• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4948 -
  • ۱۴۰۰ پنج شنبه ۲۰ خرداد

نگاهي به فيلم «مردي كه پوستش را فروخت» ساخته كوثر بن هنيه

ناسيوناليسم پنهانِ قهرمان امروزي

محمدعلي افتخاري

وقتي سفر پر فرازونشيب اوليسِ يوناني در بازخواني‌هاي مكرر مبتني به رابطه‌اي شورانگيز ارزيابي مي‌شود  همواره تفكيكي معرفت‌شناسانه بر وضع دشوار اين قهرمان مساله‌دار شكل مي‌گيرد. اين تفكيك، فارغ از جنبه‌هاي ادبي، دو نوع هويت ديگرگون براي اوليس در نظر مي‌گيرد كه ريخت انساني او و جامعه‌اش را براي پذيرش كنفرانس‌هاي دانشي آماده مي‌كند (البته اگر بتوان در اين ميان از گزند اختلاف‌نظر درباره «اوليسِ تاريخي» و «اوليسِ غيرتاريخي» در امان بود.) ريخت نخست، اوليسِ وابسته به روايتي اسطوره‌اي است كه كارويژه روايي‌اش در بستري عاشقانه و تا حدودي فراواقعي ديده مي‌شود. اما اوليسِ دوم همان قهرمان جنگجويي است كه گويي هومر، سطح ديگري از زيست اسطوره‌اي آن را بازنمايي مي‌كند. از ميان تفاوت‌هاي بسياري كه ممكن است «اوليس اسطوره‌اي» را از «اوليس حماسي» متمايز كند بيش از هر چيز وضعيت دشوار او  درگستره سفر از خانه تا جايي است كه رنج دوري از وطن را برايش فراهم مي‌كند. اين وضعيت، زمينه‌ساز ايجاد گفتمان بي‌انتهايي در مقاطع مختلف نظريه‌پردازي پيرامون «نسبت آدمي و جامعه» بوده است. اوليس بايد ميان دو موقعيت دشوار كه بي‌واسطه هويت انساني و روح او را به چالش دعوت مي‌كند، يكي را انتخاب كند. ماندن و سرگشتگي در اين بحران است كه ايجاد چالش «انتخاب» را به عنوان يك اصل دراماتيك گسترش مي‌دهد و توانايي پذيرش يك رابطه مستقيم با وضع كنوني انسان مدرن را نيز به اين گفتمان مي‌دهد. اين تجربه در بازتعريف روايت‌هاي متعدد، وابستگي آدم مساله‌دار و مهاجر را به موقعيت جغرافيايي او پيوند داده است. براي مثال در مورد شخصيت اصلي فيلم «مردي كه پوستش را فروخت» هر چند كوثر بن هنيه تلاش مي‌كند با جداسازي وضعيت دشوار شخصيت اصلي فيلم و پيش ‌كشيدن موضوع آزادي، مهاجرت سم علي را در قالب يك روايت انساني و فراملي ارايه كند اما نمي‌شود نسبت سرگذشت رنج‌آور او از سوريه و جنگ داخلي در آن مكان مشخص را ناديده گرفت. از اين رو به راحتي قابل پيش‌بيني است كه با تماشاي فيلم «مردي كه پوستش را فروخت» مواجهه تماشاگر تحت‌تاثير برساخت ادبي نويني مثل «nostos» سامان پذيرد. اما وقتي كه زندگي سم علي را بيرون از پيرنگ طراحي‌شده توسط كوثر بن هنيه و با فاصله‌اي محسوس بنگريم  اين «رنج حاصل از عدم توانايي بازگشت» نمي‌تواند نقطه اتصال مطمئني با روزگار مهاجري مثل سم علي ايجاد كند. شخصيت اصلي فيلم كوثر بن هنيه از جنگ و رفتار وحشيانه تروريست‌ها در هراس نيست. سم علي خاك وطن را براي دستيابي به هوايي تازه ترك مي‌كند. نيز از نگاه كارگردان اين برجسته‌نمايي  به دور از واكنش‌هاي ژورناليستي در سوريه كنوني صورت مي‌گيرد و اين رويكرد، نوعي گريز هدفمند را نشان مي‌دهد كه گويي قرار است يك شخصيت نمايشي با ويژگي‌هاي انساني و نه ملي‌گرايانه به تماشاگر عرضه شود. در واقع گويي كارگردان تلاش مي‌كند، مهاجرتِ سم علي را از منظري غيرحماسي به دامنه روايت «مردي كه پوستش را فروخت» هدايت كند. 
