• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5122 -
  • ۱۴۰۰ چهارشنبه ۲۲ دي

در باب فيلم «جويبار آبي» كه در كن 2021 حضور داشت

قصه‌هاي دور و دراز يك كره‌اي در سرزمين يانكي‌ها

كاميار محسنين

آنچه به فيلمي چون «جويبار آبي» (2021، جاستين چون) بها مي‌دهد، سينما نيست. تنها چيزي كه چنين فيلمي را به نمونه‌اي قابل بررسي تبديل مي‌كند، نمايش آن در بخش «نوعي نگاه» در هفتاد و چهارمين جشنواره فيلم كن است. وگرنه، «جويبار آبي» مي‌تواند مثالي باشد براي فيلمسازي آموختن، به اين شرط كه از هر آنچه فيلمساز انجام داده است، پرهيز كرد. فيلمي كه در سطح حركت مي‌كند و به دليل ناتواني در طرح و بسط پيرنگ داستاني، مدام ناچار مي‌شود با حادثه‌اي، پيرنگي فرعي را آغاز كند و صد البته، نتواند كه به ثمر رساند. 
آنتونيو (جاستين چون)، مردي جوان از تبار كره‌اي، به همراه جسي (سيدني كووالسكي)، دختري كوچك و امريكايي، شتابزده به سمت بيمارستان مي‌روند تا نتيجه سونوگرافي كتي (آليسيا ويكاندر)، شريك زندگي آنتونيو و مادر جسي را بفهمند. از قضا، چيپسي كه جسي در بيمارستان مي‌خرد، در دستگاه گير مي‌كند. از قضا، زني به كمك پدر و نا دختري‌اش مي‌آيد. از قضا، زن هم مهاجري زردپوست از تبار ويتنامي از آب درمي‌آيد كه نامش پاركر (لين-دان فام) است. از قضا، زماني كه خانواده كوچك سه نفره به فروشگاه مي‌روند، ايس (مارك اوبراين)، همسر سابق كتي و پدر جسي، به همراه همكار ديگر آزار، خشن و نژادپرستش، دني (امروي كوهن)، در همان فروشگاه پرسه مي‌زنند. از قضا، در پي امتناع دختر از ملاقات با پدر بيولوژيكي، دني تصميم مي‌گيرد با خشونت با آنتونيو رفتار كند و وقتي با جواب مرد اجنبي روبه‌رو مي‌شود، دو پليس به بدترين شكل او را ادب مي‌كنند و حتي زانو بر گردنش مي‌گذارند. از قضا، در پي اين حادثه، مشخص مي‌شود آنتونيو مدارك مطمئن اقامتي ندارد و به واسطه درگيري با پليس در معرض اخراج از سرزمين يانكي‌هاست. از قضا، وكيل سياهپوست، بري بوشر (وندي كرتيس هال)، با رد امكان اخذ گرين‌كارت به واسطه آنكه مرد اجنبي، پدر فرزند به دنيا نيامده دختري امريكايي است، اظهار مي‌كند تنها راه ممكن براي دفاع، حضور افرادي در دادگاه است كه او را به فرزندي پذيرفته‌اند، و آنتونيو مي‌گويد كه آنها مرده‌اند. از قضا، وقتي آنتونيو وسط خيابان، براي تامين هزينه وكيل، مشغول تبليغ خالكوبي است، پاركر (همان زن ويتنامي در بيمارستان) از راه مي‌رسد و وقتي حال آنتونيو را مي‌بيند، مي‌گويد كه خالكوبي مي‌خواهد. از قضا، مشخص مي‌شود پاركر بيماري صعب‌العلاجي دارد. از قضا، مشخص مي‌شود آنتونيو سابقه‌اي در اعمال خشونت دارد. از قضا، در مهماني پدر پاركر، به شكل غيرمنتظره‌اي از كتي مي‌خواهند آواز بخواند و او ترانه روي اوربيسون، «جويبار آبي» را مي‌خواند كه حاكي از دوري از جايي است كه دوست مي‌دارد و آرزوي قلبي براي بازگشت به آن محل دوست داشتني. از قضا، در جلسه بعدي، وكيل مي‌گويد بر خلاف ادعاي آنتونيو، زني كه او را به فرزندي پذيرفته بوده، هنوز زنده است و كتي از دروغي كه شريك زندگي‌اش به او گفته است، برمي‌آشوبد.
از قضا، اين اتفاق‌هاي محض، بي‌آنكه در جريان گسترش پيرنگ داستاني، محملي منطقي جويا شوند تا پايان فيلم ادامه پيدا مي‌كنند. به اين ترتيب، كارگرداني كه قصد ساخت درامي در باب معضلات اجتماعي دارد، بيهوده فكر مي‌كند مي‌تواند با پيروي از الگوي حادثه‌محور - مانند آنچه در فيلم‌هاي اكشن، پليسي، ماجرايي و... رونق دارد - به نتيجه‌اي درخور و شايسته دست پيدا كند. گويي كارگردان مي‌پندارد دستورالعمل مشهور هاوارد هاكز را، مبني بر اينكه هر جا قصه كم آورد، مي‌توان مردي تفنگ به دست را در صحنه‌اي حاضر كرد تا بيننده، از فرط هيجان، از چوني و چرايي حضور اين غريبه چيزي نپرسد، به كار مي‌بندد و بر خلاف مختصات ژانر و گونه‌اي كه برگزيده است، در هيچ شخصيت و حادثه‌اي، تعميق نمي‌كند و تامل نمي‌ورزد. پس در خلأ مطلق اين عمق، در ورطه سطحي‌نگري فرو مي‌افتد و تنها تمهيداتي كه به آن دست مي‌يازد، حضيض احساساتي‌گرايي است و توسل به موضوعاتي حاد كه يادآور اتفاقاتي متاخر و برجسته در رسانه‌هاي جهاني باشند.  اين روند نازل احساساتي‌گرايي، در جاي‌جاي فيلم نمود پيدا مي‌كند: در بي‌سر و ساماني زني كه چاره‌اي ندارد جز آنكه سرنوشت تلخ محبوب خود را نظاره و گذشته تلخ‌تر او را كشف كند؛ در مرگ‌آگاهي زني غريبه كه در انتظار تقديري محتوم است و در بيگانه‌سرايي كه هيچ‌گاه موطنش نبوده است در پي همدمي مي‌گردد؛ در بي‌تفاوتي زني كه پسري آسيايي را به فرزندخواندگي پذيرفته و جز تاريخچه‌اي از خشونت، ميراثي براي مهمان ناخوانده به جاي نگذاشته است و در ضجه‌هاي دختر بچه‌اي كه بايد به تماشاي خشونت و بي‌عدالتي خو بگيرد. پس در «جويبار آبي»، به سادگي، حضور زن به دستاويزي مبدل مي‌شود براي آنكه احساسات و عواطف مخاطب برانگيخته شود. به تعبيري ديگر، زنان به شخصيت‌هايي منفعل تنزل مقام پيدا مي‌كنند كه در جريان گسترش پيرنگ داستاني، نقشي جز مويه و نظاره ندارند و بايد در برابر سرنوشت مطيع و تسليم باشند. آنان در زماني كه گامي به پيش برمي‌دارند نيز توان اقدامي ندارند نه تصميم مادرخوانده براي حضور در دادگاه و نه عزم نهايي زن براي همراهي در ادامه راه، هيچ يك گره‌گشا نيستند. در زماني كه فيلم به جاي ارايه تصويري از اين سركوبگري، به حوادثي بي‌منطق اتكا مي‌كند، خود به حركتي در امتداد اين رويكرد تحقير‌آميز تبديل مي‌شود و در جهتي معكوس عمل مي‌كند. گويي در سرزميني كه حقوق مرد ناديده انگاشته مي‌شود، حقوق زنان را به هيچ مي‌انگارد. همين سطحي‌نگري، چنين محصولي را كه داعيه حقوق بشر و استقلال دارد، در حد و حدود طبلي توخالي نگه مي‌دارد. با اين اوصاف، چه عواملي وجود دارد كه جشنواره كن، در مقام پايگاهي براي صنعت فيلم هنري جهان، اثري تا به اين حد نازل را براي نمايش در يكي از بخش‌هاي اصلي برمي‌گزيند؟ شايد بهتر باشد «جويبار آبي»، به عنوان نمونه‌اي از انتخاب‌هاي خارج از معيارهاي زيبايي‌شناختي در جشنواره‌هاي برجسته اروپايي، از زوايايي ديگر مورد بررسي قرار گيرد و مختصات آن از ديدگاهي متفاوت سنجيده شود. برخي از عواملي كه ممكن است در چنين انتخاب‌هايي دخيل باشند، عبارتند از: 

 تثبيت جايگاه چهره‌اي از سينماي مسلط در صنعت فيلم هنري
جاستين چون كه در سال 1981 در كاليفرنيا به دنيا آمد، فرزند زوجي كره‌اي بود كه يكي به واسطه نوازندگي پيانو و ديگري به واسطه بازيگري در دوره كودكي، ارتباطي گسترده با مجامع هنري داشتند. به همين دليل، راه او براي حضور در عرصه بازيگري از سال 2005 هموار شد. شهرت بين‌المللي در سال 2008، در زماني سراغ او آمد كه در نخستين مدخل از مجموعه «گرگ و ميش» (2008، كاترين هاردويك)، نقش اريك، شاگرد زرنگ مدرسه كه به بلا (كريستن استيوارت) علاقه داشت و رقيب ادوارد (رابرت پتينسن) محسوب مي‌شد، ظاهر شد و در دنباله‌هاي اين افسانه پرمخاطب نقش‌آفريني كرد. هر چند، چون در ادامه مسير بازيگري به نقطه‌اي آرماني نرسيد، همچون استيوارت و پتينسن، خيلي زود، در صنعت فيلم هنري، جايگاه خويش را پيدا كرد. او پس از نخستين تجربه كارگرداني در سال 2015 با يك كمدي بي‌مايه كمدي نوجوانانه، در سال 2017، راه خود را پيدا كرد و «اجنبي» را ساخت: درامي سياه و سفيد درباره وقايعي كه در روز صدور حكم دادگاه رادني كينگ و آغاز شورش‌هاي مردمي در لس‌آنجلس روي مي‌دهد و مهاجراني كه مغازه كوچكي در شهر دارند، نظاره‌گر آن هستند و درگيرش مي‌شوند. چون با اين فيلم كه در عوض داستانگويي، بر خلق موقعيت‌هايي پرتنش در شرايطي بحراني استوار بود، جايزه تماشاگران جشنواره ساندنس براي چهره نويدبخش سينماي فردا را از آن خود كرد و در مدار جشنواره‌هاي بين‌المللي قرار گرفت. براي صنعت فيلم هنري كه زماني كارگردان‌هايي با استعداد - از قبيل كريس نولان، ديويد فينچر و برايان سينگر - را در دامان خود پرورش مي‌داد و به تماشاي كوچ آنان به سينماي مسلط مي‌نشست، معكوس‌سازي اين روند ارزشي حياتي دارد. پس انتقال چون از دل دنياي افسانه‌هاي «گرگ و ميش» به مدار جشنواره‌اي، نوعي از قدرت‌نمايي به حساب مي‌آيد.

 حضور ستاره‌اي بين‌المللي بر فرش قرمز
آليسيا ويكاندر، بازيگر 33 ساله سوئدي، در سال 2011، يكي از برندگان جايزه ستاره‌هاي دنباله‌دار اروپا در جشنواره برلين بود و در ظرف 10 سال، به بازيگري مبدل شد كه به گنجينه‌اي از افتخارات بزرگ صنعت سينماي امريكا دست يافته است. حضور بازيگري محبوب و اسكاري بر فرش قرمز جشنواره‌اي سينمايي به اندازه كافي هيجان‌انگيز و تبليغاتي به نظر مي‌رسد به ويژه در زماني كه صنعت فيلم هنري خاستگاه اين ستاره باشد.

 همبستگي با جريان مستقل سينماي امريكا
كارگرداني كه مسير جدي خود را از جشنواره بين‌المللي فيلم ساندنس، پرچمدار سينماي مستقل امريكا، آغاز كرده و تهيه‌كنندگي فيلم جديدش را كمپاني فوكوس فيچرز، يكي از حاميان اصلي سينماي مستقل و سينماي جهان در ايالات متحده به عهده داشته است، انتخابي كم نظير براي تحكيم روابط جشنواره‌اي اروپايي با جريان سينماي آلترناتيو امريكا به حساب مي‌آيد، اتحادي كه در سال‌هاي اخير، حتي در مراسم اسكار به عنوان بزرگ‌ترين جشن صنعت سينما، كفه ترازو را در رشته‌هاي اصلي، به سمت سينماي جهان، سينماي مولف و سينماي مستقل سنگين كرده است. اين اتفاق، در جشنواره جهاني فيلم فجر نيز با حضور نمايندگان ساندنس در بازار مجازي و فيلمي از فوكوس فيچرز در بخش مستند زير ذره‌بين در حال پيگيري بود كه با توجه به تصميمات متخذه براي انحلال جشنواره، بي‌ثمر ماند.

