• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 4971 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۱۶ تير

از چشم‌هايش تا...

سيد حسن اسلامي اردكاني

مي‌دانستم كه يكي از كاركردهاي چشم آدمي اسير كردن ديگران است. در طول تاريخ شاعران و عارفان به يكسان بر اين خصلت چشم‌ تاكيد كرده‌اند؛ چشم آدمي ساحر است، جادوگر است. اسير مي‌كند و با تيرهايي به نازكي مژهْ نيرومندان را از پاي در مي‌آورد. البته كساني مانند سعدي، احتمالا خودخواسته به استقبال اين اسارت رفته، مي‌گويند: «من خويشتن اسير كمند نظر شدم.» قبلا در يادداشت «از نوك مژگان ميزني تيرم چند!» به اين جنبه از چشم اشاراتي داشتم. با اين همه، تصور نمي‌كردم كه چشم آدمي كلا يكسان‌نگر است و دوست و دشمن و خودي و بيگانه نمي‌كند و تفاوتي بين اين و آن نمي‌گذارد. هر گاه فرصتي دست داد اسير مي‌كند، اگر دستش برسد ديگري را اسير مي‌كند و گرنه صاحبش را. تا اينكه متوجه شدم چند وقت است كه اسير چشم خودم شده‌ام و بايد جلوه‌گري و فريبكاري او را تاب بياورم. چشمم كه اهل خودنمايي نبود، مدتي است شروع كرده‌ است به خودي نشان دادن و به تعبير امروزي «شوآف» كردن؛ يعني انگار اصرار دارد كه هر لحظه حضورش را اعلام كند. من هم اين مدت كارم اين شده است كه از اين چشمان شوخ، يعني گستاخ، مرتب عكس رنگي و سياه و سفيد، شاعرانه و عاشقانه، لانگ‌شات و كلوزآپ بگيرم و به اين متخصص يا آن يكي نشان بدهم. با اين حال، اين چشمان چندان فريبكارند كه حتي متخصصان را گول مي‌زنند. متخصص «الف» با بررسي دقيق چشم و تصاوير آن مي‌گويد كه چشم شما فلان مشكل را دارد و بايد عمل بشود. فردا متخصص «ب» با بررسي دوباره همان چشم و همان تصاوير نتيجه مي‌گيرد كه چشم شما فلان مشكل را ندارد و فعلا نيازي به عمل نيست. مي‌دانم كه تقصير متخصصان نيست، اين چشمان بازيگري مي‌كنند و جلوه مي‌فروشند. حالا نمي‌دانم از اين اسير كردن چه طرْفي مي‌بندند و چه سودي مي‌برند. از قديم و نديم به ما آموخته بودند كه چشم‌ها نماد افتادگي و فروتني هستند. به ما تعليم مي‌دادند: 
از مردمك ديده ببايد آموخت/ ديدن همه كس را و نديدن خود را
 كاركرد اصلي چشم همين است كه ديگران را ببيند و اگر خوشش آمد اسير كند يا بعد از مدتي اسيري را آزاد كند. گاهي هم اگر هوس كرد اسير شود! اما وقتي چشم اين كارويژه خود را فراموش مي‌كند، مي‌شود آفت جان صاحبش و هر بلايي كه سر ديگران آورده بود، يك جا سر صاحبش تلافي مي‌كند. اين معضل زماني آغاز مي‌شود كه چشم شروع كند به خودبيني و خودنگري و خود را سوژه خود ساختن. ظاهرا بزرگان ما چندان توجهي به اين كاركرد چشم نداشتند و تصور مي‌كردند كه چشم مي‌بيند و دل مي‌خواهد. حال براي حل مشكل بايد با فرو كردن خنجري در چشم، دل را آزاد كرد. به همين سبب با جسارت  خاصي  مي‌گفتند: 
بسازم خنجري نيشش ز فولاد/ زنم بر ديده تا دل گردد آزاد
اما اشتباه مي‌كردند. چشم از آن چيزها است كه هم بودنش دردسر است و هم نبودنش. باشد مايه مردم‌آزاري است، نباشد مايه اندوه صاحبش است. درست مانند كودكي شيطان كه در خانه توپ بازي مي‌كند و مرتب شيشه‌هاي آشپزخانه را مي‌شكند و به نفرين‌هاي دروغين مادرش پوزخند مي‌زند. اما همين كودك اگر تب كند و شبي را بيدار بماند، شاهد اشك‌هاي واقعي مادرش خواهد بود.پديده عجيبي است اين چشم. تا زماني كه شاداب و پرحوصله است هويت ما را مي‌سازد، ما را بر ديگران آشكار مي‌كند و گاه رسوا مي‌سازد. اما هرگاه كج‌خلقي پيشه كند، صاحبش را از پاي در مي‌آورد و او را اسير خود مي‌كند؛ البته نه از آن نوع اسارتي كه سعدي اشاره مي‌كرد.
گويي اين چشم هم بودنش دردسر است و هم نبودش و بايد راهي براي هم‌كنشي و تعامل دقيق با او يافت؛ تا نه خيلي سر به سر ديگران بگذارد و نه با بي‌حالي صاحبش را بيازارد. اما چه راهي؟ هنوز نمي‌دانم.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون