همكاران ايراني ژيوان گاسپاريان از هنر و خصلتهاي اين هنرمند فقيد ارمني ميگويند
نواي عظمت
و فروتني
دركالبد دودوك
سيمين سليماني
نغمههاي جاودانه ژيوان گاسپاريان با مرگ او خاموش نميشود؛ اگرچه نفسِ گاسپاريان ديگر در دودوك دميده نخواهد شد اما هنرش مرزها را درنورديد، چه آنجا كه در «آخرين وسوسه مسيح» دميد و چه آنجا كه با آهنگ «گلادياتور» همراه شد و پس از آن همه تنوع و تجربه «به تماشاي آبهاي سپيد» نشست تا پژواك نغمهسازش جاودانه شود؛ پس از درگذشت ژيوان گاسپاريان به ياد آلبومي افتادم كه البته براي علاقهمندان به موسيقي جدي در ايران آشناست: «به تماشاي آبهاي سپيد». فكر كردم كسانيكه از نزديك با گاسپاريان نشست و برخاست داشته و همساز شدهاند، حتما گفتنيهاي بسياري دارند؛ اين شد كه سراغ سه نفر از دستاندركاران اين آلبوم رفتم و درباره هنر گاسپاريان با آنها گفتوگو كردم؛ وجه مشترك گفتههاي علي بوستان، افسانه رثايي و رامين صديقي از شخصيت گاسپاريان در بيمرز بودن، انسانيت و صميميت هنرمندي است كه اگرچه بزرگ اما متين و فروتن بود.
تجربهگرا و اهل تعامل
علي بوستان نوازنده ساز شورانگيز در آلبوم «به تماشاي آبهاي سپيد» درباره حضور و تجربهاش در اين پروژه ميگويد: «در حاشيه يكي از دورههاي برگزاري نمايشگاه ومكس آقاي رامين صديقي با آقاي گاسپاريان ديدار كردند. آقاي گاسپاريان بهدليل حضور در موسيقي فيلم «آخرين وسوسه مسيح» به كارگرداني مارتين اسكورسيزي و آهنگسازي پيتر گابريل كه يكي از اولين آثار تلفيقي آن زمان بود، براي ما كه اهل موسيقي بوديم، نامي آشنا بودند. از طرفي رفاقتم با آقاي صديقي به ساليان پيش برميگردد، همه به اصطلاح موزيكباز بوديم و يافتههايمان را با يكديگر به اشتراك ميگذاشتيم. اوايل افتتاح نشر هرمس بود، اتفاقاتي مثل آلبوم «جزيرهقشم» افتاده بود و چندين هنرمند باهم كار ميكرديم؛ آقاي كريستف رضاعي، محمدرضا عليقلي، كارن همايونفر و ديگر دوستان. رامين كه تازه از سفر ومكس برگشته بود از ديدارش با گاسپاريان صحبت كرد كه ژيوان علاقه دارد با هنرمندان ايراني كار كند و چون تجربهگراست ميتوانيم با همين گروه كار مشتركي با محوريت گاسپاريان انجام دهيم. گذشته از ذوقزدگي گفتم آقاي گاسپاريان انسان بزرگي است و اين انتخاب نامتجانس است، اين كار با شخص بزرگي همچون استاد عليزاده بايد انجام شود؛ چرا كه تجربه تعامل فرهنگي با هنرمندان كشورهاي ديگر را دارند. با وجود اينكه نگران نظر استاد عليزاده بوديم ولي خوشبختانه پذيرفتند.
گاسپاريان تركيب تريو داشت؛ دو نوازنده خوشنام آرمن قازاريان و وازگن ماركاريان كه هر دو از اساتيد كنسرواتوار موسيقي ايروان و از شاگردان گاسپاريان هستند. تنظيم و نوشتن قطعات را آقاي عليزاده انجام دادند. قطعه «ساري گلين» به دليل اشتراك بين آذريهاي ايران و آذربايجان آسياي ميانه و ارمنستان به سه زبان و قطعه «ماما» هم با تنظيم عميق آقاي گاسپاريان اجرا شد.»
