اسماعيل مسيحگل
محمد كشاورزِ داستاننويس، متولد ۱۳۳۷ است. از اين نويسنده تاكنون سه مجموعه داستان منتشر شده. داستان «شهود» از مجموعه «پايكوبي» او جايزه ادبي مجله گردون را در سال ۱۳۷۴ دريافت كرد. «بلبل حلبي» دومين مجموعه داستان اين نويسنده در سال ۸۴ منتشر شد و جايزه ادبي اصفهان، جايزه نويسندگان و منتقدان مطبوعات و جايزه فرهنگ فارس را از آن خود كرد. «روباه شني» سومين مجموعه داستان اين نويسنده نيز كه در سال ۹۴ منتشر شد، توانست جايزه ادبي جلال آلاحمد و جايزه كتاب سال ايران را به عنوان بهترين مجموعه داستان سال به دست آورد. محمد كشاورز تجربه روزنامهنگاري هم دارد. او از سال ۷۸ تا ۸۵ دبير داستان مجله ادبي عصر پنجشنبه و از سال ۸۵ تا ۸۶ كه مجله توقيف شد، سردبيري اين مجله ادبي را برعهده داشت. بهار امسال كتاب «شيراز: يك شهر، سيويك داستان» با گردآوري كشاورز از سوي نشر نيلوفر منتشر شد. كتابي شامل 31 داستان از نويسندگان معاصر ايران با محوريت شهر شيراز. جغرافياي شهر شيراز عنصر مشترك همه اين داستانهاست. كتاب با مقدمه محمد كشاورز با عنوان «شهر و داستان»، آثاري از صادق هدايت، سيمين دانشور، صادق چوبك، رسول پرويزي، امين فقيري، ابوتراب خسروي، صمد طاهري، احمد آرام، محمد كشاورز و چهرههاي جوانتري از نسل امروز نويسندگان ايران را در خود دارد. درباره اين كتاب با محمد كشاورز گفتوگو كرديم.
جناب كشاورز! چه شد كه به صرافت گردآوري مجموعه داستان «شيراز: يك شهر، سي و يك داستان» افتاديد؟
پيش ازاين هم سابقه نوشتن يا گردآوري مجموعه داستانهايي بامحوريت يك شهر در جهان و ايران وجود داشته. مثل دوبلينيهاي جويس يا كاري كه محمد طلوعي گردآورندهاش بود به نام «كتاب اصفهان» شامل هفت داستان ازهفت نويسنده معاصر با محوريت شهراصفهان. درشيرازهم پيش ازاين كتاب ديگري به اسم «داستان شيراز» درآمد به همت كورش كمالي سروستاني، آن هم با محوريت شهر شيراز. فرق كتاب «شيراز: يك شهر، سي و يك داستان» با كارهاي ديگر اين است كه به جز چهار داستان از نويسندگان درگذشته 27 داستان ديگر پيش از اين در مجموعههاي منتشر شده از نويسندگانشان چاپ نشدهاند و براي اولينباراست كه به صورت كتاب منتشر ميشوند. حامي اين كارهم سازمان فرهنگي اجتماعي شهرداري شيراز بوده است. يادگاري از يك دوران و اداي ديني از طرف نويسندگان نسبت به شهري كه در آن زيستهاند يا نسبت به آن تعلق خاطر دارند. هرنويسندهاي كه داستاني داشته كه محل وقوع آن جغرافياي شهر شيراز بوده، ميتوانسته دراين پروژه همكاري كند. كاري كه با استقبال دوستان نويسنده روبهرو شد و انتشارات نيلوفرهم بعد از ديدن و مطالعه مجموعه ازانتشار آن استقبال كرد.
به باور شما آيا بهتر نبود همين مجموعهاي كه گردآوري كرديد براي پربار شدن و استفاده نوقلمان در زمينه داستاننويسي در كنار هر داستان نقد و تحليل آورده ميشد؟ مثل مجموعه «داستانهاي محبوب من» كه رضا خندان مهابادي چند سال پيش منتشر كرد يا مثل مجموعه «داستان و نقد داستان» به گردآوري احمد گلشيري؟
رويكرد اين مجموعه با مجموعههايي كه نام برديد بهطور كلي متفاوت است. مجموعههاي مذكور بيشتر براي شناخت و آموزش داستان براساس داستانهاي نوشته شده در يك بازه زماني خاص تدوين شدهاند. كار كتاب «شيراز: يك شهر، سي و يك داستان» به آشنايي با زيست مردم در جغرافياي شهر شيراز و تعريف ارتباط انسان و شهر مربوط است. هرنويسنده بهطورآزاد نگاهي داستاني ازچشمانداز امروز به اين كلانشهر كهن و افسانهاي ايران انداخته است.
