فرمانروايي ريچارد شيردل
مرتضي ميرحسيني
دوره پادشاهي ريچارد اول مشهور به ريچارد شيردل كه انگليسيها اين همه دربارهاش افسانه ساختهاند و داستان نوشتهاند -و حتي ماجراهاي رابينهود را هم به دوران او چسباندهاند- به 10 سال هم نرسيد و تقريبا سراسر آن در جنگ و شورش و بيثباتي گذشت. يكي از 5 پسر هنري دوم بود و 3 برادر بزرگتر داشت، از اينرو جانشين اصلي پدرش محسوب نميشد و كسي رسيدنش به پادشاهي را محتمل نميدانست، اما آن 3 برادر پيش از پدر مُردند و ريچارد -كه در فرانسه بزرگ شده بود- به سال 1189 در چنين روزي جاي پدرش را گرفت (هرچند نه در جولاي كه در دسامبر آن سال تاجگذاري كرد). نيرومند و بلندبالا بود و ميگويند قدش به حدود 2 متر ميرسيد. به شجاعت هم شناخته ميشد، اما سنگدلي و تندخويي مهمترين ويژگياش بود. مثلا يكبار در جريان يكي از درگيريهاي جنگ سوم صليبي براي آنكه جديت و آزردگي خودش را به صلاحالدين ايوبي نشان دهد 2 هزار و 500 نفر از زندانيان مسلمان را كشت، آنهم زندانياني كه بيشترشان زن و كودك بودند. صلاحالدين بعد از شنيدن خبر اين كشتار، دستور داد از آن پس همه اسيران مسيحي را گردن بزنند. به قول ويل دورانت در كتاب عصر ايمان هم صلاحالدين و هم ريچارد گاهي «پارهاي از عاليترين صفات كيش و تمدنهاي خويش را به نمايش ميگذاشتند، اما هيچكدام از آن دو مرد بزرگ در حلقه قديسان مقام نداشتند.» مهمترين ماجراي زندگي ريچارد همين حضور در جنگ سوم صليبي است كه در آن چند بار با صلاحالدين ايوبي روبهرو شد و هر از گاهي پيروزيهايي هم كسب كرد، درنهايت در تلاش براي اشغال بيتالمقدس ناكام ماند. همراه با فيليپ، شاه فرانسه راهي شرق شده بود، زيرا به قول تيموتي بيئل «يك دليل همكاري ريچارد و فيليپ در جنگ سوم صليبي اين بود كه هيچيك به ديگري آنقدر اعتماد نداشت كه در اروپا تنهايش بگذارد.» حوادث بعدي زندگي ريچارد، درست بودن اين بدبيني را نشان داد. نزديك به 18 ماه در سواحل مديترانه جنگيد و تاخت و تاز كرد و حتي در مقاطعي مثل راهزنان به كاروانهاي تجاري هجوم برد، اما در پايان با صلاحالدين صلح كرد و حكومت مسلمانان بر بيتالمقدس را پذيرفت. مجوز رفت و آمد آزادانه مسيحيان به آن شهر را از سلطان مسلمان گرفت و كسب اين «اجازه» را پيروزي بزرگي براي خودش و جهان مسيحيت تلقي كرد. براي بازگشت به كشورش عجله داشت، چون خبر رسيده بود عدهاي از اربابان فرانسه و انگليس ضد او باهم متحد شدهاند و از ادعاي پادشاهي برادرش جان حمايت ميكنند (گويا فيليپ هم كه زودتر از او به اروپا برگشته بود در اين توطئه با شورشيان همكاري ميكرد). دورانت مينويسد: «ريچارد هنگام سوار شدن بر كشتي به عزم انگليس آخرين نامه گستاخانه خود را خطاب به صلاحالدين فرستاد و طي آن وعده داد كه سه سال ديگر برگردد و اورشليم را بازستاند. صلاحالدين در جواب نوشت كه اگر ناگزير شود سرزمين خود را از دست دهد، باختن به ريچارد را بر هر آدم زنده ديگري مرجح ميشمرد.» به خانه كه برميگشت در اتريش گرفتار شد و يكي از دشمنان قديمياش به نام دوك لئوپولد او را به دام انداخت. نوشتهاند نزديك به يك سال و نيم در اتريش زنداني بود تا اينكه غرامتي سنگين پرداخت و آزادي خودش را خريد. چند سال باقي مانده از عمرش را هم در تلاش براي بازپسگيري حكومتش و زدوخورد با شورشيان سپري كرد و سرانجام بهار 1199 در يكي از همين زدوخوردها زخمي شد و همين زخم هم جانش را گرفت.