گردونههاي آتشين، همان اتولها...
آلبرت كوچويي
از دهه چهل به بعد، هر از گاه تب عاري ساختن متنها و نوشتهها، از واژههاي بيگانه، بالا ميگرفت و هر بار كسي دم از پالوده ساختن زبان فارسي ميزد. برخي از آن فراتر رفته و رسمالخط را هم بهانه ساخته و از سليقه خود در تغيير آن، دم ميزدند. پرصداترين در اين زمينه، آناني بودند كه به جداسازي حروف از هم چون رسمالخط لاتين، اعتقاد داشتند: در اين ميان البته شيفتگان اين شكل نوشته، يعني به هم پيوسته بيداد به راه انداخته، پوستشان را ميكندند. از طليعهداران اين تفكر، مسعود خيام بود و البته هنوز هم به گمانم كه ميگويد، به خاطر زيبايي شكل نوشته بايد حروف را از هم جدا ساخته، چون لاتين بنويسيم. البته فينگليشنويسان كه مطرود هر دو نگاه بودند و به لاتين درآوردن شكل نوشتاري كه زير تيغ تيز، هر دو سو بودند. گذشته از رسمالخط، عاريسازي نوشتهها، از واژههاي بيگانه، هر زماني هواداران خود را دارد. گاه برخي چنان پيش ميتاختند كه از آن سوي بام، سرنگون ميشدند. مثل آنان كه در همان دهه پنجاه پيشنهاد كردند، از تابلوهاي راهنمايي و رانندگي شروع كنند و به گونهاي همه واژههاي بيگانه را دور بريزند. از آن جمله بود كه عدهاي آستينها را بالا زدند و تابلوهاي پيشنهادي راهنمايي و رانندگي را ارايه دادند. در مثل نوشته تابلوي عبور و مرور وسايط نقليه ممنوع را پيشنهاد دادند بشود: آمد و شد گردونههاي آتشين، نارواست. به گونهاي شد، يك اثر فاخر ادبي كه بايد بر تابلوها در خيابانها بروند، حالا حفظ كردن آنها، به ويژه براي متقاضيان بيسواد گواهينامه، پيشكش! باري، من خود شيفته نثر نويسندگاني هستم كه در حد معقول و قابل پذيرش، واژههاي بيگانه را با معادلهاي ناب فارسي جابهجا ميكنند. بسياري از كلمهها چه در ادبيات كلاسيك و حتي در زبان محاوره يا گويشها، آهنگين و زيبا و خوشآهنگند. چراكه نه؟ آنها را از لايههاي ادبيات فراموششده در آوريم. ديدهام كه تني چند از نويسندگان شناخته، چنين دلنگرانياي براي كلمههاي ناب فارسي دارند و در يك داستان يا رمان، كلمههايي را به كار ميبرند. گذشته از آنها، وقتي ميبينم، يك نويسنده جوان، دلنگران و دلواپس كلمههاست، از شعف در پوست خود نميگنجم. اينها، حافظان اين ادبيات خواهند بود. آن زبان ناب و پالوده، آرام آرام در دل واژههاي بيگانه. غرق نميشود. زنده و شاداب، از دل آن به در ميآيد. از جمله اينها، بهار رضايي گلج است كه اينجا و آنجا مينويسد و به تازگي اولين مجموعه قصههايش را به چاپ سپرده، انتشار داده است. او وسواسي غريب در انتخاب كلمهها دارد. در مجموعه داستانش «سيبهاي سياه»، از اين نويسنده جوان ميبينيم در انتخاب كلمه به كلمه داستانش، چه حساسيت و وسواسي دارد. واژههايي را انتخاب ميكند كه حس ميكنيد، چه حيف، اينها، گمشدههاي دوست داشتني و قابل تاملند. در قصههايش، پر است واژهها و كلمههايي كه هر روز بر زبانمان است، اما در نوشتهها، آنها را به باد دادهايم. بهار رضايي گلج، در اين ميان تنها نيست نسلي از او، چهار چشمي، مراقب اين گمشدههايند و اين حساسيت و بگويم وسواس، اميدوارمان ميكند كه نسلي از نويسندگان جوان مراقب زبان ناب و پالوده فارسي است. حركت ماندني آنها را، ارج بگذاريم. دست مريزاد.