• ۱۴۰۳ شنبه ۱ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5121 -
  • ۱۴۰۰ سه شنبه ۲۱ دي

بيچاره انسان جديد! كي وقت مي‌كند

محمد زارع شيرين‌كندي

 انسان جديد دايم در حال عمل است و وقتي براي حيرت و پرسش و تامل و تفكر ندارد. بشر نوزاده چنان در كارها و امور روزمره مستغرق است كه مجالي براي خودانديشي و خودشناسي و هستي‌شناسي ندارد. 
بشر امروز قادر نيست كه حتي اندكي به ذات و اصل و مرگ و معنا بينديشد. او سخت غافل و به تعبيري درست‌تر، از/ با خود بيگانه است. ماركس مي‌گفت آگاهي و انديشه و تفسير و نظر بس است، عمل كنيد و در جهان تغيير و تحول ايجاد كنيد. در پي ماركس، ايدئولوژي‌هاي چپ و راست يكي پس از ديگري سر برآوردند و چنان نيرومند و تند عمل كردند كه شكل و صورت جهان را دگرگون  نمودند. 
در چارچوب قوانين و ضوابط خشك اين ايدئولوژي‌ها وقتي براي انديشيدن، فرصتي براي ديدن و نگريستن (نظاره آسمان‌ها) و حال وحوصله‌اي براي بازانديشي و بازيابي خويشتن در ميان اشيا و اعيانِ عالم وجود نداشت. در درون حاكميتِ اين ايدئولوژي‌ها، آدميان به توده‌ها بدل شده بودند و افراد به خلق‌ها/ جماعات و اشخاص به اشيا. در درون حاكميتِ اين ايدئولوژي‌ها، انسان‌ها مانند گله‌هاي گرسنه شبانه‌روز به دنبال ناني در پيچ و خم‌هاي نظام صنعت يپچيده مي‌گشتند. بي‌ترِديد، تا نان نباشد انديشه و آزادي معنايي نخواهد داشت. «آدمي اول حريص نان بود» و هرگاه از نان بي‌نياز شد مي‌تواند بينديشد، فلسفه بورزد، شعر بگويد و نقد كند. در رژيم‌هاي توتاليتر نه برابري و مساوات وجود داشت و نه ذره‌اي آزادي كه آدميان در فضايش تنفس كنند و استعدادهاي‌شان را متحقق سازند. 
اختناق و خفقان چنان حكمفرما بود كه حتي در كنج ذهن انسان‌ها ذره‌اي جا براي آزادانديشي وجود نداشت. آدمي به عنوان بنده و برده حلقه به گوشِ ايدئولوژي طبيعتا نمي‌توانست در چارچوب قفس آهنين بروكراسي آن لحظه‌اي با خويش باشد و دقيقه‌اي فكري تازه كند. اين در حالي بود كه در تعريف آرماني ماركس از آزادي، انسان‌ها مي‌توانستند صبح به شكار بروند، ظهر ماهي بگيرند، غروب گله را به صحرا ببرند و شب بعد از شام فلسفه و شعر نقد كنند. به هرحال، آرزوي ماركس از براي تغيير جهان جامه عمل پوشيد و اعمال ايدئولوژيك سر از اردوگاه‌هاي كار اجباري، اتاق‌هاي گاز، شكنجه‌ها و كشتارهاي دسته‌جمعي و بمباران‌ها و قتل‌عام‌هاي ميليوني درآورد. تغيير بدون تفسير و عمل بدون نظر به چنان نتايج و عواقب ناخواسته منجر شد. البته سوءتفاهم نشود، در دوره جديد، نظرورزي و خردورزي و تفسير و تاويل كم نبوده است. 