 حقوق بشر و موضوعات ملتهب روز
همواره توصيه شده است مدعيان افراطي كه همواره سينماي موفق ايران در مجامع بين‌المللي را به سياه‌نمايي متهم مي‌كنند، انگيزه جشنواره‌هاي سينمايي در انتخاب برخي آثار انتقادي در باب معضلات اجتماعي از سينماي ايران را، بدون دانش و تحليل، به انگيزه‌هايي سياسي و تبليغاتي تنزل مي‌دهند و نمونه‌هايي از اين دست را به كل حضور بين‌المللي سينماي ايران تعميم مي‌دهند، فيلم‌هايي را كه در جشنواره‌هاي سينمايي از كشورهاي ديگر انتخاب مي‌شوند، به دقت مشاهده كنند، هرچند چنين امري انتظاري بعيد است از كساني كه سينما را دوست ندارند و تنها به واسطه ماموريت‌هايي كه يافته‌اند، ملزم به تماشاي فيلم‌هاي سينمايي هستند. كافي است براي نمونه، به خشونتي كه پليس امريكا در اين فيلم به كار مي‌بندد، فسادي كه پليس فرانسه را در فيلم «پليس» (2011، ميون، برنده جايزه هيات داوران جشنواره كن) گرفتار كرده است، بدكاري كه سياستمداران ايتاليايي را در «ستاره» (2008، پائولو سورنتينو، برنده جايزه هيات داوران جشنواره كن) فرو بلعيده است، مورد بررسي قرار داد و ديد فيلم‌هايي ايراني تا چه اندازه محافظه‌كار و سپيدنما هستند كه حتي وقتي اخذ رشوه توسط يك مامور اعمال قانون، دور از نظر مافوقان، را به تصوير مي‌كشند، با تهديد مميزي روبه‌رو مي‌شوند.  به هر حال، بايد پذيرفت كه حساسيت‌هاي حقوق بشري در مقررات هر جشنواره‌اي بين‌المللي، از اهميتي خارق‌العاده برخوردارند و در ايران، چنين حساسيتي، با انتخاب فيلم‌هايي در باب مظلوميت مردم فلسطين، لبنان و سوريه، ستمكاري رژيم اشغالگر صهيونيستي و فساد و قتل و جنايت‌هاي جاري در كشورهاي غربي، بدون هيچ ملاحظه‌اي، در هر دوره‌اي و در هر جشنواره‌اي، به نمايش گذاشته شده است. ساير جشنواره‌هاي بين‌المللي نيز با الزام به حفظ حقوق بشر و به ويژه آزادي بيان و حقوق هنرمندان، آثاري سينمايي را انتخاب مي‌كنند. 

 موضوعات ملتهب و تصاوير رسانه‌اي
اگر جاستين چون در «اجنبي» با نگاهي به حكم رادني كينگ (مردي آفريقايي - امريكايي كه در مارس 1991، قرباني خشونت پليس لس‌آنجلس شده بود و حكم برائت ضاربان او در دادگاه در آوريل 1992، مقدمه شورش‌هايي عمومي در لس‌آنجلس شد)، سرنوشت اقليت‌هاي قومي در مقابله با نژادپرستان امريكايي را به تصوير كشيد، پس از اخراج ظالمانه مهاجرين و جداسازي خانواده در مرزهاي امريكا در ژوئن 2018 و قتل بي‌رحمانه جورج فلويد توسط پليس امريكا در مينه سوتا در مه 2020 (كه اولي به اعتراضاتي جهاني و دومي به شورشي ملي انجاميد)، اين‌بار، او در مقام كارگردان، فرصتي پيدا مي‌كند تا در دل داستاني هر چند ضعيف، به خشونت جاري در رفتار پليس نژادپرست با قوميت‌هايي از نژادهايي متفاوت (با تصاويري يادآور زانويي كه بر گردن جورج فلويد قرار گرفت و از او شهيدي ماندگار در تاريخ امريكا ساخت) و اخراج مهاجرين در مرز (با تصاويري يادآور كودك سرگردان و گريان كه دل مخاطبان هر رسانه‌اي را در سراسر جهان لرزاند و به درد آورد) اتكا كند و در نهايت، به اطلاعاتي آماري از اقليت‌هاي قومي كه به بهانه فرزندخواندگي به امريكا مي‌آيند و پس از سال‌ها، از خاك امريكا اخراج مي‌شوند، توسل جويد. اين ملغمه، هر چه كه باشد، به دليل آنكه به ‌شدت ضد امريكايي است، به دليل آنكه از مختصات فوق برخوردار است و به دليل آنكه محافظه‌كاري در رويارويي با سوژه انتخابي را به دست فراموشي مي‌سپارد، مي‌تواند در جشنواره‌هاي سينمايي در سراسر جهان، جايگاهي خاص براي خود تدارك ببيند و اين چيزي است كه مخالفان افراطي سينماي ايران هيچ‌گاه در نمي‌يابند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها