شـريعتي در برابر هيـچ انگاري شــرقي
خصلت يا موضوع ديگر جدال ميان اميد و نوميدي است. نوميدي در اين فلسفهها يك تعبير منفي نيست، بلكه به تعبير سارتر يعني سرخورده شدن از موهومات و توهمات و ما ديگر گول توهمات را نميخوريم. او در سفر معبد از توهمات ميگويد و در نهايت نشان ميدهد كه دچار توهمات ميشود. فيلسوفان اگزيستانس نيز ميگويند بايد نوميد شد تا به اميد حقيقي رسيد. اينها مشخصاتي بود كه اشتراكات فلسفههاي اگزيستانس را بيان ميكرد و بايد اين اشتراكات با سنت عرفاني ما از يك سو و سنتزي كه شريعتي ميان اين سنت اگزيستانسياليستي و سنت عرفاني در كوير صورت ميدهد از سوي ديگر مشخص شود. امثال آقاي معتمد دزفولي معتقدند كه اين اقدام شريعتي نوعي مدرنيته ايراني است. البته من با مدرن بودن نگاه شريعتي به عرفان موافقم، اما با تعبير مدرنيته موافق نيستم. اصولا مشكل ما از زمان هدايت تاكنون اين بوده كه زماني گام در مسير مدرن شدن گذاشتيم كه غرب از مدرن شدن سرخورده شده بود، به همين خاطر است كه از دل اين تجربه نزد ما هدايت و شريعتي استخراج ميشود. در پايان اينكه سوال اصلي فلسفي و به روز شده كويريات چيست؟ به نظر من در نگرش توحيدي (و نه وحدت وجودي) شريعتي نسبتي ميان انسان و هستي برقرار ميشود يعني رابطه خدا و طبيعت از يك سو و ديگران و خود من از سوي ديگر برقرار ميشود. اين نوعي «آريگويي» به زندگي به تعبير نيچه است كه از طريق نفي ديالكتيكي و پديدارشناسي واسازي براي از سرگيري رخ ميدهد. اين را بايد در برابر پرسمان (problematic) اصلي زيست جهان خودمان قرار داد يعني ما در اپيستمه (به تعبير فوكو) و پارادايم (به تعبير تامس كوهن) پسا مدرن به سر ميبريم. نشانههاي اين زيست جهان از همان زمان هدايت و پيش از آن وجود داشته است. البته شريعتي قصد ايدئولوژيسازي ندارد بلكه قصد نقد سنت داشت. به اعتقاد من كوير به خصوص در مقاله اصلياش يعني معبد ميتواند به اين پرسمان اصلي پاسخ دهد. معبد نوعي سفر روحاني و اوديسه تنهايي است كه بعد از اين سفر تراژيك پايه محكمي براي زندگي (نان، آزادي، فرهنگ، دوست داشتن و...) و عشق و دوست داشتن و ايمان مييابد. كوير سبكي است كه شريعتي در دورههاي مختلف و چه بسا تا پايان عمر آن را ادامه داده است و دوره محدودي در حيات فكري و انضمامي او نيست كه بعدا با گذر به اسلاميات يا انقلابيات از آن گذر كرده باشد. شريعتي از نوجواني با اشتغال به شعر و ادبيات و بعدا با تحصيل در فرانسه و آشنايي با انديشمنداني چون ماسينيون همواره تعلق خاطري به كويريات داشته است. كويريات پايه فلسفه اسلاميات يعني پروژه اصلاح ديني (رفرماسيون ديني) و اجتماعيات او است. او نوعي توصيف ساختگشايانه پديده نهيليسم شرقي (ايراني-اسلامي) ميآغازد. البته همين نهيليسم شرقي به نظر او در جغرافياهاي گوناگون شرق و در دورههاي متفاوت تاريخي اشكال مختلف دارد. به طور كلي به نظر شريعتي از مجموعه تحليلهاي نهيليستي چنين بر ميآيد كه ما تاريخ را به جاي آنكه در خدمت امروز و آينده در آوريم، آن را اسير گذشته (باستانگرايي ملي يا دوره طلايي ايراني-اسلامي) بكنيم. شريعتي بدون اينكه دربست مضامين عرفاني را بپذيرد، تندترين انتقادها را به آن دارد و روحيه تصوفگرايي و انزواطلبي و دنياگريزي را نقد ميكند. چيزي كه كويريات را از نظر معنوي و فلسفي جالب ميكند، اين است كه با شاخصههاي دوره پسامدرن ميخواند. يكي از مشخصههاي الهيات پسامدرن اين است كه خوانش متن مقدس در بينامتنيت رخ ميدهد. اين بينامتنيت در شريعتي نيز مشهود است. دومين شاخصه غيرهويتي يا غيرخاستگاهي بودن نگرش عرفاني شريعتي است. همچنين عرفان شريعتي غيرتمركزگرا و غيرتفوق جو است و يك جنبه بر جنبههاي ديگر حاكم نيست. نهايتا اينكه عرفان شريعتي در عين كه محلي است، جهان رواست يعني ميتوان اين تجربه محلي را با ترجمه به زبانهاي ديگر در كادر عرفان-برابري-آزادي براي تجارب ملل و مذاهب ديگر مطرح كنيم.