• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5025 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۳ شهريور

نگاهي به فيلم نارنگي‌ها ساخته «زازا اوروشاد» به بهانه تحولات منطقه

جنگ؛ موسم نچيدن ميوه‌هاي رسيده

علي وراميني

 معمولا نوشتن درباره فيلمي كه جديد نباشد يا خيلي قديمي نباشد مرسوم نيست. قاعده نانوشته درستي است، نقدي كه به حوزه عمومي مي‌آيد بايد كه مناسبتي داشته باشد، چراكه بين بي‌نهايت موضوع و فيلم بالاخره بايد سوژه‌هايي احصا شوند تا بتوان قاعده‌اي تعريف كرد و به بعضي از آنها پرداخت. يكي از بهانه‌ها براي پرداختن به فيلمي به‌روز بودن آن است و ديگري، به بهانه‌هايي سراغ قديمي‌ترها رفتن. «نارنگي‌ها» مشمول هيچ يك از اين دو بهانه نيست، ليك جز اينكه تازه موفق به ديدن آن شده‌ام، حال‌وهواي آن را به اين روزها هم بي‌شباهت نديدم. 
شايد از بدشانسي «زازا  اوروشاد» بود كه نارنگي‌هايش همان سالي نامزد اسكار شد كه «لوياتان» از «زوياگينتسف» و «آيدا» از «پاوليكوفسكي» و اگر فيلم‌هايي معمولي‌تر رقيبش بودند چه‌بسا اسكار را برده بود و بيش از اينها ديده مي‌شد. باري، نارنگي‌ها فيلم كم‌ادعاي پرحرفي است كه مي‌خواهد زمختي جنگ را در ميان انساني‌ترين رابطه‌ها و وضعيت‌ها نشان دهد و به نظر مي‌رسد كه در اين كار هم موفق شده است. داستان نارنگي‌ها در بحبوحه جنگ‌هايي كه پس از فروپاشي شوروي بسياري از سرزمين‌هاي اتحاد جماهير را درگير كرد، مي‎گذرد. لوكيشن داستان روستايي محل منازعه گرجستان و استقلال‌طلبان آبخازيا است. سال 1992 است و آبخازيا مي‌خواهد سرزميني مستقل از گرجستان باشد، طبيعتا گرجستان نمي‌خواهد و جنگ در ميان است. نيروهاي استقلال‌طلب آبخازيا از مزدوران چچني هم استفاده مي‌كنند و مردان جنگي چچني درازاي گرفتن پول به نفع آبخازيا و عليه گرجستان مي‌جنگند. دو مرد پابه‌سن گذاشته، يكي كمتر، يكي بيشتر تنها ساكنان اين روستا هستند. يكي از آنها باغ نارنگي دارد، محصولش رسيده است و كسي نيست كه در چيدن محصول كمك كند. آن مرد مسن‌تر با نجاري كردن و ساختن جعبه مي‌خواهد كه در برداشت محصول به مرد كمك كند. هسته اصلي روايت از لحظه‌اي شكل مي‌گيرد كه بعد از درگيري ميان نيروهاي دو گروه، دو جوان از دو جبهه زخمي مي‌شوند و «ايوو»، مرد نجار مسن‌تر آنها را به خانه خود مي‌برد و با پرستاري كردن به آنها حياتي دوباره مي‌بخشد.
از پس اين پرستاري به سرعت شخصيت تكين ايوو در قامت يك «قديس اخلاقي» براي مخاطب شكل مي‌گيرد. در فلسفه اخلاق قديس اخلاقي كسي است كه اول در وضعيت‌هاي استثنايي كماكان مرجع اول هنجاري‌اش اخلاق است، دوم بدون هيچ چشم‌داشت و حتي فراتر از آن بدون اينكه محبتي از ديگري‌ در دلش باشد آنها را مشمول اخلاقي زيستن خود مي‌كند. درواقع قديس اخلاقي كسي است كه علايق و محبت‌هايي كه مانع انجام‌وظيفه عموم مردم شود، مانع از انجام‌وظيفه او نشود و به‌زعم تمام مشكلات انجام‌وظيفه كند. براي ايوو هيچ فرقي ميان دو مرد جنگي از دو جبهه وجود ندارد و بي‌هيچ تفاوتي هر دو را تا سلامتي كامل تيمار مي‌كند. بعد از سرپا شدن دو مردي كه با شليك به يكديگر تا مرز مرگ رفته بودند، حالا در وضعيت نابهنگام، هر دو در كنار هم مشغول سپري كردن اوقات هستند و «قول» به ايوو كه ديگر پيرمردي كاريزماتيك ا‌ست مانع از اين مي‌شود كه كار ناتمامِ كشتن يكديگر را تمام كنند. دو مرد جنگي (احمد و نيكا) به‌ناچار با يكديگر وارد گفت‌وگو مي‌شوند؛ اوايل سخت و همراه با خشونت كلامي. رفته‌رفته با كنار گذاشتن {ايده ديگري} تلاش مي‌كنند تا به لمس موقعيت واقعي از {يكديگر} دست پيدا كنند و حتي خود را جاي آن‌يكي بگذارند. موقعيتي كه به ميانجي حضور پرهيبت و درعين‌حال متين و محجوب ايوو به وجود آمده است. در خلال ديالوگ‌هاي اين دو، آن سخن كه مي‌گفت «جنگ، جنگيدن مرداني است كه همديگر را نمي‌شناسند و با هم مي‌جنگند، براي مرداني كه هم را مي‌شناسند و با يكديگر نمي‌جنگند.» تعبير مي‌شود. دو سرباز ابتدا و حق‌به‌جانب گمان مي‌كنند كه هركدام طرف حقيقت هستند و يقين دارند كه براي چه مي‌جنگند، هرچه پيش‌تر مي‌روند از سهم خود بر داشتن حقيقت كم مي‌كنند و ديگري را هم به در آن سهيم مي‌كنند. نفر چهارمي كه هم خودش به‌تنهايي يك شخصيت است و هم در كامل شدن شخصيت ايوو بسيار كمك كرده، «ماركوس»، صاحب باغ نارنگي است. مردي كه نه قديس اخلاقي است نه شرور. آدمي عادي است كه مي‌خواهد زندگي كند، محصولش را بفروشد و بعد هم به استوني برود تا ميان جنگ نباشد.  شخصيت حاضر غايب پنجم كه هم پيرمرد را تكميل مي‌كند و هم روزنه‌اي براي برون‌رفت از وضعيت تمام جنگي و مردانه است، ماريا، نوه پيرمرد است كه ما از او قاب عكسي مي‌بينيم فقط. قاب عكس ماريا به ما حيات غايب، حيات احساسي زنانه در يك وضعيت، زمخت را مدام يادآوري مي‌كند. فيلم‌ساز از پس تعامل چندروزه اين آدم‌ها زمختي و شرِ جنگ را به‌خوبي به تصوير مي‌كشد. درواقع با بازنمايي به‌اندازه و غير سانتي‌مانتال يك وضعيت نابهنگام اين كار را انجام مي‌دهد. چهار آدم با دال مركزي جنگ در كنار هم قرار گرفتن زازا اوروشاد در يك سير بدون شعار و بدون درازگويي نشان مي‌دهد كه بديل جنگ، گفت‌وگو، به رسميت پذيرفتن ديگري‌و احترام به‌حق حيات ديگري است. بديل‌هايي كه به ميانجي انسان‌هاي بزرگي چون ايوو در دل جنگي‌ترين وضعيت هم ممكن مي‌شود. اوروشاد، درست همان‌جا كه ديگر گمان مي‌كنيم فيلم درنهايت به سمت سانتي‌مانتال شدن پيش رفته است، واقعيت جنگ را چون مشتي آهنين به صورت مخاطب پرتاب مي‌كند. هيچ قهرمان اخلاقي به‌تنهايي نمي‌تواند جهان را نجات دهد، جهان كه سهل است، باغ، خانه، فرزند و رفقايش را هم نمي‌تواند نجات دهد. در حقيقت زور بمب‌ها و مردان جنگي، خيلي بيشتر از زور نارنگي‌ها و مردان نيك است.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون