه گفته شد درگذشته تصوري بود مبتني بر اينكه بهروزي يك تعادل بلندمدت است. اگر روشنگري اتفاق بيفتد درنهايت به دانمارك تبديل مي‌شويم ولو اين امر ساليان سال طول بكشد. يا در سنت ماركسيستي با مفهوم جبر تاريخي به نماي حركت يك‌طرفه تاريخي به سمت بهبود مواجه هستيم. به بيان ديگر در تفكرات قديمي، مسير بهروزي برگشتي نداشت و كشورها رو به جلو حركت مي‌كردند تا به جايي كه يك وقت در آينده به بهروزي مي‌رسند. اما در نظرات جديد اين‌چنين نيست. ممكن است جامعه‌اي جلو برود و جامعه‌اي عقب‌نشيني كند. داگلاس نورث در نظريه خشونت و نظم‌هاي اجتماعي بر اين باور است كه مسير به سمت بهروزي و توسعه پلكاني است اما به هيچ‌وجه يك ‌طرفه نيست. حتي در مورد جوامع بسيار پيشرفته. نورث در زمان روي كار آمدن ترامپ زنده نبود، مي‌گويد: درست است كه تجربه‌اي مبني بر بازگشت يك جامعه دسترسي باز به دسترسي محدود وجود نداشته اما دليل عقلي براي ممتنع بودن اين وضعيت نداريم. ممكن است بعدها اتفاق بيفتد. در راه باريك نيز به اين موضوع اشاره شده است. نقاط مختلفي كه در نمودار قدرت ميان جامعه و دولت شكل مي‌گيرد مانند لوياتان غايب، كاغذي و... حالت‌هايي است كه جامعه بين آنها حركت مي‌كند و بدين معنا نيست كه در يك وضعيت باقي ماند به‌ خصوص لوياتان مقيد مي‌تواند به سرعت به لوياتان مستبد يا غايب تبديل شود يا به سمت لوياتان كاغذي برود. وقتي تجربه 40 سال گذشته را مرور مي‌كنيم، مي‌توانيم پاسخي براي اين سوال ارايه كنيم. يك دوره‌هايي بوده كه خيلي به اين دالان حتي سطوح بالاي آن نزديك شديم به صورتي كه دولتي قوي داشتيم. مثلا در دوره جنگ بعضي سال‌ها كشور با 7 ميليارد دلار اداره مي‌شد. افرادي كه آن دوران را تجربه كرده‌اند، مي‌گويند كه سرمان بالاتر از حالا بود. اين نشان‌دهنده اين است كه سيستم منضبط و قدرتمندي وجود داشت كه اعتماد در مردم ايجاد كرده بود و مردم نيز به آن اعتماد داشتند. اعتماد نكته بسيار مهمي است. در آن دوران از يك طرف مردم قدرتمند بودند. مردم احساس مي‌كردند كه دولت از خودشان است و اگر به آن اعتماد كنند و قدرت بدهند، سوءاستفاده نمي‌كند. دولت هم واقعا قدرتمند بود و با اينكه در دوران جنگ بود،كشور اداره مي‌شد لذا نمي‌توان يك حكم كلي درخصوص دولت‌هاي اين سال‌ها داد. در حال حاضر وضعيت دولت نزديك به لوياتان كاغذي است چراكه مساله كرونا در تمام دنيا ظرفيت دولت‌ها را نشان داد. وضعيت كرونا كارنامه كاملي از دولت است.

در اين كتاب، آزادي گرفتني است يا اهدا شدني؟

قطعا آزادي گرفتني است. هيچ كسي آزادي را به فرد ديگري اهدا نمي‌كند. اگر هم اهدا شود مانند بادكنكي است كه براي دلخوشي يك كودك به او مي‌دهند و به زودي مي‌تركد. آزادي تنها در صورتي واقعا دوام مي‌آورد كه از درون بجوشد. به معناي تعادل ميان قدرت حكومت و مردم. اگر از درون مردم بجوشد ممكن است پايدار بماند به همين دليل است كه راه آزادي را باريك مي‌دانند چراكه ممكن است بر اثر اشتباه يا كوتاهي اين آزادي از بين برود. مانند گردنه يا پرتگاه است. بدون اينكه جامعه دست روي زانوي خود بگذارد و بلند شود نه به توسعه سياسي مي‌رسد و نه بهروزي اقتصادي.

