نگاهي به نمايش «يه روز ديگه» به كارگرداني ناديا فرجي
مرگ در جامعه اهرمي
مجتبا حديدي
به هر طريق مرگ سوژه كثيفي است
تئودور آدورنو
نمايش يه روز ديگه به علت استقبال از كار تمديد شد. اين نمايش از هشتم خرداد روي صحنه است و تا پايان تير ماه در سالن سايه تئاترشهر اجرا خواهد شد. شكلي از مواجهه با مرگ سوژه اصلي اين نمايش است. حميرا با مبلغي كه از بانك برنده شده، ميخواهد هزينه درمان خواهرش را بپردازد. مرگ ميرسد اما براي حميرا. او از مرگ فرصت ميخواهد. بازي شكل مي گيرد و بقيه ماجرا...
نوعي مرگ پستمدرنيستي كه به نويسندگي و كارگرداني ناديا فرجي، تهيهكنندگي عباس عليرضا و بازي الهه پورجمشيد و ناديا فرجي در قالب تئاتر رخنمايي ميكند. در اين نمايش طراح لباس مژگان عيوضي، طراح صحنه عليرضا خضري، گريمور عاطفه ابيضي و طراح نور مجتبي گيويان است.
نوربرت الياس ميگويد: مرگ براي انسان اكتسابي است، زيرا حيوان مرگ خود را بهطور غريزي ميفهمد و در واقع مرگ آگاهي ندارد. «ميمون مادر پيش از آنكه بچه مرده خود را به گوشهاي بيندازد و از دستش بدهد تا مدتي او را در آغوش ميگيرد. او چيزي از مرگ نميداند. نه از مرگ بچهاش و نه از مرگ خودش.» (تنهايي دم مرگ- نشر گام نو- ص31)
عنصر اصلي در اين متن گروتسك است . رهاورد گروتسك خنده عصبي از شدت وحشت يا نفرت از موقعيت است. با گروتسك نويسنده سعي ميكند احساس را به صورت مصدري وارد حيطه نوشتار كند. يك گره خوردگي ذاتي بين مقوله گروتسك و نظريه امبرتو اكو وجود دارد كه ميگويد در جهان فعل وجود دارد، اما مصدر قابل رويت و پردازش نيست و هنر نيز سعي در بازسازي مصدر دارد. براي تشريح نظر امبرتو اكو بايد گفت بهزعم او مثلا در جهانِ متن، ديوارِ در حال ريختن وجود ندارد و ما فقط ميتوانيم ديوار ريخته را شاهد باشيم. يا مثلا زلزله قابل رويت نيست و ما آثار تخريبي آن را ميتوانيم ببينيم. اما هنر سعي ميكند مصدر را بازسازي كند. هنگام انتقال گروتسك به مخاطب نيز يك تقاطع در افعال حسي و توقف در آشفتگي و كشف مصدر آنها به وجود ميآيد. در يك متن حضور يك موضوع جدي در كنار يك اصل مضحك بايد پشت مخاطب را بلرزاند؛ چراكه هيچ كدام از آنها بر يكديگر غلبه نميكنند و هر دو عامل (جدي و مضحك) با صداقت تمام در متن حضور دارند و در تنش كامل با يكديگر به سر ميبرند و البته جداييناپذيرند. همانطور كه در اين نمايش پس از ورود مرگ فضايي خندهدار و در عين حال وحشتناك براي مخاطب رقم ميخورد.
گروتسك در ادبيات نيز به شكل موردي مردود شمرده ميشود و عدهاي ميگويند فقط ذهن كجانديش و بيمارگونه در جهت مسري كردن بيماري خود دست به اينگونه نوشتار ميزند، چون گروتسك معمولا از تقاطع اندامي رد ميشود. همانطور كه در اين نمايش شاهديم مرگ ميخواهد بين بدن و روح حميرا فاصلهگذاري كند. اين وقاحت بدن نيست كه ميخواهد به زمين وصله شود و بماند. حميرا در پي جاودانگي روي زمين نيست؛ بلكه معضلاتي كه جهان مدرنيستي براي اين شهروند به وجود ميآورد، زمينهاي را فراهم ميكند كه براي اين آرامش ابدي كمي فرصت بخواهد؛ اما مرگ خللناپذير و توجيهناپذير است.
خارج از فرمهاي عادي كجا به پردازش بدن ميتوان رسيد؟ فقط در متن اين رخداد امكانپذير است. ما در واقعيت ميتوانيم با بدن به صورت يك فيگور يا دكور برخورد كنيم، اما متن اين اجازه را به ما ميدهد كه از بدني كه عصر جديد براي ما ساخته است، فراروي كنيم. بدن انسان عصر جديد اكنون داراي هندسهاي است كه ديگر در خدمت ابديت نيست و اميد مدارهاي ابديت را به زمين متصل كرده است. جاودانگي مانند قرون وسطي در آسمان نيست و حداقل در متون ادبي اين مجوز در حال صادر شدن است. همانطور كه سوژه اميد در برابر مرگ در اين نمايش رخداد اصلي محسوب ميشود. اكنون در جوامع صنعتي بدن با مشكلاتي نظير فرسايش، الحاق، شايعات، تقاطع و در سطح پايينتر با بيماريها ارزيابي ميشود. در مدرنيته بيماريها فرهنگ محسوب ميشوند و زيست مسالمتآميز انسان با آنها بخشي از مدنيت است. در ادبيات ميتوان به صورت توسعه يافته، آن را متوقف ساخت يا به فعاليت ديگري رساند. بدن به مثابه ابزار براي گروتسك عمل ميكند و مانند دموكراسي يا مدرنيسم، واضح و با صراحت است و خارج از فرمهاي طبيعي نيست .
حضور مرگ و انسان در نمايش فوق و رفاقت آنها رشتهاي از تشنجها و نقصها و احساس آنهاست. حميرا معرف حضوري موقت است كه مرگ سعي دارد بين اندام و بدن او فاصلهگذاري كند. اين درحالي است كه مخاطب آگاه است مرگ اندام ندارد. پس حميرا با اندامي كه از مرگ به عاريه گرفته است در برابر مرگِ بدون اندام رخنمايي ميكند. انگار حميرا در آينه تجلي خود را ميبيند و اين دليل وجود آينه در صحنه است. گويا مرگ بدني را كه به عاريه سپرده پس ميگيرد و اين مفاهمهاي است بين اين متن و مخاطب كه مرگ جان را نميگيرد، بلكه بدن را با خود ميبرد.
بازيگر نقش مرگ حضور مفرطي دارد و يكي از اهداف او در عملكرد، نشانهروي شخصيت حميرا در موقعيت انسان است و يادآوري به او كه فرصتي باقي نمانده ولي با اين همه به بازي حميرا تن ميدهد. بازيگر كاراكتر مرگ از نظر بازي بر حميرا مسلط هم بود. حميرا مصلوب جامعه اهرمي است. حضور در بانك و انتقال وجه و سپس مردن. اميد به باز شدن بانك و انضباط اداري و شهري با مساله حضور مرگ گره ميخورد. وحشت (به علت تعجيل يا تاخير اندام) براي آسيبهاي پس از مرگ به بازماندگان اين ماجرا، سيستم عصبي مخاطب را تحت فشار هيستريك ميگذارد. وقتي كه ژان پل سارتر نيز خود را بيمار هيستريك معرفي كرد و از عين آن درباره فلوبر گفت مقصودي غير از اين نداشت؛ چراكه جسم محل برخورد سياستگذاريهاي جامعه و كنش افراد است. تاكنون چهرهها و اساتيدي چون قطبالدين صادقي، بهرام ابراهيمي، اصغر همت، مريم كاظمي، نسيم ادبي، تورج نصر، گيتي قاسمي، زهرا داوودنژاد، فقيهه سلطاني، هادي مرزبان، مهدي ميامي، مهرداد راياني مخصوص و... از اين نمايش ديدن كردهاند.