از بوستان درباره ويژگيهاي ژيوان گاسپاريان و ارتباطي كه با او در اين پروژه گرفت، پرسيدم؛ اينطور ادامه ميدهد: «من بهجد پيگير آثارش بودم از شنيدن موسيقي او حسابي از خود بيخود ميشدم؛ ارتباط عجيبي با ساز دودوك داشتم. وقتي ميديدم شخصي در اين سطح در فرهنگ خودش در كارِ آهنگسازي همچون پيتر گابريل حاضر ميشود يا همكاري با مايكل بروك موسيقيدان كانادايي با تجارب حائز اهميتي در زمينه استفاده از موسيقي ملل در موسيقي فيلم و آلبومهايش يا در موسيقي فيلم گلادياتور به كارگرداني ريدلي اسكات و آهنگسازي هانس زيمر و ليزا جرارد، آنچنان نقش خود را با گردني افراشته و سينه ستبر اجرا ميكند، برايم به يك اسطوره تبديل شد؛ حالا تصور كنيد شانس اين را يافتم كه در كنار اسطورهام روي صحنه بروم حتي اگر براي يك كار خيلي ساده باشد، باعث افتخارم بود؛ چه برسد به اينكه بخواهم با ايشان ساز بزنم. هيچوقت زماني كه سيديهاي آثار ايشان را براي امضا بردم، فراموش نميكنم، دوستان ارمني تعجب كرده بودند كه اين آلبومها را دارم. براي تمرين مدام به منزل آقاي رضاعي ميرفتيم. گاسپاريان در اوج اسطورگي، بسيار مهربان و خونگرم بودند. نام اين اتفاق را ميشود بخت و اقبال گذاشت. از سويي تمرينها، نوع ارتباط و رنگآميزي كه آقاي عليزاده به اين اثر دادند بهنوعي دانشگاه فوق تخصصي بود.»
او درباره بيمرز بودن هنر ژيوان گاسپاريان نيز ميگويد: «مرتبه هنرمندي، پيشنيازهايي دارد كه آقاي گاسپاريان يكي از مناسبترين مثالهايي است كه ميتوان برايش زد. او هنر را فقط در تكنسين بودن نديد، تمام وجودش پرداختن به زواياي معنوي درونش بود، هنرمندي كه عشق را دستمايه زندگي كرد. اگر هنرمنداني را ميبينيم كه ساز و صدايشان چنگي به دل نميزند، دليلش اين است كه آنها تنها تكنسينند و فقط توانايي اجراي جملات موسيقي را آموختهاند.
آقاي گاسپاريان در دوراني كه نفاق بين تركها و ارامنه وجود داشت با وجود اينكه وجهه سياسي نداشتند، به عنوان هنرمند با اركان اوگور موسيقيدان و نوازنده برجسته باقلاما در تركيه در سال ۲۰۰۱ كنسرت دونوازي گذاشتند. اين رفتار، درس آموزندهاي است كه شايد سياستمداران نتوانند انجام دهند؛ نه از چنين بينش دروني برخوردارند و نه از جسارت براي انجام اين كار. اين شخص در هيچ چيزي ساده به دنيا نگاه نكرد و هميشه ذرهبين دستش بود.
وقتي قطعه «ماما» را تمرين ميكرديم، گاسپاريان از خودش گفت اينكه در هفتسالگي مادرش را از دست داده و قطعه «ماما» را براي او ساخته. صحبتهايش ما را ميخكوب كرد. گفت براي واژه مادر به ارمني از مايريگ استفاده ميشود ولي اگر جهاني نگاه كنيم هركسي به مادرش «ماما» ميگويد و ما هم به اين قطعه ماما ميگوييم در حالي كه همهجا نام اصلي قطعه، مايريگ ثبت شده. ايشان شخصيت بيمرز، سهلوممتنع و بيآلايشي داشتند. استاد عليزاده گفتند با اين صدايي كه آقاي گاسپاريان دارد هيچكاري نبايد بكنيم، فقط بايد همآوايي كرد. هيچ سازي زير صداي ساز آقاي گاسپاريان نزديم كه احيانا فضا به هم نخورد و كلا تنظيم ديگري براي اين بخش نوشتند.»
