• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5097 -
  • ۱۴۰۰ دوشنبه ۲۲ آذر

بغض ژاله آموزگار و حسرت شفيعي‌كدكني براي تنهايي ايران

ماهرخ ابراهيم‌پور

چند هفته پيش كتاب «در جست‌وجوي آرمان‌ها» خاطرات مهدي نواب را به دست گرفتم تا بخوانم اما اعتراف مي‌كنم چند صفحه ابتدايي كتاب چندان شوقي براي مطالعه آن ايجاد نكرد و كتاب را كنار گذاشتم. گويي در ذهنم آن سخن زنده‌ياد محمد زهرايي كه كتاب بايد دم بكشد، آمد. چند هفته گذشت و يك شب بي‌خوابي امانم را بريد و كتاب مزبور را به دست گرفتم و خواندم. حاصل آن شب نخوابي صيد چند نكته در كتاب بود كه تداعي سخن دكتر محمدرضا شفيعي‌كدكني در سالروز تولد دكتر ژاله آموزگار يعني 12 آذر بود، دكتر شفيعي‌كدكني با بازنشر يك سخنراني دكتر آموزگار از افت ايران‌دوستي در ايران گفتند كه بازتاب زيادي داشت. سخناني كه دكتر آموزگار در يكي از بزرگداشت‌هاي زنده‌ياد دهخدا با بغض بر زبان آورد و آن روزها هنوز خيل مهاجرت نخبگان و غيرنخبگان به راه نيفتاده بود، دقيقا آن زماني كه مسوولان در خواب زمستاني بودند و هنوز هستند. برگردم به نكاتي كه در كتاب مرا ياد ايران‌دوستي انداخت و در آن نيمه شب جگرم سوخت. مهدي نواب كه از فعالان سياسي فارغ‌التحصيل در آلمان است و از لحاظ سياسي به نهضت آزادي گرايش دارد، از تشويق اداره مهاجرت آلمان غربي براي برگشتن دانشجويان فارغ‌التحصيل به دليل شركت در ساختن كشورشان تعريف مي‌كند و در كنار چنين نگاهي از بحث‌هايي مي‌گويد كه ميان او و چند مهندس آلماني درباره واژه امپرياليسم رخ مي‌دهد، در آن ميان مهندس كيلر كه در دوره پهلوي دوم در تاسيسات اتمي بوشهر مشغول به كار است، با پس زدن واژه‌هايي از اين دست مي‌گويد: «من اصولا درك درستي از واژه امپرياليسم بين‌المللي ندارم. فقط مي‌دانم كه انگيزه من به عنوان مدير اجرايي پروژه نيروگاه بوشهر ربطي به اهداف امپرياليستي كه شما از آن سخن مي‌گوييد، ندارد. من مي‌توانم در ارلانگن زندگي راحتي داشته باشم. با همسر و فرزندانم و نوه‌هايم در هواي خوب و ملايم اين شهر به پارك و جنگل بروم و تفريح كنم. به يك رستوران آرام بروم و ساعاتي را به صرف غذا و گفت‌وگو با دوستانم بپردازم. من اين زندگي راحت و مطبوع را رها كرده‌ام و به بوشهر رفته‌ام در آنجا هوا گرم، مرطوب و در تابستان خفه‌كننده است. اگر بخواهي در شهر قدم بزني بوي تعفن فاضلاب، انسان را خفه مي‌كند. زبان مردم محلي را هم نمي‌فهمم از رستوران آرام و مطبوع هم خبري نيست. شب‌ها هم از دست پشه‌ها خواب آرام ندارم، مي‌دانيد چرا مديريت اجرايي پروژه ساخت نيروگاه در بوشهر را پذيرفته‌ام و تمام ناملايمت‌هاي ناشي از اقامت در بوشهر به آرامش و زندگي راحت در ارلانگن به جان خريده‌ام فقط به يك دليل.» اينجا يك مكث لازم است تا بگويم تصورم بر اين بود كه او به دليل پول خوبي كه از اين ماموريت به دست مي‌آورد آن همه سختي را متحمل شده است، اما پاسخش را دليلش را بيش از چندين بار خواندم: «آن هنگام كه كار ساخت و راه‌اندازي نيروگاه تمام و بهره‌برداري از آن آغاز مي‌شود و صداي موتورها به گوشم مي‌رسد و جگرم به حال مي‌آيد و به خودم مي‌بالم. (ص 308)» ساعت چهار صبح است و از كوچه جز صداي گربه‌ها و ماشين‌هايي كه هرازگاهي رد مي‌شوند، صداي ديگري نيست، اما اين جملات مهندس آلماني مرا به فكر واداشت؛ آن موقع يك خارجي به كارش آنقدر اهميت مي‌داد كه پايان آن و نتيجه‌اش مهم بود حتي به قيمت دشواري و سختي كه به همراه داشت و امروز ايران هر روز خالي و خالي‌تر از نخبگان جوانش مي‌شود به‌طوري كه از زنگ خطر گذشته و من فكر مي‌كنم آيا هنوز آن جمله كليشه‌اي وطن هتل نيست كه هرگاه خدماتش نامطلوب شد، تركش كنيم؟!

 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون