ادامه از صفحه اول
دفاع از قانون و نه افراد
زيرا اعتبار قوانين به اندازه يكديگر است اگر ميتوان و بايد دزد را محكوم و مجازات كرد به همان اندازه بايد ساير حقوق او را كه قانون تعيين كرده رعايت كرد. چنين رويكردي مجازات را از سطح انتقامگيري و خشونت به جايگاه واقعي خود ارتقا ميدهد. پس اين حد از حمايت مشترك ميان همه افراد است و بيش از آنكه حمايت از افراد باشد، در درجه اول حمايت از قانون و حاكميت آن است. به همين علت است كه اين فتوا وجود دارد، هنگامي كه قاتل را براي اعدام به پاي چوبه دار ميبرند، اگر كسي به او تعرض كرد و مثلا سيلي زد، بايد سيليزننده مجازات شود. از مرحله حقوق افراد كه بگذريم، دفاع از متهمان يا حتي محكومين، سليقهاي و براساس دوري يا نزديكي فكري يا عاطفي به او خواهد بود. براي مثال اگر كسي از اعضاي يك حزب و گروه بازداشت شود، فراتر از حقوق مذكور فوق، افرادي كه با او قرابت فكري و عاطفي دارند، بهطور طبيعي اعتراض بيشتري نسبت به برخورد با او ميكنند، چون به نحوي برخورد با او را برخورد با انديشه و رفتار خود نيز ميدانند، در واقع به نوعي از خود دفاع ميكنند. همچنانكه اعضاي خانوادههاي اين افراد نيز در دفاع از آنان به كلي متفاوت از ديگران وقت ميگذارند. همچنين زنان بيش از مردان نسبت به برخوردي كه با همجنسهاي آنان ميشود، عملكرد موثرتري دارند، زيرا فراتر از حقوق، به درستي گمان ميكنند كه برخورد با زنان، به نوعي برخورد با همه زنان است و اين دفاع يك سازوكار دفاعي است. بنابراين دفاع از رعايت حقوق افراد به ويژه متهمان يا حتي محكومين، به منزله دفاع از آن فرد و افكار او نيست، بلكه به منزله دفاع از قانون و نظم و اعتباربخشي به فرآيندهاي دادرسي است و اين فراتر از هر گونه تعلقخاطري است كه ميتواند نسبت به آن فرد وجود داشته باشد. اين رفتار بايد نسبت به همه مشترك و قابل تعميم باشد. حمايتي فراتر از اين اندازه كه معطوف به رفتار و انديشه افراد ميشود، جزو اختيارات شهروندان است و اين رفتار را نميتوان و نبايد به همگان تعميم داد.
سهم پايين كاربران ايراني از پهناي باند
در واقع مردم به فكر اختراع دوباره چرخ نباشند. شما فرض كنيد انديشگاهي كه 8ميليارد انسان ظرفيت دسترسي به آن دارند را با انديشگاهي كه 80 ميليون ايراني تنها امكان دسترسي به آن را دارند. اصلا قابل مقايسه نيست. تازه اين موارد مفهوم شبكهاي موضوع است، موضوع اين است كه ما ظرفيت داريم، قبلا هم سرمايهگذاري لازم براي استفاده از آن را انجام دادهايم، ساختارها را هم داريم ولي از آن استفاده نميكنيم و اين روند در شاخص جهاني، جايگاه ما را پايين ميكشد.
موج خرافهگرايي و عقلستيزي
علايق و عقول آدميان همسان و همسطح نيست. هر كس فهم خود را دارد و نميتوان معيارها و ضوابط تعريف شدهاي را بر فهم آدميان تحميل كرد. اين اختلافات و تنوعات اما جايشان در حوزه جامعه است. دولت و حكومت به عنوان نهاد اجرايي نبايد و نميتواند محل بروز انواع اختلافات و تناقضات باشد. دولتهاي سكولار اعتقادات مذهبي يا غيرمذهبي مسوولان اجرايي را امري فردي ميدانند و آن را با اداره امور كشور كه معطوف به پيشبرد برنامههاي تعريف شده و روشني است، مغاير نميبينند؛ اما در نظام جمهوري اسلامي كه براي خود ماهيت ديني قائل است، اين بحث پيچيدگيهاي مخصوص خود را پيدا كرده است. به عبارت ديگر، اگر ماهيت جمهوري اسلامي به «تحقق عيني اسلام» گره خورده است، اسلام مورد نظر و مرجع و مفسر آن بايد كاملا تعريف و مفهومسازي شود. قاعدتا گفته خواهد شد كه منظور از اسلام، برداشت بنيانگذار جمهوري اسلامي از اين ديانت است؛ آنچه اما در فضاي گفتمان حكومتي جريان دارد، غير از اين را نشان ميدهد. در نظام جمهوري اسلامي صدها نهاد رسمي و نيمهرسمي شكل گرفته است كه هر كدام خود را نماينده و سخنگوي نظام ميدانند و بنا به اميال و علايق خود نوعي از اسلام را ترويج ميكنند. نوع اسلامي كه مسوولان معمم يا غيرمعمم اين نهادها معرفي ميكنند با برداشت بنيانگذار جمهوري اسلامي واقعا سنخيتي ندارد و در مواردي آشكارا از جنس خرافات است. در سالهاي اخير متاسفانه ترويج خرافات در سطح تريبونهاي رسمي شيوع بيسابقهاي پيدا كرده و هر فردي متعرض اين موضوع شود، به مخالفت با آموزههاي اسلام متهم ميشود. با توجه به روشن نبودن مرز خرافه، قاعدتا بحثهاي معرفتشناسي ظريفي در اين زمينه قابل طرح است، اما اگر حكومت قادر به كنترل ترويج خرافهگرايي و عقلستيزي تحت عنوان تبيين اسلام در تريبونهاي رسمي نشود، موج خرافهگرايي و رفتارهاي منبعث از آن، جايي براي هيچ نوع تبيين عقلگرايانه از اسلام باقي نخواهد گذاشت. نمونههاي ترويج خرافهگرايي در رسانههاي رسمي بسيار و نقل آنها پردردسر است. در اينجا فقط به نمونهاي به نسبت ملايم و معمولي در اين باره اشاره ميكنم. اخيرا يكي از خبرگزاريها، به مناسبت سالگرد فوت يك روحاني معروف به سادهزيستي به نقل از آن مرحوم گزارش داده است: «بدان كه در تمام عمر خود، تنها يك روز، نماز صبحم قضا شد، پسربچهاي داشتم شب آن روز از دست رفت. سحرگاه، مرا گفتند كه اين رنج فقدان را به علت فوت نماز صبح، مستحق شدهاي. اينك اگر شبي، تهجدم ترك گردد، صبح آن شب، انتظار بلايي ميكشم.» اينكه فردي چنين باوري داشته است بالطبع به ما مربوط نميشود. نقل اين موضوع در ساحتي غيرحكومتي نيز قابل منع نيست، اما بازتاب آن در يك رسانه حكومتي به معناي ترويج نوعي از باورهاي ديني است كه تمام چارچوبهاي فهم عقلايي از دين را به هم ميريزد. آيا يك فرد معمولي بعد از خواندن اين سخن نميپرسد: مگر خداوند نيازمند نماز ماست كه قضاي يك وعده آن را مرگ پسربچهاي قرار دهد؟مگر خداوند رحمان و رحيم نيست كه بخواهد تقاص قضا شدن نماز پدري را با داغدار شدن او در مرگ جگرگوشهاش بگيرد؟ تهجدي كه به جاي تقرب، از بيم ابتلا به بلا باشد، اصولا چه ذوقي در آن نهفته است و چه فهمي از عبادت را القا ميكند؟ ارزش و اهميت هر حرف به تبعات و جوانب آن است. جوانب بسياري از حرفهايي كه با ادعاي ترويج دينداري مطرح ميشود، ميتواند بسيار زيانآور باشد.