 فيلمنامه در قالب يك طرح ساخت ساده زمينه انتقادي زيرمتن را در سكانس اتوبوس به عنوان مكاني براي وقوع جرم و انتشار ويديوي رقص سم علي و عبير مهيا مي‌كند. شايد اين صحنه با پيوستن به رويداد‌هاي ديگر قادر باشد كه قوانين ذاتي حكومتي اقتدارگرا و يك نظام اجتماعي سنتي را در مقابل خواسته ناچيز يك زوج عاشق نشان دهد. اين انتخاب كوثر بن هنيه، خاصيت منحصر به فردي به روايت «مردي كه پوستش را فروخت» مي‌دهد.گريز آشكار بن هنيه در اينجا توجه تماشاگر را محدود به ورود گروه‌هاي تروريستي به سرزمين سم علي و تبعات خونخواهي يك نظام فكري افراطي نمي‌كند. او با پيش كشيدن كانسپت «آزادي» و  برجسته‌سازي يك رابطه عاشقانه كه در مرز نابودي است، مهاجرت شخص اول بازي را ازكليشه‌هاي ژورناليستي دور مي‌كند(منظور رنگ و لعاب احساسي و هيجاني است كه رسانه‌هاي ايدئولوژيك در دنيا  با برنامه‌اي از پيش آماده در واكنش به موضوع مهاجرت، خواسته‌هاي يك مهاجر را تنها به از بين رفتن آرزوهاي ناسيوناليستي تقليل مي‌دهند.) هر چند اين انتخاب باعث مي‌شود كه مبارزه بي‌جان شخصيت اصلي فيلم براي دستيابي به يك آزادي نيم‌بند در ميداني فراتر از مرزهاي يك كشور به نمايش گذاشته شود اما بايد ديد اصراركوثر بن هنيه براي پاي‌بندي به «كالاشدگي» شخصيت اصلي فيلمش كه در واقع به عنوان يك جايگزين روايي از سوي او پيشنهاد مي‌شود،  چه وضعيت تازه‌اي را براي بازخواني روايت «مهاجرت براي رهايي از تنگنا» فراخواني مي‌كند؟ آيا جداسازي عامدانه سرگذشت اوليس امروزي از آنچه كه ممكن است رنگ و بوي حماسي به خود بگيرد، قادر است كنش فرهنگي كوثر بن هنيه را فراتر از يك واكنش رسانه‌اي به موضوع مهاجرت  عرضه كند؟
 سم علي پس از رها كردن كشورش با پيشنهادي وسوسه‌برانگيز از سوي يك هنرمند هنرهاي تجسمي مواجه مي‌شود.  جفري گادفروي و هدف غيرانساني‌اش در اينجا قرار است نسبت سم علي و مهاجرت را در ارتباط با مفهوم «شئ‌وارگي» نشان دهد.گادفروي براي تبليغ بچه‌گانه اثر هنري‌اش ايده مورد نظركارگردان را به شكلي خام‌دستانه براي تماشاگران بين‌المللي سخنراني مي‌كند:«جفري گادفروي: من با اثر جديدم وارد ساحتي نوين خواهم شد.  خبرنگار جعلي: چرا يك ويزاي شينگن؟  جفري گادفروي: ما در يك عصر تاريك زندگي مي‌كنيم. اگر شما يك سوري، افغان، فلسطيني و غيره باشيد، دركشورهاي ديگر پذيرفته نمي‌شويد. همواره ديواري جلوي شما كشيده مي‌شود. من سم‌علي را به يك كالا تبديل كردم؛ به يك بوم نقاشي تا قادر باشد به سراسر دنيا سفر كند. چون در اين زمانه،گردش كالاها آزادانه‌تر از انسان‌ها صورت مي‌گيرد...» با اين انتخاب و معرفي جايگزيني كه بيشتر مختص يك وضعيت مدرن است،كوثر بن هنيه پارادايمي را يادآور مي‌شود كه در شالوده فكري‌اش نوعي تاريخ‌انگاري مبتني بر وضعيت روح انسان ديده مي‌شود. در شكل و صورتي كه كوثر بن هنيه براي مهاجرت سم علي ترتيب مي‌دهد،كيفيت  ارتباط انسان حماسي و انسان كنوني با روح خود و جهان پيرامونش برجسته مي‌شود. در اينجا لازمه شناخت عميق و دستيابي آگاهانه به اراده وجودي، پيوند عميقي با درك يك سوژه اجتماعي مثل سم علي از جهان پيرامونش دارد. فيلم «مردي كه پوستش را فروخت»  به واسطه پيش‌كشيدن كانسپت كالاشدگي، تفاوت ميان اين دو جايگاه انساني را(كه لازمه صورتبندي‌اش پاي‌بندي به تاريخ انگاري است) در قالب روند رو به رشد اين پاراديم در نظر مي‌گيرد. از اين منظر اگر اوليس حماسي «رنج حاصل از عدم توانايي بازگشت» را در سال‌هاي پر تنش زندگي‌اش تحمل مي‌كند و در نهايت بازگشت به خاك وطن را برمي‌گزيند، اين انتخاب برآمده از آن است كه اين قهرمان مساله‌دار نيازي به شناخت روح خود ندارد و نيرويي براي كشف جهان درون در او برانگيخته نمي‌شود. پس گام‌هاي ترديدآميز او به دور از هرگونه بيگانگي ذاتي با خود حركتي قهرمانانه را آميخته با حسي ناسيوناليستي صورت مي‌دهد. 
 با توجه به انتخاب رويدادها و پيرنگ «مردي كه پوستش را فروخت» به نظر مي‌رسد كه قرار است شخصيت سم علي همان قهرمان بيگانه با روح  در نظر گرفته شود؛ انساني كه براي همسان‌سازي «فرديت مدرن»  خويش و دستيابي به يك نيروي وجودي بايد از جامعه و جهان خود شناختي نداشته باشد تا نسبت با يك اوليس تاريخي تفاوت آشكار خود را  عرضه كند. بدون شك تلاش كوثر بن هنيه در جهت بازنمايي اين چالش مداوم براي ايجاد زاويه ‌ديد متفاوتي در مواجهه با موضوع مهاجرت قابل ستايش است و بديهي است كه سلب آزادي از انسان در جوامع كنوني، خلق و خوي پلشت متصديان قدرت را به خوبي نشان مي‌دهد اما كوثر بن هنيه  با تاثير مستقيمي كه از يك داستان واقعي مربوط به هنرمندي بلژيكي با نام «ويم دلوي» مي‌گيرد و واگذاري ايده مركزي فيلم به بهره‌كشي بي‌رحمانه جفري گادفروي از بدن يك مهاجر، ناخواسته پا در بازخواني سرگذشت سم علي به شيوه هومر مي‌گذارد. در واقع او با طرح مضمون «شيء‌وارگي» نگاه تماشاگر را متوجه شكل نويني از كنش سوژه اجتماعي در مواجهه با تبعيد ناخواسته مي‌كند اما به تدريج با تاكيد فراوان به رابطه سم‌ علي و مادرش به خصوص بازگشت احساس‌زده و قهرمانانه او به سرزمينش همان ناسيوناليسم حماسي اوليس‌وار را دوباره زنده مي‌كند. از اين رو وقتي نتيجه بازنمايي سرگذشت سم علي در ريخت يك انسان مدرن در پايان‌بندي فرمايشي فيلم ديده مي‌شود، رابطه شخصيت اصلي فيلم با بدن جنگ‌زده‌اش همچنين بهره‌كشي  از انگاره‌هاي  ژورناليستي مهاجرت(منظور سوءاستفاده گادفروي از سم علي و انتشار بيانيه او در جهت كمك‌رساني  متظاهرانه‌اش به پناهندگان سراسر دنياست)  نمي‌تواند رويكرد انتقادي كارگردان به وضعيت شخصيت اصلي فيلم و جهان پيرامونش را در روايتي متفاوت صورت‌بندي كند. با اين وجود «مردي كه پوستش را فروخت» درد سال‌ها خودكامگي را براي مهاجران سراسر دنيا زنده و تماشاگر را با رنج نا تمامي مواجه مي‌كند كه گويي تا سازمان ايدئولوژيك نظام‌هاي خودكامه به حيات  خود ادامه دهند، در به همين پاشنه خواهد  چرخيد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون