• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5397 -
  • ۱۴۰۱ دوشنبه ۱۹ دي

تاملي در ماهيت ترجمه‌ناپذير هنر اصلي ايرانيان

دست‌هاي بدون شعرِ مترجم

چرا بخش مهمي از شعر در زبان مقصد زايل مي‌شود؟

سعيد واعظي

با اينكه خودم را پيش‌تر از همه ،شعر‌دوست مي‌دانم ولي علي‌رغم داشتن فهرستي طولاني از نويسنده‌هاي محبوب جهاني، شاعري آن‌ور و اين‌ور آبي را نمي‌شناسم كه محبوبم شده باشد. توي ايران تا دل‌تان بخواهد، فهرست شاعران محبوبم پر و پيمان است، ولي با توجه به شناختم از شعر جهان، حتا يك شاعر نمي‌شناسم كه هوس كنم عكسش را به ديوار بزنم و محبوبم شود.
دليل آن نه به سخت‌پسندي شاعرانگي‌ام بر‌مي‌گردد و نه خداي نكرده به كم‌بضاعتي شعر جهان. شعر خوب آن‌ور آبي كم نديدم اما، پكيج جامعي نمي‌شناسم كه بگويم، فلاني، شاعري است كه ستايشش مي‌كنم. دليلش هر چه هست به جوهر وجودي شعر و ريشه انتزاعي‌اش برمي‌گردد.
به اينكه شعر اساسا ترجمه‌پذير نيست. بارها به اين فكر كردم كه چطور مي‌شود حافظ را ترجمه كرد كه لااقل، 5درصد شاعرانگي‌اش حفظ شود.
موسيقي كلمات حافظ كه نباشد -توي ترجمه كه قطعا نيست- 70درصد شعر حافظ را به فنا داده‌ايم. بقيه‌اش مي‌شود ترجمه تحت‌اللفظي كلمات حافظ كه آن‌هم كم معضلي نيست. 
واقعا براي من سوال است كه رند و محتسب و جام جم و نرگس عربده‌جو و پير، توي ترجمه زبان‌هاي ديگر چطور ترجمه شده كه خواننده مادر مرده آن‌وري بفهمد كه شاعر چه مي‌گويد. آن‌هم شاعري چون حافظ كه همين كلمه محتسب را به صد منظور به كار مي‌برد.
از شافعي نپرسند امثال اين مسائل و توي شعرخوان بيگانه از همه جا بي‌خبر چه مي‌داني كه شافعي چيست. كنايه از چه آدمي است كه حافظ يقه‌اش را چسبيده و اين دفعه به جاي واعظش نشانده و غريبه با آن مسائلش مي‌داند. اساسا شايد شعرهاي حافظ ترجمه ناپذير‌ترين شعر ايراني و حتا جهاني باشد. اتمسفر چندگانه و چندصدايي شعر حافظ، علاوه بر موسيقي هارمونيك كلمات -اگرچه بعضا آشنا- و به نهايه شخصي‌اش به هيچ مترجمي اجازه بازگرداني نمي‌دهد. مگر آنكه شعري ديگر سروده شود. 
مولوي هم كم و بيش همين شاخصه را دارد. با اينكه شعر او يك‌صدا دارد و آن صداي خود مولوي است، ولي عبارات شعر او بي‌شباهت به واژه‌هاي حافظ نيست.
كلماتي چون سلسله بندنده، ملول، خواجه، لولي، دولت، مطرب، اگرچه معناي مشخصي دارند، ولي در شعر مولوي، هر جا به يك منظور استفاده شده كه بيشتر آن كنايه‌ها براي شعرشناسان، يكي نيست و برداشت‌هاي متفاوتي از آنها مي‌شود.
موسيقي كلام شعر مولانا هم با اينكه آن‌چنان تصويري و حافظ‌گونه نيست، اما آن‌هم سنگ بزرگي جلوي پاي ترجمه آن به زباني است كه سازه آوايي متفاوتي دارد.
از بين همه شاعران شناخته شده و كلاسيك ايراني شايد خيام حداقل در نوع انتخاب واژه‌ها، ساده‌ترين شعرها را براي ترجمه داشته باشد. شعر شاعران معاصر ما هم براي بازگرداني چندان سهل‌الوصول نيستند. حتا شاعران دهه اخير. 
اگرچه شاعران انگليسي و امريكايي - از زبان‌هاي ديگر شناختي ندارم- كلام و تصويرشان - چه كلاسيك و مدرن- بسيار ساده‌انگار و معمولا بدون آرايه است، ولي هارموني و فضاي شعرشان در بيشتر ترجمه‌ها تغيير زيادي مي‌كند، به‌ طوري كه آشنايي اندك از موسيقي حروف، بدسليقگي‌هاي ناگزير ترجمه اغلب آنها را آشكار مي‌كند.
از شعر‌هاي آلفرد لرد تنيسون و تد هيوز انگليسي تا ادگار آلن پو و سيلويا پلات امريكايي و به ويژه اليوت دو مليتي، ترجمه‌اي نديدم كه كمي از برگرداندن تحت‌اللفظي كلمات فرا‌تر رفته و زيربناي شعري كارهاي‌شان را كمي آشكار كند.
تنها چيزي كه از ترجمه اين شعرها براي خوانندگان حرفه‌اي شعر مشخص مي‌شود، فضاي معنايي كارهاي‌شان است كه اساسا با يك برگردان ابتدايي هم دست‌يافتني است.
آنچه مسلم است در ترجمه، هيچ شعري خود وجودي‌اش نمي‌شود، مگر اينكه شعر ديگري ساخته شود. مثل بيشتر ترجمه‌هاي شاملو كه هميشه متهم به دست كاري توي شعر ترجمه شده مي‌شد.
شايد شاملو كار ديگري از دستش بر نمي‌آمد، مگر اينكه خود شاعرش را وارد گود ترجمه كند و به ‌طور مثال لوركايي ديگر بسازد. لوركايي كه شعرخوان اسپانيايي‌زبان، شكل ديگري از شعرش را خوانده بود.
به اين شعر سيلويا پلات نگاه كنيد: 
«I walk alone
The midnight street
Spins itself from under my feet» 
همين مصرع دوم، جايي ترجمه شده كه خيابان نيمه شب زير پايم كش مي‌آيد و در جاي ديگر برگردان فارسي‌اش گفته كه خيابان نيمه شب زير پايم جا خالي مي‌دهد. اگرچه كه به نظر مي‌آيد كش آمدن ترجمه درست‌تري باشد، ولي عبارتي مثل itself در هر دو ترجمه ناديده گرفته شده كه كم‌ ضايعه‌اي براي شعر نيست. خوانندگان حرفه‌اي شعر مي‌دانند كه كلمات ربطي و اضافه و ضميرها، بخش انكارناپذيري در معنا و به ويژه در موسيقي شعر دارند و همين‌طوري نمي‌شود حذف‌شان كرد.
«قصه نيستم كه بگويي/ نغمه نيستم كه بخواني/ صدا نيستم كه بشنوي/ يا چيزي چنان كه ببيني/ يا چيزي چنان كه بداني...» 
تصور كنيد كلمه ربط (كه) در ترجمه اين شعر حدف شود. چه چيز ديگري جز معناي تحت‌اللفظي براي شعر مي‌ماند، به همين سادگي آجري را از شعر برداشتي و دورش انداختي. همان بلايي كه در دو ترجمه شعر سيلويا پلات، با حذف كلمه itself به سرش آورده‌اند. به معني ديگر براي تفهيم معناي شعر، مترجم شايد بنا به تعبير عنوان همين شعر سيلويا پلات، تنها قدم مي‌زند و كاري به كار ويژگي ساختماني شعر ندارد.
با اينكه مي‌شد شعر پلات را اين‌گونه ترجمه كرد كه خيابان نيمه شب به خودي خود زير پايم كش مي‌آيد يا اينكه خيابان نيمه شب خودش را زير پايم كش مي‌آورد، اما با توجه به تضاد منافعي كه شعر با ترجمه دارد هيچ فرقي در فلسفه جوهري شعر نمي‌كرد و باز هم هماني مي‌شد كه پيش‌تر گفتيم. شاخصه آوايي واژه‌هاي خيابان و street، نيمه شب و midnight، به خودي خود و itself آن‌قدر با هم ناهمگون هستند كه نمي‌شود با هيچ حربه‌اي، شعر را مشابه‌سازي ساختاري كرد و به خورد خوانندگان ديگر زبان‌ها داد. فقط مي‌شود پاي خود شاعرت را وسط بياوري و زيربناي شعري اثر را لاي همه آن كلمات ببيني و دوباره‌سازي كني. با اين ديد، شاعران مي‌توانند بهترين مترجمان شعر‌هاي زبان‌هاي ديگر باشند. همان كاري كه شاملو كرد و فحشش را خورد ولي براي من ترجمه‌هاي او يكي از بهترين كارهايي بودند كه خوانده‌ام.
از پس همان ترجمه‌هاي سهل‌انگارانه هميشگي ضربه‌هاي جبران‌ناپذيري به شعر ملل شرقي و به ويژه شعر ايران خورد و نتيجه‌اش شد كارهايي كه به ساده‌نويسي داستان و روزنامه‌نگاري مدرن بيشتر شباهت دارد تا شعر كه اساسا در شرق بيشتر بر پايه بازي‌هاي زباني و تصوير‌سازي واژگاني شكل گرفته است. شعر به وزن و بي‌وزني نيازي ندارد. شعر تصوير مبتني بر انتزاع جهان را گرفته و با كلام بازآفريني مي‌كند و شعر تاثير گرفته از ترجمه اين روزهاي شرق بيشتر اين ويژگي‌ها را از دست داده و جريان‌سازي نمي‌كند.
بنا بر همه اين گفته‌ها لااقل براي خود من روشن مي‌شود كه شعر جهان اساسا براي ما ترجمه نشده تا از ميان شاعران و شعرهاي‌شان، انتخاب كنيم و با قاطعيت بگوييم كدام شاعرتر و شعر كدام‌شان بهتر است.
مگر اينكه بار ديگر في‌المثل توي ايتاليا زاييده شويم و زيرساخت زباني و شاعرانه كمدي- الهي دانته را باز‌شناسيم و لذتش را ببريم. همان‌گونه كه فقط ما فارسي‌زبان‌ها مي‌توانيم، لذت خوانش و دانش شعر حافظ و مولوي و خيام و فرخي سيستاني و فردوسي بزرگ را ببريم و از اين نظر، فارس بودن چه امتيازي است كه فقط به ما داده شده است.
«شد رهزن سلامت زلف تو وين عجب نيست/‌گر راهزن تو باشي صد كاروان توان زد»
به جز حافظ كدام شاعري جرات دارد كه معشوقش را با اين ظرافت به راهزن شبيه كند و چه مردمي جز فارسي‌زبان‌ها، لذت هزار بار خواندن اين بيت نصيب‌شان مي‌شود.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون