خاطرات سفر و حضر (44)
اسماعيل كهرم
كالمند و بهادران يزد بودم. اول بهار و نمنم باران بسيار لطيف در هوايي كه كوه در رقص آمد و چالاك شد. جسم خاك از عشق بر افلاك شد. تمام دشت سرود عشق و زندگي سر داده بودند. گياهان، جانوران و حتي ما انسانها، احساس جواني و شادابي ميكردند. در انسان؛ احساس انرژي فوقالعاده با ترشح روغن جلادهنده موها و نيز روغني كه پوست صورت و دستها را جوان ميكرد. در دشت دو روباه ما را جلب نظر كردند. نر و ماده بودند. حركاتي رقصمانند را اجرا ميكردند كه ما رسيديم. تا زماني كه لندرور حركت ميكرد آنها حركات خود را ادامه دادند. وقتي كه ما ايستاديم، آنها هم خشكشان زد. وقتي كه من درب ماشين را باز كردم، روباهها، چهار، پنج قدم عقب رفتند و ايستادند! وقتي كه من پياده شدم، باز هم آنها 5 قدم به عقب رفتند و وقتي كه من به طرف آنها رفتم، ديگر جاي ايستادن نبود و هر دو پا به فرار گذاشتند. يكي از تعاريف هوش، تصميم مناسب در مقابل پيشامدهاي گوناگون است و در اين مورد، روباهها تصميمهاي كاملا مناسب و همزمان با تصميمات من اتخاذ كردند، نهايت هوش و آيندهنگري. در همه فرهنگها روباهها سمبل هوش و فراست هستند، به حق! در زبان انگليسي fox به معناي روباه است و روباهي foxy و روباهصفتي به مفهوم شيادي و حقهبازي است. داستان شير، گرگ و روباهي كه به شكار ميروند را در مثنوي معنوي مولوي حتما مطالعه كنيد. اين لطيفه امروز هم شما را به خنده مياندازد.