جناب كشاورز! ادبيات امروز ايران را دچار بحران ميدانند. اگر شما هم قائل به وجود چنين بحراني هستيد، بفرماييد مشكل اساسي ادبيات امروز ما چيست؟
خب، خود اين سوال كمي كار را مشكل ميكند. ادبيات تشكيل شده از شعر قديم و جديد و انواع آن تا رمان و داستان و سفرنامه و ناداستان و اگر دستمان را كمي بازتربگيريم، هر متن مكتوبي درزمره ادبيات قرارميگيرد. هر كدام از اينها حال و روز متفاوتي دارند. پس نميشود درمورد همهشان به يكسان قضاوت كرد. ضمن اينكه من به جز در يكي، دو مورد ازاينها كه گفتم درمورد بقيه سررشتهاي ندارم. دانشم درمورد داستان و تا حدودي رمان هم محدود به تجربه عملي است كه در اين كاردارم و به ناگزير مطالعاتي كردهام.
بهطور مشخص ادبيات داستاني اعم از رمان و داستان كوتاه را بعد از انقلاب چگونه ارزيابي ميكنيد؟ آيا پيشرفت آن مطابق با توقعات بوده؟
بعد از انقلاب چند سالي به سكوت گذشت. حتي در حوزه جنگ كه كشور ما از سال ۵۹ درگيرش بود تا نيمه دهه 60 چيز دندانگيري درحوزه رمان و داستان كوتاه منتشر نشد و اگر شده من نديدهام؛ به جز مجموعه «هشت داستان...» كه سال ۶۳ به همت هوشنگ گلشيري درآمد. كتاب شامل هشت داستان خوب ازهشت نويسنده جوان بود و عنوان كتاب هم «هشت داستان ازنويسندگان جديد ايران». از كساني كه امروز در داستاننويسي ما چهرههايي شناخته شدهاند؛ آن هشت داستان كه در سومين سال دهه 60 منتشر شد، اولين معرفي جدي آنها به جامعه ادبي ايران بود. البته ناگفته نماند كه از آن جمع دو نفر پيشتر كارهايي منتشر كرده بودند؛ محمدمحمدعلي كه مجموعه داستان داشت و يارعلي پورمقدم كه نمايشنامههايي از او به صحنه رسيده بود. بقيه تكداستانهاييدرمطبوعات آن زمان منتشركرده بودند. غير از دو نفري كه نام بردم، ناصرزراعتي، اكبرسردوزامي، صمدطاهري، اصغرعبدالهي، قاضي ربيحاوي ومحمدرضاصفدري ديگر نويسندگان جوان آن سالها بودند كه داستانهايشان در آن مجموعه آمده بود. انتشار اين مجموعه در آن سال اتفاق مباركي بود. سال ۶۴ شروع انتشارمجله آدينه بود. انتشار آدينه مثل گشودن روزنهاي درفضاي بسته بود. بودنش در آن سالها گويي حس و حال تازهاي به فضاي سردرگم ادبي داد و اين اميد كه بازهم ميتوان داستان و رمان نوشت ومنتشركرد و به ميان اهالي ادبيات برگشت. البته بعد از آدينه مجلات دنياي سخن، گردون و تكاپو منتشرشدند و با خودشان موجي از شعر و داستان و نقد و مقاله تازه آوردند و شدند فرصتي براي انتشار آثار تازه داستاني. نيمه دوم دهه 60 و اوايل دهه 70 بعضي ازماندگارترين آثار ادبي ما منتشرشدند و ادبيات ما وارد فضاي تازهاي شد.
يكي از داستانهاي شما در سال ۷۴ برنده جايزه گردون شد كه در زمان خود مجله معتبري بود. امروز مجلات ادبي را نسبت به مجلات ادبي و فرهنگي در دهههاي 60 و 70 چگونه ارزيابي ميكنيد وآيا تاثيري بر ادبيات داستاني امروز ما دارند؟
هر كنش فرهنگي درقالب هر نوع رسانهاي برفضاي جامعه بيتاثير نيست اما در هر دورهاي بنا به شرايط تاثيرها متفاوت است؛ خب، اين روزها شرايط نسبت به دهههاي پيشين فرق كرده. زماني هر نوع خبر و تحول و فعل وانفعالات ادبي وهنري اگرنگوييم بهطوركامل اما بيشتر ازطريق مطبوعات ادبي فرهنگي در جامعه منتشر ميشد. سمت و سوي چنين مطبوعاتي تاثيري انكارناپذير بر روند ادبي و فرهنگي ايران داشت. خُب، حالا ما رسانههاي مختلف و متفاوتي داريم. اينترنت و شبكههاي اجتماعي در هرخانهاي و نزد هر فردي يك رسانه قرارداده كه ميتواند راحت توليدات ادبي خود را منتشر كند. با همه اينها مجلات و مطبوعات كاغذي هنوز جايگاه خاص خود را دارند. هنوز خيليها به هردليلي متن چاپ شده دريك نشريه كاغذي را نسبت به چاپ همان متن در يك نشريه اينترنتي جديتر ميگيرند. ممكن است اين شرايط درآينده به نفع نشريات اينترنتي تغييركند؛ مشكلي نيست. مخاطبان عادت ميكنند و نشريه تاثير لازم را برمخاطبانش خواهد گذاشت. يادمان باشد هميشه نياز به پنجرهاي براي بده بستان بين توليدكنندگان متون ادبي و مخاطبان آنها بوده وهست و اين پنجره، نشريات ادبي وهنري هستند، خواه به شكل كاغذي يا اينترنتي.
