تفتيش عقايد
مرتضي ميرحسيني
تفتيش عقايد اولينبار در فرانسه پا گرفت، اما اين اسپانياييها بودند كه آن را تقويت كردند و توسعه دادند. قرن شانزدهم اوج فعاليت و حتي قدرتنمايي دستگاه تفتيش عقايد بود و حوزه كار آن به مستعمرات اسپانيا هم رسيد. مثلا سال 1536 در چنين روزي، نخستين دادگاه تفتيش عقايد در مكزيك شروع به كار كرد تا «گوسفندان آواره را به آغل كليسا» بازگرداند. تفتيش عقايد را معمولا با شكنجههاي سخت و بازجوييها و دادگاههايش ميشناسيم، اما چنانكه دبورا بكراش (در كتاب «تفتيش عقايد») ميگويد مساله فراتر از اين بود و ايجاد و تداوم كار چنين دستگاهي، در واقع جلوهاي از تماميتخواهي كليسا در آن دوران محسوب ميشد؛ «تفتيش عقايد عبارت بود از هياتهاي داوري بسيار مجهز كه كليساي كاتوليك ميكوشيد از طريق آنها به يكپارچگي انديشه و عمل ديني دست يابد و آن را حفظ كند. براي اين منظور، كليسا به كارگزاران خود كه ماموران تفتيش عقايد ناميده ميشدند، اختيار داد كه كساني را كه ممكن بود اعتقادات يا اعمالشان مغاير آموزههاي كليسا باشد بيابند.» كليسا تقريبا در سراسر قرون وسطي - چه از حيث اثرگذاري و چه از حيث وسعت تشكيلات و فراگيري - مهمترين نهاد اروپايي بود و ميگويند اكثريت مطلق ساكنان اين قاره از همان بدو تولد، خواه ناخواه يكي از اعضاي آن به شمار ميرفتند. اما همين تشكيلات قوي و گسترده، كوچكترين دگرانديشي يا حتي شك و ترديدهاي مردم عادي را تحمل نميكرد. اتفاقا هر قدر بزرگتر ميشد، مخالفتها و انتقادات را كمتر تحمل ميكرد. از اينرو دادگاههاي تفتيش عقايد عملا ابزاري بود براي مقابله با همه كساني كه بيچون و چرا، قدرت پاپ را نميپذيرفتند. «پاپها متوجه اين نكته بودند كه شك كردن در آموزههاي كاتوليكي قدرت سياسي چشمگير كليسا را زايل خواهد كرد. به هر قيمتي كه شده بايد تهديدهايي كه متوجه قدرت سياسي و معنوي كليسا بود حذف يا خنثي ميشد.» هدف اين دستگاه كه قدرت و نفوذش مستقيم از خود پاپ نشأت ميگرفت اين بود كه جلوي نشر هر تفسيري از دين، متفاوت با تفسير رسمي را بگيرد و - به زعم عاملانش - مانع لغزشهاي اخلاقي و ايماني مسيحيان شود. از نظر آنها هر برداشتي از آموزههاي ديني كه در چارچوب برداشت رسمي جاي نميگرفت نوعي از بدعت و انحراف بود و بايد اصلاح يا محو ميشد. ابتدا قرار بود دستگاه تفتيش عقايد، وظيفه خود را از طريق اقناع فكري انجام دهد، اما «رهبران دستگاه تفتيش عقايد، براي ترساندن كساني كه گمان ميكردند از آموزههاي رسمي كاتوليك منحرف شدهاند، به مجازاتهاي شديد، حتي اعدام از طريق سوزاندن، متوسل شدند.» مثلا ژاندارك را در يكي از همين دادگاههاي تفتيش عقايد محاكمه كردند و بعد حكم به مرگ او ميان شعلههاي آتش دادند (سن او زمان اعدام به 20 سال هم نميرسيد) . از گاليله هم كه ميگفت زمين مركز كائنات نيست درست 200 سال بعد از سوزاندن ژاندارك در يكي از همين دادگاهها بازجويي كردند. هرچند شرايط او با ژاندارك متفاوت بود و - با مصالحهاي - از آن ماجرا جان به در برد.