خاطرات سفر و حضر (209 )
اسماعيل كهرم
واحد بخشي خان بادپا بلوچ، بزرگ بلوچها در ايران و فرامرز بود. وي سال قبل روي در نقاب خاك كشيد. هزاران نفر در مراسم او، بر جنازهاش نماز گزاردند. او بزرگ بود به تمام معني. نسبت به فرهنگ و داشتههاي بلوچستان آگاهي داشت. او كتاب محمود دولتآبادي را به زبان بلوچ ترجمه كرد و من كه سالها رفيق او بودم و در تهران و بلوچستان او را ديده بودم، نميدانستم. رونمايي از اين كتاب بعد از فوت ايشان انجام شد.
در حضورش در منزل ايشان در بلوچستان بودم، پدري فرزند نوجوان خود را خدمت خان آورد. نوجوان معتاد شده بود. پدر حدود 60 ساله و فرزند 15 ساله بود. از دور هم معلوم بود كه جوان معتاد است. خان به جوان گفت: «در قديم نوكر افلاطون معتاد شد، افلاطون بر بام خانه رفت و ايستاد، سپس نوكر خود را فراخواند. نوكر از پلهها بالا رفت، در حضور ارباب ايستاد. بعد افلاطون به او گفت برگرد. نوكر چنان كرد كه او گفته بود، پلهپله پايين رفت. به پايين كه رسيد افلاطون به او گفت گرفتي؟ عرض كرد بله. خب بعد خان به نوجوان گفت شما هم فهميدي؟» گفت نه خان. واحد بخشيخان گفت: شما پلهپله مصرف كردهاي كه به اينجا رسيدهاي و معتاد شدهاي. حالا هم بايد پلهپله پايين بروي تا به تدريج ترك كني! پسرك زد زير گريه. خان به او گفت: نگفتم كه بشكني، گفتم كه خرده خرده درست شي. از همين امروز. پسرك دست خان را بوسيد و رفت.