كابوس اخبار براي كودكان
زهرا جنت
نزديك عصر است، حياط كوچك ساختمان را سايه گرفته است. براي كودكان اين آپارتمان كه ماههاست به خاطر كرونا از مهدكودك، مدرسه، دورهمي و تفريح بيرون از خانه دور شدهاند، خنكاي عصر، فرصت مغتنمي است كه هر روز از آن به نحو احسن استفاده ميكنند. در حياط كوچك ساختمان دور هم جمع ميشوند، صداي خنده و شادي بازيهاي كودكانهشان ساختمان را بر ميدارد و به روزهاي كدر و تيره دوري گزيني اجتماعي ساكنان آپارتمان، رنگ زندگي ميبخشد. امروز هوا بهتر از روزهاي ديگر بود، كودكان هم به رسم اين چند ماهه توي حياط دور هم جمع شده بودند. اما صداي هياهو و شادي در كار نبود. طبق تجربه والدين، وقتي صدايي از كودكان به گوش نميرسد به احتمال زياد در حال انجام كاري خطرناك هستند. پدر و مادرها چند بار پشت پنجره آمدند و بچهها را از بالا چك كردند. همه در گوشه حياط دور هم نشسته بودند و غرق صحبت بودند. والدين فكر كردند احتمالا موضوع جالب و جذابي مطرح شده كه آنها را از بازي و شادي غافل كرده است. فرشته كه هر روز با اصرار بايد او را از اين جمع دوست داشتني جدا ميكردند، زودتر از هميشه به خانه برگشت. ساكت بود، به گوشهاي رفت و عروسكش را محكم در آغوش گرفت. پدرش فكر كرد بايد با بقيه بچهها دعوايش شده باشد. بيآنكه نگرانياش را نشان دهد به او گفت: امروز صداي بازيتان را نشنيدم، بچهها نبودند؟ دخترك جواب داد: چرا بودند، اما بازي نكرديم، صحبت كرديم. پدرش خندان به سمتش آمد و جويا شد كه در چه موردي صحبت ميكرديد كه اينقدر برايتان جذاب بود. فرشته كه گويي ترسش را فرو ميخورد با هراس در چشمان پدرش نگاه كرد و گفت: به قول خودت، ترسناك اينجا بيشتر كاربرد دارد تا جذاب. با آنكه از اين شيطنت كلامي و الگوبرداري دخترك، قند در دل پدرش آب شد ولي ترسي كه در چشمان دخترش موج ميزند اين شيريني را به كامش تلخ كرد. پدر نزديك دخترك نشست و در حالي كه موهايش را نوازش ميكرد، گفت: چشم، جملهام را تصحيح ميكنم، در مورد چه چيزي صحبت ميكرديد كه اينقدر برايتان ترسناك بوده است؟ دخترك مردد بود، توانايي دستهبندي و انتقال همه آن خبرهاي بد كه به يكباره به ذهن و جانش حملهور شده بودند را نداشت. به جاي جواب دادن به سوال پدرش پرسيد: بابا تو هم اگه كرونا بگيري ميميري؟ و قبل از اينكه پدرش جوابي بدهد، اضافه كرد حسين شنيده كه مادرش به پدرش گفته است: بيا آمارهاي ابتلا و فوت را ببين، كمكم هر كسي كرونا بگيرد ميميرد. پدر در حالي كه دخترك را ميبوسيد، گفت: پس نشست تخصصي كرونا داشتيد. فرشته گويي صداي پدرش را نشنيد، در حالي كه به چيزهايي كه شنيده بود فكر ميكرد، گفت: بابا كشور همسايه يعني چي؟ چرا مامان رويا پاي اخبار تلويزيون كه افغانستان را نشان ميداده، گريه كرده و گفته خدا به زنان و دختران افغان رحم كند؟ چه اتفاقي قرار است براي مليحه دوستم بيفتد؟ قرار بود ماه بعد به هرات بروند و كلي براي من سوغاتي بياورد. پدر به اين مطلب فكر ميكرد كه آن همه دقت و مراعات خودش در مورد اينكه فرزندش در جريان اخبار ناخوشايند قرار نگيرد، با بيتوجهي بقيه از دست رفته است. دخترك را محكم در آغوش گرفت و در حالي كه سعي ميكرد با نوازش او را آرام كند شروع به صحبت با او كرد. آن شب پدر در مورد خيلي چيزها براي دخترش صحبت كرد، مطالب اخبار و اتفاقات ناگواري كه در مورد آن از ديگران شنيده بود را به زباني كه براي او قابل فهم باشد توضيح داد. اندكي از نگرانيهاي خودش گفت و بعد در مورد اميد و خبرهاي خوب و اينكه بزرگترها شرايط بد را كنترل ميكنند و روزهاي تلخ ميگذرد، صحبت كرد. وقتي دخترك آرام خوابيد، پدر يك اطلاعيه توي تابلو اعلانات ساختمان چسباند: جلسه اضطراري والدين براي مديريت سلامت رواني كودكانمان.