بودريار و جايگاه رسانه
مهدي انصاري
ژان بودريار به عنوان عضوي از نسل پساساختارگرايان فرانسوي است كه با جريان چپ انقلابي در ارتباط بوده و با نگاهي نوماركسيستي به نقد جامعه سرمايهداري متاخر ميپردازد. وي مفاهيم كليدي ماركسيسم و پساساختارگرايي را به كار ميگيرد تا تحولات چشمگير معاصري را ارزيابي نمايد كه در هنر، ارتباط جمعي، سازمانهاي اجتماعي و اقتصادي، روابط طبقاتي و ... رقم خورده است. با اين حال، نقطه آغازين آثار بودريار را بايد در ديدگاهي بازجست كه مكلوهان در باب رسانه و پيام عرضه داشته است. مكلوهان رسانه را وسيلهاي براي گسترش ارتباطات ميدانست و اين مدعاي بنيادين را مطرح ساخت كه «رسانه پيام است». بودريار درست در مقابل چنين ديدگاه ميايستد و ميانديشد. بودريار ديدگاهِ نظريهپردازاني نظيرِ مكلوهان را كه با خوشبيني مدعي ميشوند پيشرفت رسانهها حجم بيشتري از اطلاعات دقيق را در دسترس مردمان قرار ميدهد، بازنگري كرده و بهزعم او ماجرا كاملا عكس اين است؛ چرا كه در دنياي كنوني با پيشرفت هرچه بيشترِ رسانههاي ارتباطي و گسترش حجم اطلاعات، معناي آنها نيز كمتر ميشود. بودريار بر آن است كه مكلوهان كاركردهاي منفي رسانه را ناديده گرفته است. او با بازانديشي در مدعاي مركزي مكلوهان مبني بر اينكه «رسانه پيام است»، آن را بنيان و قاعده ازخودبيگانگي در جامعه تكنيكي مينامد. «رسانه پيام است»؛ اين هم به معناي مرگ پيام و هم به معناي مرگ رسانه است، زيرا ديگر نسبتي با مورد راستين ندارد؛ ديگر رسانندهاي نيست، ديگر مِديا نيست. در واقع، رسانه پيام نيست، بلكه دگرگونكننده پيام است. بهاينترتيب، ديدگاهي انتقادي در باب كاركرد رسانههاي جديد در آثار بودريار بيان ميشود كه سرانجام در گستره نقادي پسامدرن جاي ميگيرد. رسانههاي همگاني جديد، پيش از هر چيز، بهدليلِ ماهيت و ساختارشان، «ناارتباط» را ميسازند. اگر معناي كلي «ارتباط» شكلي از مبادله باشد، بايد پذيرفت كه اين رسانهها مانع از «مبادله»، يا به تعبيرِ بودريار، «مبادله نمادين» ميشوند. رسانهها را بايد سازنده توهمِ دلالت ناميد، اينها وانمود ميكنند كه به واقعيتي مربوط ميشوند. معناي اين «وانمودن» يا «وانمايي» آن است كه رسانه هم خودش را در مقام رسانه و ابزار ارتباط جاي ميدهد و هم محتواي ارتباطي آن چيزي جز خودش نيست. بهاينترتيب، معناي «وانمودن» آن است كه نشانهها، ديگر فقط ميان خود مبادله ميشوند، به شكلي دروني عمل ميكنند و ديگر ارتباطي به واقعيت ندارند. به عنوان مثال، تلويزيون دستگاه وانمودكنندهاي است كه مورد اصلي تقليد را بياهميت ميكند و در نتيجه فوقِ واقعيت را ميسازد؛ بنابراين، مخاطبِ تلويزيون مشاهدهگر چيزي است كه خودِ واقعيت هرگز به آن شيوه نبوده است. اگرچه در تلويزيون بُعدنمايي در كار نيست و از اين جهات تفاوت ذاتي با واقعيت عيني دارد، اما آنچه در آن مشاهده ميشود از طبيعت واقعيتر است. تلويزيون با ايجاد وانمايي، تاثير رويدادها را مضاعف ميكند. بودريار در جايگاهِ منتقد پيكربندي فرهنگي جهانِ امروز، نشان ميدهد كه در بطنِ اين وانمودكردن حقيقت - يعني از راه وانمودهها- نظارت فرهنگي شكل ميگيرد كه اهداف و كاركردهاي خاص خود را دارد. وي در كتاب مبادله نمادين و مرگ كه درواقع آغازگاهِ سخنِ وي در باب روزگار پسامدرن است، از «نظام وانمودهها» ياد ميكند. او به پيروي از شيوه فوكو در واژگان و چيزها، اين نظام را به شيوهاي تاريخي و تبارشناسانه طرح مينمايد؛ بدين معنا كه از صورتبندهاي دانايي و گسستهاي شناختشناسانه آغاز ميكند تا از اين طريق نشان دهد كه وانمودهها چگونه در كاركردِ نمادينشان بر جامعه معاصر سلطه مييابند و نظام تازهاي را شكل ميدهند. پيشتر، والتر بنيامين، از انديشمندان مكتبِ انتقادي، در شناساندن قاعدههاي نظام تازه وانمايي سخن گفته بود. والتر بنيامين بر آن بود كه تاريخ ايستاده است و ما در دوراني به سر ميبريم كه ديگر نميشود معنايي در آن يافت. بهزعم بودريار نيز، نيهيليسمِ امروز از شفافيتي زاده ميشود كه راديكالتر است و از اشكالِ تاريخي نيهيليسم اساسيتر و تاثيرگذارتر است. آنچه اهميت مييابد اين است كه در جهانِ كنوني، رسانههاي انفورماتيك – الكترونيك گسترش روزافزون داشتهاند و با گسترش آنها فوقِ واقعيت تازهاي پديد آمده است كه فاصله واقعيت و خيال و راست و دروغ را از ميان برده است. ساحتِ اين فوقِ واقعيت ساحت ارتباط نمادين است كه بودريار آن را به مثابه ارتباطي فوري و حضوري تحليل كرده و آن را سازنده معنا ميداند. آنگاه كه ارتباط، مضمون واقعي نداشته باشد، هنر نيز جز وانمودن نخواهد بود و اين قاعده «پسامدرن» است. با چنين قاعدهاي دلالت ناممكن ميشود و تعريف امكانِ خود را از دست ميدهد. بودريار براي كشف منظومه «پستمدرنيسم» و پيوندهاي پيچيدهاي كه با شكلبنديهاي اقتصادي-اجتماعي نوظهور همچون سرمايهداري پساصنعتي يا سايبرنتيكي و جامعه اطلاعاتي دارد، از برخي عناصر موجود در آثار والتربنيامين و مكلوهان بهره ميبرد و از طريق بررسي انتقادي نظريه ماترياليسم تاريخي و نقد اقتصاد سياسي ماركس، به پرسشهايي نزديك ميشود كه توسط آنها در باب بازتوليد، درونريزي و شبيهسازي مطرح شده است. بودريار تحليل ماركسيستي را با نشانهشناسي مورد بازخواني قرار ميدهد و آنچه در اين موضوع مهم است، تغيير كانون تحليل از شكل كالا به شكل نشانه است. او استدلال ميكند كه مركز ثقل شيوه توليد سرمايهداري از شكل كالايي به شكل نشانهاي، از انتزاع مبادله محصولات مادي تحت قانون تعادل عام به عملياتيسازي همه مبادلهها تحت قانون رمزگذاري منتقل شده است. انتقالي كه معناي آن گذار به اقتصاد سياسي نشانههاست.
منابع:
احمدي، بابك. (1374). حقيقت و زيبايي. نشر مركز.
اسمارت، بري. (1389) . شرايط مدرن، مناقشههاي پستمدرن. ترجمه حسن چاوشيان. نشر كتاب آمه.
رشيديان، عبدالكريم. (1393). فرهنگ پسامدرن. نشر ني.
منصوريان، سهيلا. (1392). هنر و حقيقت رسانه در روزگار پستمدرن، بررسي رسانه به مثابه توليدكننده وانمايي از منظر بودريار. فصلنامه كيمياي هنر. شماره 8.
Kellner, Doughlas. (1989) From Marxism to Post-modernism. NewYork. Routledge.