بعد از چند دهه كه از عمر داستاننويسي ما ميگذرد، آيا جامعه ادبي ما به يك دموكراسي ادبي دست پيدا كرده يا نه؟ منظورم رابطه بين نويسنده و ناشر، جوايز ادبي يا فرق نقد منصفانه با مغرضانه و ... است.
ذات داستان معطوف به دموكراسي است. رمان با كشف شيوه چندصدايي خود ميتواند صداي بلند دموكراسي باشد. لااقل در ظاهر همه كساني كه داستان و رمان مينويسند، ادعاي طرفداري از دموكراسي را دارند؛ تا اينجا همه برميگردد به دموكراسي سياسي؛ اما دموكراسي ادبي درعمل در جامعهاي شكل نهايي و مطلوب به خود ميگيرد كه دموكراسي سياسي در جامعه جاري و ساري شده باشد. خُب در جامعه ما ازدموكراسي سياسي به مفهوم مدرن آن خبري نيست. بله نوعي شبهدموكراسي مثل انتخابات و تقسيم قوا را داريم اما همه اينها ربطي به دموكراسي به مفهوم مدرن آن ندارد. پس رسيدن به دموكراسي ادبي هم درچنين جامعهاي نوعي خوشخيالي است. جايي كه سانسور شكل قانون به خود گرفته و نويسنده بايد «بكن، نكن»هاي آدمهاي نامرئي را اجرا كند، شكل گرفتن دموكراسي ادبي مطلوب، ممكن نيست. درمورد نقد البته منتقد گاهي بايد محذورات نويسنده ايراني را هم درك كند. ببيند نويسنده در چه شرايط بستهاي مينويسد. به هر حال هر نقدي به عنوان يك متن مورد قضاوت ديگران قرارميگيرد و همين مغرض بودن يا نبودن منتقد را بر مخاطب عيان ميكند. كسي كه درنقد يك اثر ادبي بخواهد غرضورزي را جايگزين نقد مرسوم ادبي كند پيش ازهرچيز ناخالصي خود را عيان كرده است.
نوشتن براي نويسنده به اعتباري توجيه كردن هستي خود است. به تعبير پروست خود نويسنده را ميشود در آثارش كشف كرد. يعني شما به عنوان داستاننويس به نحوي از انحاء، وجوهي از شخصيتتان در اثر سرشته شده. اين امر تا چه اندازه براي شما حقيقي است و اصلا آيا براي آن محلي از اعراب قائل هستيد يا آن را تخيلي ميدانيد؟
توجيه هستي خود، تعبير جالبي است. هر داستاني اگر ادا و تقليد نباشد، پارهاي از زيستجهان نويسندهاش را در خود تنيده است. تخيل نويسنده متاثراست از جعرافياي زيستي او، سياست و فرهنگ و اقتصادي كه دراين جعرافياي زيستي جريان دارد، مدام در آفرينشهاي او بازتابي انكارناپدير دارند. به ويژه دوران كودكي و نوجواني و جواني، دوراني كه او نسبت به وقايع و تحولات محيط اطراف خود حساسيت بيشتري دارد. اين، نه فقط در يك واحد جغرافيايي مثل كشور كه حتي زيستن و باليدن نويسنده در اقليمهاي متفاوت هم انعكاسهاي متفاوتي در آثار او دارد. بهطورمثال آثارنويسندهزاده شده و متاثر از خطه خوزستان با آثار نويسنده بزرگ شده در كلانشهر تهران يا در اقليم پهناورخراسان فرق دارد. اين تفاوت در رفتار و گفتار و لحن شخصيتها تا دغدغه آنها نسبت به هستي متفاوت است. البته دغدغههاي مشترك انساني هم هست كه گاه نه فقط بين افراد يك اقليم كه بين افراد يك كشور و حتي همه ابناي بشر مشترك است. دورنماي هرداستاني بازتاب زندگي انسان بهطورعام است اما هر چه داستان را در نماي نزديكتري نگاه كنيم به تدريج رگههاي تفاوت جغرافياي زيستي شخصيتها را بيشتر ميبينيم و آدمهايي كه نگاهشان به زيست جهان نويسنده نزديكتر است. براي همين هرنسلي نويسندگان متفاوت با نگاه و سبك متفاوتي روانه صحنه ادبيات ميكند. چون هر نسل متاثر از تحولات و وقايع اجتماعي زمان خود است. متاثر از محيط فرهنگي واجتماعي كه هر دهه با دهه قبل تفاوت ميكند و اين تفاوت به ناگزير خود را درآثار نويسندهاش بازتاب ميدهد و طبيعي است كه من هم به عنوان يك داستاننويس جدا ازاين تاثيرات نيستم.
پس ميتوانيم بگوييم در جهاني كه هر روز كوچكتر ميشود و به دهكده جهاني نزديكتر، زبان هنرمند و در اينجا داستاننويس در حال خطر تكرار است وقتي زيست نويسندگان در حال يكي شدن است؟
بله، رسانههاي جهان را يا به عبارتي مردم جهان را چنان به هم نزديك كردهاند كه بيم آن ميرود تنوع فرهنگها ازبين برود و فرهنگي همهگير و يكدست را جايگزين تنوع فرهنگي موجود كند؛ اما اين روند به اين زوديها به سرانجام نميرسد. ادبيات هر دوره تحت تاثير شرايط اجتماعي، سياسي و فرهنگي همان دوره است. ضمن اينكه خواه، ناخواه بر شرايط تاثيرميگذارد. فكر نكنم تا حداقل يك قرن ديگر جامعه جهاني به آن يكدستي برسد؛ ضمن اينكه همين همرساني آداب و رسوم و فرهنگهاي مختلف ميتواند به ساز و كاري براي حفظ و اشاعه بسياري از آنها كمك كند و در واقع نه فقط باعث ازبين رفتن تنوع فرهنگي نشود بلكه با شناساندن سويههاي زيباي فرهنگهاي مختلف، موجب پذيرش و گسترش آنها ازطرف مردم جوامع مختلف شود. به نوعي فرهنگهاي مختلف بين مردمان جوامع مختلف به اشتراك گذاشته شود و به جاي يكدستي شاهد پذيرش گوناگوني فرهنگها باشيم. به هرحال نويسنده توانا و كاربلد و باهوش در اين زندگي پرحادثه ميليونها وميلياردها انسان سوژههاي تازهاي براي نوشتن پيدا ميكند. براي هرانساني بر اين كره خاكي هر روز، روز تازهاي است با چالشهاي تازه و البته فرصت براي داستاننويس براي شكار سوژههاي تازه.
گروهي از نويسندگان و منتقدان معاصر معتقدند كه داستاننويس حتما بايد در آثارش نوآوري در فرم داشته باشد و اگر نوآوري فرمي در داستانهايش نباشد، سنتي به شمار ميرود. نظر شما در اين مورد چيست؟
هرداستاني وقتي بدل به داستان ميشود كه فرم داشته باشد. بدون فرم هيچ داستاني به سرانجام نميرسد. فرم داستان را گاهي موضوع و درونمايه آن معين ميكند، فرم عنصري بيروني نيست كه بخواهيم ساختش را ياد بگيرم و به قامت داستانمان بدوزيم. ايده وقتي به ذهن نويسنده ميرسد در حال شكل گرفتن و بدل شدن به داستان، فرم خودش را پيدا ميكند. كسي كه موفق شود داستان خوبي بنويسد، مطمئن باشد به فرم خوب و مدرني براي داستانش دست پيدا كرده. بقيه، بگومگوهاي حاشيهاي است و كمتر نويسنده باتجربهاي آن را جدي ميگيرد.
كار كتاب «شيراز: يك شهر، سيويك داستان» به آشنايي با زيست مردم در جغرافياي شهر شيراز و تعريف ارتباط انسان و شهر مربوط است. هر نويسنده بهطور آزاد نگاهي داستاني از چشمانداز امروز به اين كلانشهر كهن و افسانهاي ايران انداخته است.
فرق كتاب «شيراز: يك شهر، سيويك داستان» با كارهاي ديگر اين است كه به جز چهار داستان از نويسندگان درگذشته 27 داستان ديگر پيش از اين در مجموعههاي منتشرشده از نويسندگانشان چاپ نشدهاند و براي اولينبار است كه به صورت كتاب منتشر ميشوند... يادگاري از يك دوران و اداي ديني از طرف نويسندگان نسبت به شهري كه در آن زيستهاند يا نسبت به آن تعلق خاطر دارند.