بوستان درباره سير اجرا تا انتشار اين آلبوم همچنين طراحي جلد آن ميگويد: «اين پروژه قرار بود فقط يك دوره اجرا در ايران داشته باشد و به نوعي پيشتاز اجراي زنده در فضاي باز بود. تصميم به انتشار بعدتر گرفته شد. شايد اگر فكري براي انتشارش بود، اجراي استوديويي هم انجام ميشد ولي در دوره كوتاهي كه بين تورهاي جهاني آقاي گاسپاريان وجود داشت، زماني را خالي كردند و بعد هم به ادامه اجراي تورها پرداختند.
من به موازات كار موسيقي گرافيك هم كار ميكردم؛ مسووليت طراحي جلد اين آلبوم به من محول شد، يك روز كه آقاي عباس كيارستمي دفترم بودند، داشتم كتابهايشان را طراحي و عكسهايشان را بعد از پالايش روتوش ميكردم، عكس پرندهها را كه روي آلبوم هست، آقاي كيارستمي ثبت كرده بودند؛ از طرفي يكي از قطعاتي كه در آلبوم داريم به اسم پرندهها روي شعر ميم.آزاد است، به ايشان گفتم ميتوانم از اين عكس براي آلبوم استفاده كنم، موافقت كردند. قرار شد اين عكس براي جلد گذاشته شود و اصل عكس را هم اهدا كردند به استاد عليزاده. خلاصه توفيق شد و اين آلبوم نامزد گرمي اواردز هم شد.»
او صحبتهايش را اينطور ادامه ميدهد: «بعضي انسانها هر زمان از دنيا بروند زود است، گاسپاريان كه نميشود نبودش را درك كرد، نمونهاي از انسان كامل بود. كودك درونشان زنده بود و همينها باعث شد كه اين فرد به «گاسپاريان» تبديل شود و اين شخصيت را آنقدر غني كند كه از هر لحاظ در طول زندگياش زبانزد شود. مثالهاي كمي از آرتيستهاي بزرگ دنيا وجود دارد كه همچون ايشان جامعالاطراف باشند. شانس بزرگي داشتم كه در طول زندگيام توانستم ايشان را ببينم و در كنارشان نوازندگي كنم. آقاي گاسپاريان با تمام فراز و نشيبها اتفاقاتي را رقم زدند و در جايگاه خودشان هدايتگر بودند. البته چون محوريت گفتوگوي ما آقاي گاسپاريان بودند مدام اسمشان را ميبرم ولي در اصل ارتباطي بين آقاي عليزاده و گاسپاريان برقرار شد كه فضا را بسيار گرم، دلنشين و امن ميكرد.»
بوستان در پايان صحبتهايش خاطرهاي را بيان ميكند: «شب دوم يا سوم اجرايمان اشكالي در برق ايجاد شد، تمام ميكروفنها وسط اجرا قطع شدند، بسيار استرسزا بود. در اين ميان كه ما از وقوع اين اتفاق، مضطرب بوديم آقاي گاسپاريان با شوخطبعي و آرامش به گونهاي فضا را تلطيف كردند كه اجراي آن شب، يكي از بهترين اجراها شد. آن شب، استاد شجريان و سفير ارمنستان هم حضور داشتند و اين يكي از اتفاقات نادر بود. آن روزها سراسر خاطرات شيرين و سازنده بودند، مثل لحظاتي كه آدمي زماني را به شادي واقعي زندگي كرده است.»
روز حيرت، روز ادب و متانت
در ادامه افسانه رثايي كه در آلبوم «به تماشاي آبهاي سپيد» نقش خواننده را داشت، درباره تجربه كار با ژيوان گاسپاريان بيان ميكند: «قبل از ملاقات با جناب گاسپاريانِ نازنين، استاد عليزاده گروه را جمع و درباره جايگاه والاي او در موسيقي جهاني صحبت كردند. اين گفتوگوها باعث شد متوجه شويم كه با چه شخصيت بزرگي قرار است برنامه اجرا كنيم و شوقمان براي ديدار بيشتر شد؛ روز ملاقات همه مشتاق و هيجانزده سر گروه رفتيم و آن همه هيجان و شوقِ ديدار تبديل به حيرت شد؛ حيرت از اين همه مهرباني، تواضع، ادب و متانت.
اولين تصوير از ايشان هنوز در ذهنم ثبت است؛ چشمان آبي كه گويي اقيانوسهاي دنيا يك قطره از آبيشان را در چشمان پر از مهر ايشان چكانده بودند و آن چينهاي قشنگي كه هنگام لبخند زدن در گوشه چشمانشان ميافتاد. اين ديدار آنقدر صميمي بود كه ما كمكم حس يگانگي را تجربه كرديم و به قول قديميها وقتي ايشان را ديديم انگار صد سال است ايشان را ميشناسيم؛ رفتارشان با تكتك اعضاي گروه درنهايت مهرباني و ادب بود. وقتي تمرينات شروع شد از رواني كار شگفتزدهتر شديم، گويي صد سال باهم تمرين كردهايم.»
درباره پيشبينياش از موفقيت اين اثر پرسيدم، اينطور ادامه ميدهد: «خيلي اميدوار بودم كه به دليل محتوايش موفق شود. اين اثر شامل چند بخش مختلف بود؛ يك بخش كار روي شعري مدرن از م.آزاد كه وزن قديمي نداشت بنابراين موسيقي خاصي ميطلبيد كه البته گويا و هماهنگ با شعر ساخته شد و اگرچه مدرن بود، پايه در موسيقي اصيل ما نيز داشت. در آن زمان بحث گفتوگوي موسيقايي بين ملتها مطرح بود، هميشه استاد عليزاده معتقد بودند در اين نوع موسيقي بايد هرچند طرف كه باهم كار ميكنند، موسيقي سرزمينشان را بشناسند و بعد باهم گفتوگو كنند، چه بهتر كه از همسايگان خودمان اين گفتوگو را شروع كنيم. بخش ديگر آن مخاطب عامتري داشت، قطعه «ساري گلين» كه داستان كهني دارد. اينكار پيش از اين به وسيله زندهياد ويگن خوانده شده بود و خيليها شنيده بودند اما آيا اينقدر رواج داشت كه بعد از آبهاي سپيد بارها تكرار و اجرا شد. بخش آذري هم براي آذريزبانهاي خودمان و هم آذربايجانيها جالب بود و عده زيادي را مخاطب قرار ميداد. من از موفقيت اين اثر مطمئن بودم و حتي يادم است با استاد عليزاده صحبت كردم و به شوخي گفتم كه اين اثر جايزه گرمي ميبرد و ايشان خنديدند و گفتند چه خوشبين هستي. واقعيت هم بود چون به فاصله نزديك جايزه گرمي از بغل گوشمان رد شد. بعد از آن هم برنامهريزي بسيار منظمي وجود داشت. از نظر اجرا، مديريت و كارهاي رسانهاي كه در شأن كنسرتي بود كه دو استاد بنام آقاي عليزاده و آقاي گاسپاريان در آن حضور داشتند.»
رثايي درباره تجربه گفتوگوي موسيقايي دو كشور نيز ميگويد: «به نظرم هيچگونه پيچيدگي در كار نبود چون سرزمين ما و ارامنه به لحاظ مسائل مشترك در طول تاريخ به يكديگر گره خورده و دردها و شاديهاي مشترك داشتهايم بنابراين نزديكي فرهنگي وجود داشته كه بخشي از آن موسيقي است؛ به لالاييها و ترانههاي همديگر گوش كردهايم در نتيجه موسيقي ما ميتواند خيلي جاها به هم نزديك باشد همچنان كه موسيقيدانهاي برجسته ارمني نيز در كشورمان فعال بوده و هستند. ما در شرق عادت كردهايم اول بر شخصيتهاي مهم غرب تاكيد كنيم و خيلي وقتها از اساتيدي كه در اطرافمان زندگي ميكنند، غافليم؛ شايد زندهياد گاسپاريان هم ابتدا در غرب شناخته شدند و بعد براي ما اينقدر مهم شدند، البته اين را كلي عرض ميكنم.
اين تجربه، نگاه موسيقايي يك همسايه به همسايه نزديك بود و با آن همه تجربه و استادي كه در وجود آقاي گاسپاريان بود اصلا كار مشكلي به نظر نميرسيد كه فواصل مشترك بين دو موسيقي را دريابند، ضمن اينكه هر دو موسيقي ايران و ارمنستان پاي در ريشههاي خودشان داشتند. آن بخشهاي مشترك نيز در هم تنيدند و اين موسيقي بافته و حاصل آن «به تماشاي آبهاي سپيد» شد كه بحق ميتوان از آن به عنوان يك موسيقي درهم تنيده نام برد و پيامي به جز مهرباني، صلح و دوستي حاصل اين در هم تنيدن نبود؛ چيزي بافته شد از صميميت و انساندوستي و اينكه چقدر انسانها ميتوانند با موسيقي زبان مشترك داشته باشند و دردها، شاديها و آرزوهاي خود را با زبان مشترك هنر موسيقي بيان كنند.»
خواننده «به تماشاي آبهاي سپيد» درباره بيمرز بودن هنرگاسپاريان اينطور صحبت ميكند: «به نظرم غير از نبوغ موسيقايي و نحوه نواختن اين ساز جادويي؛ تجربههاي بسيار سخت و همچنين گرانمايهاي بود كه گاسپاريان طي سالها پشت سر گذاشته بود تا از او، چنين شخصيتي بسازد كه با هنر به تعالي برسد و آن وارستگي عميقش به جهان و يكي شدنش با ساز و موسيقياش، عشق به انسان و هستي را به نمايش بگذارد وقتيكه شما اينطور به جهان نگاه ميكني واژهاي مثل مرز خندهدار ميشود؛ بهطور كلي هر مرزي برايت بيمعناست؛ جنسيت، نژاد، مرز، بوم و... موسيقي، يك زبان جهاني است. طبيعت، موسيقي دارد و اينها را گاسپاريان به خوبي دريافته بود، چراكه با موسيقي و هنرش يكپارچه شده بود.
من حاصل تجربهام را ميگويم. ببينيد وقتي با گاسپاريان يك استكان چاي ميخوردي همان گاسپاريان را ميديدي كه در صحنه ميبيني، ايشان روي صحنه هم با همان مهرباني ظاهر ميشدند و يك نوع احساس آرامش را به ما منتقل ميكردند، در نتيجه روي صحنه كنار چنين انسان بزرگي ذرهاي اضطراب در دلت نيست حتي اگر هزاران تماشاگر داشته باشي كه البته داشتيم و شبهاي بزرگي هم بودند كه چند هزار تماشاگر آمدند. نكته ديگر جديت او در كار هنرياش بود، گاسپاريان انسان بسيار منظمي بود. صداي گرم آقاي گاسپاريان در قطعه «ماما» كه ستايش مقام مادر است بخشي از وجود يگانهشدگي او با موسيقي است و تمام اينهايي كه عرض كردم باهم جمع شده و وجود نازنيني به نام ژيوان گاسپاريان را ساخته كه به تماشاي بادها رفت و يادش بحق زنده است.»
«درنهايت اين نكته را يادآور شوم وقتي قرار است با آدمهاي مهم به صحنه بروي بايد سزاوار آن كار باشي و اين سزاواري به زبان نيست، آسان هم به دست نميآيد؛ بايد كار كني، زحمت بكشي، تمرين كافي و عشق به كار داشته باشي، جستوجوگر باشي و بهدنبال ارتقاي خود بروي. ما تمرينهاي بسيار سختي در آن دوران داشتيم. وقت، براي ارايه اين كار كم بود؛ بايد در مدت محدودي كه آقاي گاسپاريان در ايران بودند، كار اجرا ميشد. درست است كه به رواني و زيبايي كاري كه استاد عليزاده پردازش كرده بودند، تكيه داشتيم و ساز زيباي گاسپاريان زينت را چندين برابر افزون ميكرد اما كار گروه هم بسيار مهم بود. آقاي علي صمدپور دوست و همكار عزيزم با دقت و وسواس زيادي سر تمرينات زحمت ميكشيدند. ساختن و پرداختن كار از طرف استاد عليزاده يكسو بود و تمرين بچههاي گروه يك موضوع كه خيلي اهميت داشت و كار سادهاي نبود و در اينجا فرصتي پيش آمده كه ياد كنم از اعضاي گروه؛ هورشيد بياباني، محمدعلي احدي، علي بوستان، محمدرضا ابراهيمي، بهزاد ميرزايي و همه دوستاني كه براي اين برنامه زحمت كشيدند. واقعا شور و حال مردم را در شبهاي اجرا به ياد دارم و همچنين احساسات عميق هموطنان ارامنه وقتيكه ژيوان گاسپاريان قطعه «ماما» را اجرا ميكرد، از خاطر نميبرم.»
نامآشناي جهان، ناشناخته در ايران
آلبوم «به تماشاي آبهاي سپيد» توسط نشر موسيقي هرمس منتشر شد؛ به اين بهانه در پايان سراغ رامين صديقي مدير نشر هرمس رفتم و از او درباره آشنايياش با گاسپاريان و ايده اين پروژه پرسيدم؛ ميگويد: «همكاري اول ما در دهمين آلبوم نشر هرمس، به نام «آيينها» از هنرمند ديگر ارمني آرمن چخماقيان بود، در اين كار آقاي گاسپاريان دودوك و سرنا نواختند. در همايش ومكس سال 2002 آقاي گاسپاريان، جايزه سالانه را به عنوان دستاورد هنري برتر سال گرفتند، بنده نيز در آن سال، نمونهاي از آلبوم «آيينها» را با خود برده بودم كه حضوري به آقاي گاسپاريان تقديم كنم. همانروز با هم قهوهاي خورديم و صحبت كرديم. آقاي گاسپاريان از سكونت جامعه بزرگي از ارامنه در ايران مطلع بودند و در پاسخ سوالم كه پرسيدم چرا هيچگاه به فكر آمدن به ايران نيفتادند، گفتند چون تا امروز كسي از من دعوت نكرده و شايد دليلش اين باشد كه بنده را نميشناسند. اين مطلب را به اين جهت گفتم كه آن زمان آقاي گاسپاريان، در ايران خيلي شناختهشده نبودند. حتي اگر صداي سازشان، براي ما در پروژههاي «مايكل بروك» در آلبوم موزيك فيلم گلادياتور يا همكاريهايي كه ايشان با آقاي پيتر گابريل داشته، آشنا بود اما كسي ايشان را به اسم نميشناخت. آقاي گاسپاريان براي افرادي كه موسيقي ملل را بهطور جدي دنبال ميكردند، فرد آشنايي بودند ولي در جامعه موسيقيدوست ايران، چندان آشنايي با ايشان، وجود نداشت. زمانيكه آلبوم «آيينها» در ايران منتشر شد، تلاش كرديم درباره آن صحبت كنيم، اما چه از طرف منتقدان، چه روزنامهنگاران يا جامعه مخاطب، چندان استقبالي از حضورشان در آلبوم نشد.
در كنسرت «به تماشاي آبهاي سپيد»، بيشتر به لطف نامي كه آقاي عليزاده داشتند، بر نام آقاي گاسپاريان هم تمركز شد و جرايد نيز بسيار به اين موضوع پرداختند كه نوازنده موسيقي آلبوم گلادياتور يا نوازنده آلبومي كه با پيتر گابريل در فيلم «آخرين وسوسه مسيح» همكاري كرده، در اين پروژه حضور دارد. آقاي گاسپاريان وقتي به ايران دعوت شدند، خوشحال شدند، گفتند اگر شرايط مهيا باشد با كمال ميل قبول خواهند كرد ولي من نگران هم بودم چون دعوت از فردي كه در ايران شناختهشده نبود، ريسك داشت. بنابراين به اين فكر افتاديم كه كار را با يك هنرمند نامآشناي ايراني انجام دهيم تا مخاطبان ايراني از اين طريق ارتباط بهتري بگيرند؛ در صحبت با آقاي عليزاده ايدهام را گفتم كه گاسپاريان و ايشان دونوازي داشته باشند، آقاي عليزاده بسيار استقبال كردند و پذيرفتند. همچنين اذعان كردند كه موسيقي ژيوان را ميشناسند و آن را دوست دارند، خواستند كه براي عمليشدن آن فكر كنند. آقاي عليزاده ايده اجراي دوئت را كه از طرف من ارايه شده بود به آنسامبل تغيير دادند، جناب گاسپاريان هم از اين ايده استقبال كردند و به همراه دو نوازنده ديگر در كنار گروه همآوايان كمكم پروژه كنسرت تعريف پيدا كرد. يك دوره چهار، پنج ماهه روي قطعات كار شد البته تا چند روز قبل از اجراي كنسرت، اين دو گروه باهم هيچ تمرين مستقيمي نداشتند، تنها از راه دور ضبطهاي آزمايشي انجام ميشد. زمانيكه ساختار كار ايجاد شد در تهران تمرينات جدي گروه همآوايان سرعت گرفت.
آقاي گاسپاريان و همراهانشان، يك هفته زودتر به تهران آمدند و بعد از ديدارهاي اوليه سه روز بهصورت فشرده تمرين داشتند تا قطعهها شكل نهايي خود را بيابد و افراد گروه از لحاظ شيوه نواختن و فضاهايي كه در اختيار هم قرار ميدادند، باهم اخت شوند. بعد از آمادهسازي محيط اجراي كنسرت، آن پروژه سه بار روي صحنه رفت درنهايت آن چيزيكه امروز به گوش شما رسيده همان است كه «به تماشاي آبهاي سپيد» نام گرفت.»
او درباره پيشبينياش از موفقيت اين پروژه ادامه ميدهد: «اميدواري براي موفقيت زياد بود، البته وزن آقاي عليزاده آن را بيشتر كرد. در آن سالها كنسرتهاي بزرگ چنداني اجرا نميشد و اجرايي با 3500 تماشاگر كه در سه شب اجرا شود ريسكهاي خودش را داشت. اين اعداد با مقياسهاي اقتصادي آن زمان عدد بزرگي بود. با وجود نگرانيها خوشبختانه اثري كه اين اساتيد خلق كردند، بهيادماندني شد. همهچيز مرتب اجرا شد و با استقبالي كه داشتيم، بسيار محتمل ميدانستيم كه اگر آلبومي هم از كار در بيايد اقبال خوبي پيدا كند.»
