• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۳۰ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5067 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۱۷ آبان

به ياد و احترام محمد عباسي كه نابهنگام رفت

عزيمت از پشت صحنه

محسن آزموده

رسانه در نظر عموم مثل ويترين يك مغازه است كه در آن محصول نهايي پيش روي همگان عرضه شده. مخاطب تنها صفحات چاپ شده يا الكترونيك روزنامه را مي‌بيند يا مطالب را در صفحات وب مي‌خواند، در حالي كه بر تارك آنها نام نويسنده نقش بسته و بعضا مزين به عكسي از اوست. البته اكثريت مي‌دانند كه اين همه دست‌اندركاران روزنامه نيستند و در پشت صحنه اين ويترين افراد بسياري هستند، آنها كه اگر نباشند، چرخ رسانه نمي‌چرخد و محصول نهايي، اين‌چنين شسته رفته و‌ تر و تميز فراروي مخاطب قرار نمي‌گيرد، آنها كه بسي فروتن و متواضع‌تر از روزنامه‌نگاران هستند و بي‌شيله پيله و بدون ادعا خدمت مي‌كنند و كمتر كسي از كارهاي‌شان باخبر مي‌شود، آنها كه مثل اكثريت مردم، اخبارشان جايي بازتاب نمي‌يابد، مگر با يك آگهي ترحيم، در كوچه و محله و در ميان دوستان و آشنايان و اگر خوش‌اقبال باشند و دوستان‌شان با معرفت، يك آگهي تسليت دو كادر در صفحه اول روزنامه. بي‌توضيحي درباره خدمات‌شان يا اينكه در روزنامه چه كار مي‌كردند. 
آقاي عباسي، يكي از پشت صحنه‌هاي قديمي و پركار روزنامه ما بود، آدمي مهربان و زحمتكش و دوست‌داشتني و مورد احترام همه، فردي ساكت و بي‌حاشيه. با همه دوست بود و به قول آقا رضا، براي رفقايش، حكم پدر يا برادر بزرگ‌تر را داشت و در مشكلات و سختي‌ها به او رجوع مي‌كردند. هميشه حاضر به خدمت بود و دور از خانواده، روزنامه برايش حكم خانه دوم را داشت. 
 تا همين سه، چهار روز پيش مشغول به كار بود و شبانه‌روزي در خدمت روزنامه. شنبه ظهر، وقتي خبر درگذشت نابهنگامش را امير پشت تلفن از فرشاد شنيد، هر دو بهت‌زده شديم، يعني چه؟ مگر ممكن است؟ در تحريريه همكاران ساكت و آرام بودند و با ناباوري به يكديگر نگاه مي‌كردند. آخر پنجاه سال سن و سالي نيست، آن‌هم براي آقاي عباسي كه سالم و تندرست بود و مشكل خاصي نداشت. مرگ خيلي وقت‌ها همين‌طور بي‌رحم و مروت است و بي‌حساب و كتاب عمل مي‌كند. 
بي‌اختيار ياد خاطرات شيرين آن سال‌ها مي‌افتم، شوخي‌هاي گاه و بيگاهي كه معمولا هنگام ورود و خروج به روزنامه با هم داشتيم. اوايل پارسال، از نخستين همكاران روزنامه بود كه به كرونا مبتلا شد، اما بر آن غلبه كرد و بهبود يافت. روزهاي اول بعد از كرونا، تكيده شده بود و كمتر بگو و بخند مي‌كرد. انگار چشم‌هايش ترسيده بود. اما بعد از مدتي باز روز از نو و روزي از نو. هر بار كه ديرتر از معمول به روزنامه مي‌رسيدم يا زودتر از موعد مي‌رفتم، از همان اتاقك نگهباني صدايم مي‌كرد و مي‌گفت: كجا فلاني، خبريه؟ به خانمت بايد بگم اين روزها شيطنت مي‌كني! كم نمي‌آوردم و مي‌گفتم: زنگ بزن آقا عباسي، آن را كه حساب پاك است، از محاسبه چه باك است! اصلا شما هم تشريف بياريد! مي‌زد زير خنده! اين اواخر هم هر بار كه مرا مي‌ديد، مي‌گفت: آزموده را آزمودن خطاست. مي‌خنديدم و مي‌گفتم: آزمودم عقل دورانديش را/ بعد از اين ديوانه سازم خويش را. خنده از لب‌هايش محو نمي‌شد. حالا روبه‌روي اتاقك نگهباني، همانجا كه گاهي آقاي عباسي مي‌نشست، روي ميزي عكسش را گذاشته‌اند، پايين دو شمع سياه، در كنار مصحفي از قرآن مجيد و دو ظرف خرما و حلوا، چيده شده بر ميزي با پارچه مشكي. صداي قرآن با صوت عبدالباسط در تمام ساختمان پيچيده است: «سوگند به اين شهر و حال آن كه تو در اين شهر جاي داري. سوگند به پدري[ چنان ] و آن كسي را كه به وجود آورد. به راستي كه انسان را در رنج آفريده‌ايم.» (آيات يك تا چهار سوره بلد با ترجمه محمد مهدي فولادوند). با اداي احترام و عرض تسليت به همسر و دختران و خانواده عزيزش. يادش گرامي و ماندگار. با اميد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون