ختم ِ دانشكده ادبيات
كارمندان و استادان دانشكده مدام ميآمدند و ميرفتند. هر كس وارد ميشد، چند دقيقهاي مينشست و بعد از اداي «تكليف حضور» و لب جنباني به نشاني قرائت فاتحه برميخاست و ميرفت. از طايفه دانشجو هم حتي يك نفر در مراسم نديدم. باورم نميشد. ميديدم كارمندان و استادان دانشكده ادبيات و علوم انساني، آداب حضور در مراسم ختمي كه در تالار دانشكده و دانشگاه برگزارمي شود و تفاوت آن را با مجلس ختمي كه در مسجد محل برپا ميكنند واقعا نميدانند. چگونه ميشود بزرگداشتي در يكي از دانشگاههاي پرشهره و با اعتبار ، آن هم در تهران برگزار شود و شأن و نحوه برگزاري آن، از مجلس ختمي كه حتي در دورافتادهترين روستاها برگزار ميشود به مراتب پايينتر باشد. (در چنين مواقعي در روستا عدهاي خود را صاحب عزا ميدانند و از آغاز تا پايان مجلس حضور دارند و بيترديد سخناني نيز در آن محفل، در نيكوداشت مقام مادر شنيده ميشود) . از طرفي، ساعت مراسم، همانگونه كه گفتم، خارج از ساعت اداري بود و بهانه نيمه كار ماندن وظيفه و پشت در ماندن ارباب رجوع هم در ميان نبود. بعد با خود فكر ميكردم اگر در دانشكده ادبيات و علوم انساني، از شأن مادر و منزلت بينظير او سخن به زبان نيايد و به اين وجود بسيار بينظير اداي احترام نشود در كجا بايد از «مادر و جايگاه او» گفت و شنيد و حق مطلب را ادا كرد؟ مانده بودم كه وظيفه و رسالت بنيادين و تربيتي رشتههاي دانشكده ادبيات و علوم انساني را در كجاها بايد جست؟ استادان رشتههاي ادبيات فارسي و ادبيات عرب و فلسفه و... كه سركلاسهاي خود، هنگام بحث درباره مفاهيم اخلاقي و معنوي و حكمي در آثار مولانا و عطار و حافظ و سعدي، يا در متون نظم ونثر عربي، يا در باب آرا و انديشههاي اخلاقي و پندآموز و اجتماعي افلاطون و ارسطو و ابنعربي و اسپينوزا و... چه بسا نطقشان بسيار شكوفاست و از هر دري داد سخن ميدهند و نكتههايي بديع متذكر دانشجويان خود ميشوند (البته بافرض اينكه استاداني دانشمند و اهل مطالعه و كتاب خواندن باشند) آيا فراموششان ميشود از جايگاه والاي «مادر» و تاثير اخلاقي او در جامعه بگويند؟يا ناتوانند از اينكه در باب موضوعي سخن بگويند كه جزو سرفصل تدريس يا در شمول زمينه تاليف و تحقيق آنان نيست؟ اگر هم استادان دانشكده ادبيات وعلوم انساني، گزاردن چنين حقي را وظيفه خود نميدانند يا از آن غفلت ميورزند، چه امري مهمتر از اين بديهيترين ضرورت تربيتي را هدف خود ميدانند؟ شايد خوانندگاني، اين انتقاد نويسنده را «ناروا و ناوارد» تلقي كنند و «طرح مساله» را هم بسيار بياهميت بدانند كه اصلا «درخور توجه و پرداختن» نيست. اما بايد بگويم به نظرم بر نكتهاي بسيار مهم در زمينه تعليم و تربيت انگشت تاكيد گذاشتهام. «مادر» و نيز «پدر» را نبايد صرفا يك «شخص و انسان» تلقي كرد. توجه به «اهميت» جايگاه اين دو و سعي بليغ در تفسير و تبيين اين «اهميت» كه بيشك مهمترين وظيفه نهاد آموزش و دانشگاه در هر كشور است، در واقع سرمايهگذاري در مهمترين مقوله فرهنگي و تربيتي و اخلاقي اجتماع است. اصول اساسي اخلاق فردي و جمعي و مراودات پسنديده و تشخص رفتار كه مهمترين عامل بازدارنده بروز ناهنجاريها در هر جامعه و اجتماع است، از دل همين تامل و تفكر در شأن «مادر و پدر» حاصل خواهد شد. اين تامل البته از بديهيات است. براي كاستن از معضلات اجتماعي نيز به نظر بايد از بديهيات شروع كرد. من چندان موافق آن دسته از علماي اخلاق نيستم كه راه اصلاح جامعه را در پيش كشيدن و مطرح كردن مقولات عميق اخلاقي و فلسفي ميدانند و معتقدند بايد به ذهنها و انديشهها «عمق و وسعت» بخشيد و فلسفه «هستي» را شرح داد . مقدم بر آن، به نظرم بايد بديهيترين و ابتداييترين راه و رسم زندگي را آموخت و آموزاند: از شيوه نشستن در محضر بزرگتر از خود گرفته، تا نحوه رفتار مودبانه با هر كه سرو كارش به آدمي ميافتد و رانندگي بيتوقع و حفظ سلامت و پاكيزگي محيط زيست و مصرف درست آب و برق وآداب حضور در ماتم و سرور و طريقه برگزاري آن و اجتناب از ايجاد مزاحمت و آزار براي ديگران و... .
اگر دانشكده ادبيات و علوم انساني، از بديهيات اخلاق و تربيت، غفلت ورزد بايد فاتحهاش را خواند.