صديقي درباره چرايي شهرت گاسپاريان اينطور ميگويد: «در صنعت موسيقي فعاليتها، نوع تبليغاتي كه انجام ميشود و افرادي كه باهم همكاري ميكنند خيلي موثرند، مثل تاثيري كه همين پروژه داشت و نام آشناي آقاي عليزاده در فرهنگ خودش باعث شد هر چيزي كه در كنار ايشان قرار ميگيرد، هم ديده شود. آقاي گاسپاريان نيز قبلتر شرايط برايشان مهيا بود كه با آدمهاي نامآشناي ديگري در كشورهاي مختلف فعاليت داشته باشند. هنرمندي مثل پيتر گابريل در انگلستان يك شركت تاسيس و بر كشف موسيقي اقوام و ملل مختلف تمركز ميكند و موسيقي فيلم «آخرين وسوسه مسيح» توسط خود ايشان ساخته ميشود كه از آن مجرا طبيعتا خيلي از هنرمندان از جمله آقاي گاسپاريان وارد عرصه بينالمللي شدند. فارغ از كيفيت غيرقابل انكاري كه موسيقي گاسپاريان داشت اما اين به تنهايي براي شناختهشدنشان در فرهنگهاي ديگر دنيا كفايت نميكرد. تشكيلات آقاي گابريل براي خيلي از حوزههاي موسيقي بينالملل موثر بود. هنرمندان بزرگي مثل نصرت فتحعليخان هرچند كه در فرهنگ خودشان نامآشنا بودند اما آنقدرها آوازه جهاني نداشتند و اين تشكيلات باعث شد كه افرادي مثل نصرت فتحعليخان يا پاپا ومبا و... هم ديده شوند و در ادامه اتفاقات بهتري بيفتد مثل اينكه مايكل بروك از اين طريق با گاسپاريان آشنا شد و پروژهاي را باهم انجام دادند. نمونه اين همكاريها در تاريخ بيش از
50 سال اخير موسيقي دنيا وجود داشته، مثلا همكاري راوي شانكار و يهودا منوهين در آلبوم «ملاقات شرق و غرب» كه در آن زمان آلبوم پرسروصدايي شد و اين دونوازي بداهه براي ويولن و سيتار، طيف عظيمي از مخاطبان دنيا را با ساز سيتار آشنا كرد.»
او همچنين از تجربهاش در كنار گاسپاريان ميگويد: «آقاي گاسپاريان بسيار دوستداشتني، خوشقلب و مهربان بودند؛ خنده از روي لب ايشان دور نميشد تمام روزهايي كه اينجا حضور داشتند يا روزهايي كه در آلمان با او بودم، فارغ از تفاوت سني، بيتكلف و آزاد بودند در حالي كه فردي با چنين كسوت و تجربهاي بهطور معمول نگاهي از بالا به اطراف دارد ولي ايشان خاكي بودند.
قشنگترين تجربه ما با ايشان در تهران براي قطعه «ماما» بود. قطعه «ماما» مثل هندوانه در بستهاي بود كه هيچ ايدهاي از آن نداشتيم و قرار بود آقاي گاسپاريان آن را اجرا كنند، هيچ تصوري نداشتيم كه قرار است در اجرا چه اتفاقي بيفتد، تقريبا يك روز صرف بسط اين قطعه شد. باور نميكنيد روحي كه در خواندن آقاي گاسپاريان بود و احساساتي كه موقع خواندن بروز ميدادند همه حتي آقاي عليزاده را مسحور كرد. نميدانم آن ساعتها چگونه گذشتند؛ در واقع نوشتهنشدهترين قطعه آلبوم بود ولي اين آواز آنچنان حزن، نفوذ و جذابيت داشت كه وقتي آقاي گاسپاريان ماجراي اين قطعه را براي بچهها تشريح كرد، تمام همنوازيهاي تمريني آقاي گاسپاريان در ذهن اعضاي گروه حك شد و آنقدر حال خوبي داشت كه تصور ميكنم مخاطبان هم هر شب روي صحنه به همان نسبت تحتتاثير قرار گرفتند. آقاي عليزاده در كنفرانس مطبوعاتي به اين نكته اشاره كردند كه ساز گاسپاريان تنها تكهاي چوب با چند سوراخ است، نوايي كه ميشنويد اين شخص به آن ميدهد، روح را اين آدم به ساز ميدمد. تصور ميكنم در روز تمرين ماما، آقاي گاسپاريان همه وجودش را به ما تزريق كردند.