• ۱۴۰۳ يکشنبه ۱۶ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5239 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۲ تير

عشق در برف تابستاني

اسدالله امرايي

«به خانه چوبي خودم برگشتم و مشغول درس خواندن شدم. فرشته از آن دخترهايي بود كه ذاتا براي شاگرد اول شدن متولد شده‌اند. چيزهاي زيادي درباره شيوه‌هاي درس خواندن و طبقه‌بندي اطلاعات ضروري از او آموختم. شاگرد ممتاز بودن بدون درس خواندن يكي ديگر از يادگارهايي بود كه فرشته در زندگي من جا گذاشت. مغزم منظم و روشن كار مي‌كرد و به شكلي برنامه‌ريزي شده و منظم درس مي‌خواندم. فرشته همه جاي آن آپارتمان كوچك چوبي حضور داشت. با من از پنجره‌ها به دريا و كوهستان جنگلي نگاه مي‌كرد.» رمان كوچك برف تابستاني و هفت ثانيه سكوت عشق نوشته عليرضا محمودي ايرانمهر يك داستان عاشقانه است. عاشقانه‌اي كه در مشهد رخ مي‌دهد و زماني طولاني را در بر مي‌گيرد. راوي در يك لحظه، مانند اكثر نمونه‌هاي تاريخ، عاشق دختري به نام فرشته مي‌شود. عشقي كه در كودكي و نوسالي جوانه مي‌زند و او را در خود غرق مي‌كند. عليرضا محمودي ايرانمهر در روزگار فقدان عجيب داستان عاشقانه در ايران دست به كاري جسورانه زده. در داستان او دو روايت كنار هم حركت مي‌كنند، يكي داستان عشق و ديگري داستان روزگار. برف تابستاني و هفت ثانيه سكوت عشق در نشر چشمه منتشر شده و چاپ دوم آن در بازار است. اين ‌كتاب چهارمين ‌عنوان از مجموعه هزاردستان است كه ناشر در حوزه ادبيات داستاني ايراني ارايه كرده است.
شرح ماجراي دلدادگي طولاني‌مدت است كه در مشهد رخ مي‌دهد. داستان بيشتر به مسائل و تضادهاي زندگي عاشقانه مي‌پردازد و تاثير عميق روحي و رواني حس عاشقانه را بر زندگي روزمره انسان واكاوي مي‌كند. برف تابستاني و هفت ثانيه سكوت عشق از هفت سالگي قهرمان داستان در باغ‌هاي پشت راه‌آهن مشهد آغاز مي‌شود و ۳۰ سال ادامه مي‌يابد. رابطه ظريف سكوت و عشق از مضامين اصلي اين داستان بلند است. مكان‌ها و تاثير خاطره‌انگيز‌شان نيز در اين داستان بلند نقشي كليدي دارند. داستان با زباني ساده روايت مي‌شود. اين داستان نگاهي متفاوت به عشق است كه هم زيبا و شيرين و هم تلخ و دردناك است و در موقعيت‌هاي غافلگيركننده‌اي به تصوير كشيده مي‌شود. عليرضا محمودي ايرانمهر پشت‌تر اسم همه مردهاي تهران عليرضاست را منتشر كرده بود و داستان ابر صورتي او به زبان انگليسي هم ترجمه شده كه بن لوري در ساعت داستان آن را خواند و بازخوردهاي مثبتي هم داشت. «در حالي كه به تاب خوردن موهاي خامه‌اي روشن روي شانه‌هايش خيره شده‌ام دنبالش مي‌دوم. فرشته از فاصله چند سانتي‌متري من گذشت. همان بوي قديمي را داشت. مثل كسي كه شوك الكتريكي قدرتمندي دريافت كرده، عضلات و سيستم عصبي‌ام بي‌حس شده بود.»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون