براي كتاب «شيراز: يك شهر، سيويك داستان»
400 صفحه زيستن در شهر جنتطراز
بهنام ناصري
كتاب تازه منتشر شده به گردآوري محمد كشاورز، بيش از هر چيز به نسبت ميان دو مقوله در جهان مدرن توجهمان ميدهد: نسبت شهر و ادبيات؛ در كتاب «شيراز: يك شهر، سي و يك داستان» با آثاري روبهرو هستيم كه هر كدام روايتي را در جغرافياي شهر شيراز پيش ميبرند.
پر پيداست و اشاره كشاورز در مقدمه كتاب هم پيداترش كرده كه «شهرهاي داستاني سابقهاي ديرينه در ادبيات ايران و جهان دارند.» اين شهرهاي داستاني همانقدر كه بازتاب جغرافيا و زيست مردم يك شهر در داستانها بودهاند، بر ساخته ذهن متخيل نويسنده هم بودهاند. به اين معنا كه ما در اين داستانها هم چهره و جلوهاي از شهرهاي نامآشنا ميبينيم و هم بخشهايي از زيست و معماري و چشماندازها و روابط انساني و مانند آنها را كه اساسا برآمده از خيال نويسندهاند و لاغير.
محوريت در اين داستانها با شهري است كه داستان در آن روايت ميشود، اما نويسنده مدام در حال فراروي از عينيت آن شهر و تلفيق جلوههاي ابژكتيو آن با تخيل خويش است. خواه اين شهر تلفيقي و فراتر از مابهازاي عيني خود، دابلينِ جيمز جويس باشد يا نيويورك پل استر، درسدِن كورت وونه گات باشد يا شيراز سيمين دانشور و مانند آنها.
در كتاب كشاورز ما با داستانهاي مختلفي از چند نسل روبهرو هستيم. او هدف خود را از گردآوري اين كتاب -چنانكه در گفتوگو با «اعتماد» هم به تصريح يادآور شده- انتشار مجموعهاي از داستانهايي خوانده كه در آنها «رابطه ميان انسان و شهر و نيز ابعاد مختلفي از حيات اجتماعي و فرهنگي مردم» نشان داده شود. به عبارتي، كشاورز داستانهايي را در كنار هم چيده كه بخش قابل اعتنايي از آنها جداي از اينكه آثار درخور توجهي هستند، توانستهاند شيراز را نه صرفا به مثابه يك شهر بلكه در قامت شخصيتي داستاني درآورند.
مثل «در بازار وكيل» سيمين دانشور، اولين داستان مجموعه كه زندگي زني از طبقه فرودست را در جريان گشت و گذارش به همراه بچهاي در بازار وكيل را روايت ميكند. زن كه «بچه مردم» را براي هواخوري به بازار آورده، ناگهان از او جدا ميشود و ما از نگاه كودك معماري و فضاي بازار و حجرهها و بهطور كلي زندگي جاري در بازار وكيل شيراز را داريم و در جريان معاشرت زن با آجيلفروش، شرحي از روابط او با طبقه «آقا»ها و «آقازاده»هاي شيراز را.
يا «كفترباز» صادق چوبك كه بر قصهاي از «دايي»ها (همان داشمشتيها)ي كبوترباز دورهاي معاصر از شهر شيراز متمركز است و جريان دلدادگي به «كفتر» به عنوان آلترناتيوي براي شكلهاي متداول عاطفهورزي مانند ازدواج و عشق به همسر و فرزند را روايت ميكند. چوبك اين جهتيابي احساسات شخصيت اصلي (دايي شكري) به سمت كفتر را در مواجهه او در دو جهت، يكي در جهت فرهنگ «جاهلي» (رويارويي با دايي رحمن و نهايتا گلاويز شدن و زخمي كردن هم) و ديگري در فرهنگ «سنتي-مذهبي» يك نسل قبل مردمان شيراز (حال و هواي «لچك به سر» يعني مادر شكري كه بعد از ذكر نمازش با فكر سر و سامان دادن به پسرش درميآميزد و نماز را ميشكند) پيش ميبرد و داستاني خواندني ارايه ميدهد كه همچون هميشه با نثر و زبان و تخيل بيمثالش در ساحت زبان فارسي همراه است.
هم البته بايد از داستان «تخت ابونصر» صادق هدايت نوشت كه اتفاقي در جريان كاوشهاي علمي موزه مترو پوليتين بالاي تخت ابونصر، نزديك شيراز، را دستمايه قرار ميدهد و پيدا شدن وصيتنامهاي در يكي از قبرها داستان را وارد فضايي تاريخي ميكند. داستاني سورئاليستيك كه در لحظهاي از روايت، جسد موميايي شده از پسِ زمانهاي دور و دراز، از جا برميخيزد و به سمت شهر شيراز راه ميافتد.
يادداشت كوتاهتر حاضر نميتواند به همه داستانهاي كتاب «شيراز: يك شهر، سيويك داستان» اشاره كند. با اين حال داستان خوبِ «شاپريون» محمد كشاورز و تخيل و فرمِ تحسينبرانگيز اين نويسنده شريف و چيرهدست و در عين حال بيادعا را از دست ندهيد. داستاني كه زندگي يك زنِ راننده تاكسي شيراز را از زاويه ديد سوم شخص محدود به روايت ميكشد و لابهلاي مواجهات او به شكلي زيرپوستي، زيباييهاي شهر شيراز را با دشواريهاي زندگي شخصيت اصلي و تلخي وضعيت زناشويياش، خاصه موقعيتي كه همسر زن بهطور جبري در آن گرفتار آمده، درميآميزد. «شاپريون» كشاورز از نقد اجتماعي هم بهرهمند است و فاصله طبقاتي را به چالش و انتقاد ميكشد اما منكر زيباييها و خوبيهاي رفاه موجود نزد طبقه فرادست نيست. به اعتباري، كشاورز به جاي چشم فرو بستن و انكار آن زيباييها، به محروميتِ شخصيتهايي مانند زنِ راننده تاكسي شيراز و همسرش از آن امكانات توجهمان ميدهد و اينكه همه آنها، محرومان و برخورداران، زير آسمان همان شهر جنتطراز نفس ميكشند و روزگار ميگذرانند.
خواندن كتاب خوب «شيراز: يك شهر، سي و يك داستان» را به همه علاقهمندان ادبيات داستاني پيشنهاد ميدهم. كتابي كه به قدر 400 و اندي صفحه به زيستن در شيراز معاصر مهمانمان ميكند.