پيش از ماركس، بيشتر فيلسوفان اهل نظر و بينش و ادراك ماهيت و به اصطلاح هستي‌شناس بودند. اما مساله اين است كه هم در زمان شيوع و نفوذ فلسفه‌ها در قرن هفدهم و هجدهم و هم در زمان سيطره ايدئولوژي‌ها در قرن نوزدهم و بيستم، بشر فاقد وقت و آرامش براي تامل و تفكر و تذكر بوده است. اين بشر نه از حيث نظر نقص و كم داشته و نه از لحاظ عمل، بلكه مشكل عمده‌اش خودانديشي وخوديابي در عالم بوده است؛ در - عالم - بودن و به سوي - مرگ -  بودن را نمي‌توانسته است بينديشد. زيرا بشر مدرن، به تعبير هيدگر، وقت نداشته و ندارد. اين به آن معنا نيست كه بشر مدرن اوقات فراغت ندارد و بيشتر ساعات فراغتش به نگاه كردن به فيلم‌هاي متنوع و مسابقات ورزشي و برنامه‌هاي متكثر كانال‌هاي مختلف تلويزيوني و سرگرمي در فضاهاي مجازي سپري نمي‌شود بلكه به اين معناست كه او تاب و تحمل خلوت را ندارد. هرگونه تفكر و خلاقيت و ابداع و اكتشاف و اختراِع در خلوت به ذهن خطور مي‌كند. انساني كه از آغاز صبح تا دل شب پيوسته مي‌دود، كي مي‌تواند آني بينديشد و حقيقت امري را بفهمد. اين انسان از/ با خود بيگانه است. اين انسان فقط مي‌تواند در تاكسي يا مترو يكريز درباره سياست و اقتصاد وراجي كند. 
به ديگر سخن، در جامعه جديد انسان پيوسته مي‌دود و چهاراسبه مي‌تازد بي‌آنكه جهتي روشن و غايتي مشخص داشته باشد. معالم و مقاصد مسير سخت مبهم گشته است. ماركوزه مي‌گفت انسان متجدد تك‌ساحتي است و زندگاني‌اش صرفا در ساحت توليد و مصرف جاري است. تعبير «تك‌ساحتي» از بحث هيدگر درباره «نااصالت» و «فرد منتشر» (داسمن) گرفته شده است. هيدگر بيگانگي انسان از/ با خود را حاصل گسست و جدايي او از عالم و موجودات مي‌دانست. چرا كه انسان ديگر با موجودات و اشياي اين عالم همنشين و همبود و دوست و رفيق نيست. آنچه هست انسان است و بقيه كائنات صرفا برابر ايستا (ابژه) از براي منافع و مصارف او. انسان هستي را نمي‌انديشد زيرا در ميان هستان مستغرق است و تسخيرگر و مصرف‌كننده. وقتي تفكري نيست انسان مدرن «كارگر» به معناي يونگري كلمه است و «سازنده» به معناي آرنتي كلمه و «فاوست» به معناي گوته‌اي كلمه. فاوست خداگونه‌اي كه هم سازنده است و هم ويرانگر و كارگرِ عامل و فاعل (سوژه) فاقد ذكر و فكر است. او نمي‌تواند به تناهي و كرانمندي‌اش فكر كند و مي‌دود تا همه‌چيز و همه جا را تحت تصرف خود درآورد. 
اما وضع در جامعه‌هاي غيرغربي توسعه‌نيافته بسيار متفاوت است. در اين جامعه‌ها نه نظر به معناي راستين كلمه هست نه عمل و نه تفكر. در اينجاها نيز مي‌دوند اما نه در پي آواز حقيقت و دانش و فلسفه و انديشه و زيبايي بلكه در پي صداي ماشين‌هاي شاسي‌بلند و در پي فرصت‌طلبي و چشم همچشمي و ظاهرپرستي و پول‌پرستي. اين پرسش از انسان جامعه توسعه‌نيافته كه چرا نمي‌انديشد، سوال و توقع بيجايي است. انسان‌هاي جامعه توسعه‌نيافته عمدتا آب‌زيركاه و نان به‌نرخ‌روزخورند. آنها حتي در عرصه‌هاي فرهنگي و فلسفي و ادبي دقيقا همان كاري را مي‌كنند كه همسايه‌هاي‌شان در عرصه بازار و اقتصاد و سياست مي‌كنند. انسان‌هاي جامعه‌هاي توسعه‌نيافته فرقي فارق با انسان‌هاي جوامع مدرنِ پيشرفته دارند. آنان از/ با خودبيگانه مضاعف و مركبند. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون