داد تاريخ و اداي دين به فانتزيهاي كودكي
يحيي خسرواني
1- «از معلم پرسيدم جز يزدگرد و آسيابان چه كسي آنجا در آسيا بود؟ چون يزدگرد كه كشته شده و در آن لحظه هم كه خواب بوده و نميتوانسته بعد از مرگ ماجراي كشته شدن خودش را تعريف كرده باشد. آسيابان هم كه ديوانه نيست برود بگويد من او را در خواب به طمعِ زر و مال و جامههاي او كشتم؛ چون همه بختِ بهره بردن از آن مال و زر و جامه را همراهِ زندگياش يكجا از دست ميدهد. پس اين كيست كه به ما ميگويد آسيابان در خواب يزدگرد را به طمعِ زر و مال و جامههايش كشت؟ معلّم فقط گفت: بنشين! ــ و من البته نشستم. ولي سالها بعد متوجّه شدم كه ننشستهام.»
(كتاب گفتوگو با بهرام بيضايي، چاپ اول، زمستان 1371)
در مصاحبه بهرام بيضايي با زاون قكواسيان هنوز چند نكته در باب نسبت بيضايي دانشآموز و معلمش مصداق دارد و عجيب اينكه بعد از آمدن بيضايي و عرضهشدن نگاه نقاد و پرسشگر نمايشنامهها و فيلمنامههاي او روش و مشي آن معلم هنوز زنده است. همچنان تاريخ در ذهن ايراني روايتي ثابت و قاطع است و ناپرسيدني. روايتي است رسمي و ديكته شده كه در بهترين شكل دوباره و دوباره بايد ديكتهاي «بيغلط» از روي آن نوشت.
بهرام بيضايي را گواه گرفتيم كه در مجموع آثارش به قدري به تاريخ كشورش پرداخته كه خود به اندازه يك تاريخ وجاهت دارد و ديگر خود نه تنها بخشي از تاريخ ايران كه يكي از راويان تاريخ شده است.
اينكه روايت بيضايي در نمايشنامه «مرگ يزدگرد» چه جايگاهي در تاريخ تئاتر و سينماي ايران دارد يك بحث است و اينكه بيضايي به عنوان انساني مدرن و پرسشگر، پرسشي را مطرح كرده و آن را در عرصه عمومي مطرح كرده بحثي ديگر.
2- تاريخ موقعيتي است متناقضنما. تفسيري از گذشته يا به به تعبيري سرزميني بيگانه كه در زمان حال سخن ميگويد. دقيقتر به زبان آوردن گذشته در لحظه اكنون.
طبعا براي گذر از اين مغاك دستاويزمان اسنادي است كه از آن سرزمين بيگانه در لحظه اكنون در دست داريم و آن را چنان ميخوانيم كه در افق فهم ماست. زماني اسناد محصور ميشدند به سياههاي از مكتوبات دربارها، شرح حال پادشاهان و فاتحان و دست بالا نقش و نقاشيهايي كه از سرزمين گذشته براي هر ملتي به جا مانده بود، مابقي اشيا هم بيشباهت نيست به همان سياهه اجناسي كه در ابتداي فيلم سوته دلان خوانده ميشود، براي رنگ و لعاب دادن به مجلس تاريخ.
از قرن بيستم بر آن سياهه اسناد، سينما هم علاوه شد. سينما از هر نوعش؛ سينماي داستاني تا مستند ميتواند به كار تاريخنويس بيايد براي روشن شدن سرزميني كه هميشه هراس گم شدن در فراموشي را دارد.
با اين همه بخش عمدهاي از تاريخ روايت است، وجه اشتراكش با سينما به عنوان رسانهاي روايتگر. سينما نيز همچون «تاريخ» از هر امكان و ابزاري در جهت ارايه روايتي باورپذير و جذاب بهره ميبرد. اما يكي سوداي حقيقت آشكار را دارد، ديگري به حقيقتي در پس پرده قصه و تصوير دل ميبندد. پس بيسبب نيست كه در سينما ژانري مختص فيلمهاي تاريخي وجود دارد و از سوي مقابل براي سينما تاريخهاي سينمايي.
3- اگر مبنا را تاريخهاي سينما بگيريم نه تاريخي ديكتهشده كه ظاهرا راوياش مجهول است و قدر قدرت كه هيچ پرسش و نقدي را برنميتابد، ميتوان اميد داشت كه از مغاك سرزمين گذشته و لحظه اكنون ميتوان حقيقتي را بركشيد كه داعيه تمامي گفتن تمام حقيقت را ندارد اما به قدر وسع و سعي خويش در طلب شناخت گذشته و فهم حال است.
طبيعي است كه در اين ميان ذهن پرسشگر، عقل نقاد و روح جسوري كه در قلم مورخ جاري است اهميت مييابد. همان مورخ يا مورخيني كه همگي در يك نيت به قول بيهقي مشترك هستند؛ اينكه «گرد زوايا و خبايا» بگردند «تا هيچ از احوال پوشيده نماند» حال اينكه هركدام توانسته باشند «داد تاريخ» را به تمامي داده باشند ديگر محل بحث نيست كه نه بيهقي چنين نيتي را به فعل در آورد و نه فراز و فرود روزگار امان به تمام روايت او از تاريخ داد!
به اين ترتيب مواجهه با كتاب «راهنماي فيلم سينماي ايران» نوشته و پژوهش حسن حسيني به همراه همكارانش ديگر ابرروايتي از تاريخ سينما نيست كه قرار باشد نسل اندر نسل به خوانندگان و پژوهشگران نسلهاي بعدي ديكته شود. اين كتاب نيز همچون ديگر كتابهاي حوزه تاريخ سينماي ايران در كنار آنها قرار ميگيرد. خطي كه با تلاشهاي شخصي و علاقه جنونآميز سينهفيلهايي همچون فرخ غفاري آغاز و با تلاش نويسندگان و پژوهشگران ديگري همچون حميد شعاعي، مسعود مهرابي، جمال اميد، عباس بهارلو... ادامه يافت.
طبعا هركدام بر اساس زاويه ديد، تجربه و امكانات مطالعاتيشان در اين وادي قدم برداشته و حاصل كارشان را عرضه كردهاند. هر چند كه مايه غم و غبن است كه در اين ملك كه قرني است به نهاد دانشگاه و ديگر سازمانهاي پژوهشي زينت يافته هنوز مورخان و پژوهشگرانش در اتاقي انبوه از كتاب و يادداشت در خانههاي خودشان اوراق سفيد را سياه ميكنند براي كورسويي از آگاهي. انگار نه انگار كه نهاد دانشگاه در اين روزگار ميتواند حامي باشد براي توليد دانش ذهن نقاد در دوران مدرن. از اين حيث ظاهرا تنها تفاوت تاريخنگاري در ايران تفاوت پسزمينه صوتي است، زماني صداي خرناس شتر بود و شيهه يابو، حالا صداي اگزوز پرايد و بوق تريلي.
4- حسن حسيني بعد از سه دهه نقدنويسي و پژوهش در سينما با تاكيد و تمركز بر سينماي عامهپسند، كتاب «راهنماي فيلم سينماي ايران» را تاليف كرده و در كنارش همراهاني گرد آمدهاند كه به فراخور دانش و نگاهشان تحليلي از فيلمهاي سينماي ايران در گذشته تاريخي يا همان سرزمين بيگانه را پيش روي خوانندگان عرضه كنند. بيآنكه حسيني در اين خيال خام باشد كه حرف آخري را گفته. بد نيست اگر بار ديگر تورقي بر كتاب داشتيد اينبار آن را به چشم سفرنامهاي ببينيد كه مسافر و راوياش سير و سياحت خود را نه در سينماي ايران كه در كورهراههاي فيلمهاي ايراني با خوانندگانش در ميان ميگذارد. آنوقت ميتوان با شرح سفر مسافري همراه شد كه در كودكياش براي نابينايي فروزان در فيلم «انسانها» يا صحنه مرگ مادر در فيلم «بيقرار» ميگريسته و در تعقيب و گريزهاي سه قهرمان فيلم «سه ديوانه» از خنده سرمست بوده، اما به اين هيجانهاي دوران كودكي بسنده نكرده و هر روز كه پيش آمده بر شناختش از آن فيلمها و خودش افزوده تا هم به فانتزيهاي كودكياش اداي دين كرده باشد و هم خوانندگان كتابش در اين شناخت و دانش سينمايي كه از پس ساليان فراهم آمده سهيم باشند.
ميماند آن وسوسه اسكاتيوار فيلم «سرگيجه» كه احتمالا مزد و توشه حسن حسيني است در اين سفر بيمقصد و ايستادن بر مغاك گذشته از لحظه اكنون...