آيا در اين كتاب پيشنهاداتي براي كشورهاي در حال توسعه نيز گفته شده است؟

كتاب توصيه‌اي كه مي‌كند، آن است كه ائتلاف كنيد. از همين‌جاست كه قدرت جامعه آغاز مي‌شود. در جوامعي كه افراد نسبت به يكديگر بدبين هستند، مشكلات‌شان از همان‌جا آغاز مي‌شود و به ساير بخش‌هاي جامعه نيز مي‌رسد. شايد تصور شود اين رفتار جزيي و خردي كه من يا شما به عنوان اعضاي جامعه انجام مي‌دهيم چگونه قادر است بر متغيرهاي كلان چنين اثرات چشمگيري بگذارد. ولي مي‌تواند چون ما بسياريم. زماني وزير بازرگاني انگلستان گفته بود اگر آقاي مائو دستور دهد لباس فرم چيني‌ها يك سانت بلندتر شود، بحران صنايع نساجي ما حل خواهد شد. به او گفتند ولي انگلستان كه با چين معامله پارچه ندارد. گفته بود بالاخره بازارها مثل ظروف مرتبطه به همديگر راه دارند. آن يك سانت اهميت داشت چون مردم چين بسيار بودند.كمااينكه اگر مثل جامعه هند دچار دسته‌بندي نهادي باشيم تا ابد به بهروزي نخواهيم رسيد. فصل هشتم كتاب راه باريك كه شايد خواندني‌ترين فصل از اين كتاب باشد اين نكته را به صورت كامل نشان مي‌دهد كه هند با اينكه بزرگ‌ترين دموكراسي دنيا و داراي بيش از دو هزار سال تجربه دموكراتيك بلاانقطاع است كه تا سطح روستا امتداد جدي دارد چرا هرگز روي خوشبختي را نخواهد ديد. علت هزار تكه بودن جامعه اين كشور است كه امكان ائتلاف درازمدت را از جامعه مي‌گيرد. راه‌حلي كه نتيجه بدهد آن چيزي است كه از همين‌جا و همين الان آغاز شود. ائتلاف نياز به اعتماد دارد. هر كاري كه موجب افزايش اعتماد در جامعه شود ما را قدم به قدم پيش مي‌برد. از اينجا بايد شروع كرد. اعتمادهاي كوچك هستند كه در ادامه باعث شكل‌گيري تدريجي نهادهاي مدني قوي و ائتلاف‌هاي سراسري در جامعه مي‌شوند.


   در چارچوب نظري كتاب راه باريك آزادي بهروزي اقتصادي در درجه اول و حتما منوط به توسعه سياسي است. اين بحث را نويسندگان در كتاب قبلي‌شان يعني چرا ملت‌ها شكست مي‌خورند به صورت مبسوط تحكيم كرده‌اند. در راه باريك آزادي عجم اوغلو و رابينسون چارچوب نظري جديدي را حول تعريف معناي آزادي بسط مي‌دهند. 

 

   در طول 10 هزار سال زندگي جوامع بشري حدود 200 سال است كه مساله آزادي به معناي مورد نظر راه باريك آزادي مطرح شده حال آنكه لوياتان‌هاي قدرتمندي به عنوان يك شرط آزادي در تاريخ وجود داشتند. آزادي به معناي مورد نظر عجم اولو و رابينسون از وقتي به وجود مي‌آيد كه در برخي جوامع به موازات دولت قدرتمند، جامعه نيز قدرت پيدا كرده و با قدرت خويش قدرت  لوياتان را  نيز متعادل  مي‌كند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون