• ۱۴۰۳ شنبه ۱۵ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5402 -
  • ۱۴۰۱ يکشنبه ۲۵ دي

نخستين رمان داستايفسكي

مرتضي ميرحسيني

«بيچارگان» كه سال 1846 در چنين روزي منتشر شد، نخستين رمان او بود. رماني كوتاه در قالب مكاتبه كه چند ترجمه فارسي از آن نيز وجود دارد و در فهرست آثار اصلي داستايفسكي، زير شاهكارهايش جاي مي‌گيرد. زمستان 1845 بود كه داستايفسكي متن اوليه آن را نوشت و بعد از چندبار بازنويسي به يكي از دوستانش نشان داد. آن زمان بيست و چند سال بيشتر نداشت و به روايت ادوارد كار، ريزه‌كاري‌هاي زندگي نويسندگي را نمي‌شناخت. دوستش اين نوشته را پيش نكراسف -كه آن زمان شهرتي نصفه‌نيمه و ارتباطاتي در دنياي ادبي پترزبورگ داشت - بُرد و آن دو، شب بيدار ماندند و بي‌توقف همه‌اش را خواندند. بعد از خانه بيرون زدند و به سراغ داستايفسكي رفتند. ساعت 4 صبح و نويسنده در خواب بود. بيدارش كردند. به او گفتند آنچه نوشته، در حد شاهكارهاي ادبي است و قطعا يكي از مهم‌ترين رمان‌هاي سال‌هاي اخير خواهد بود. نكراسف - همان روز يا چند روز بعد - دست‌نوشته داستايفسكي را برداشت و راهي دفتر بلينسكي شد. زماني كه دست‌نوشته را به منتقد بزرگ مي‌داد، گفت «مطمئن هستم كه نيكلاي گوگول تازه‌اي ظهور كرده است.» بلينسكي با ترديد در ادعاي نكراسف و البته كنجكاوي «بيچارگان» را خواند. او هم اين داستان را تحسين كرد. زندگي‌نامه‌نويس اضافه مي‌كند «سه روز بعد داستايفسكي به بلينسكي معرفي شد. بلينسكي با شور و حرارت فرياد زد: هيچ مي‌داني چه نوشته‌اي؟ تو با بيست سال سن ممكن نيست خودت بداني! بعد درباره اهميت اين داستان براي نويسنده جوان صحبت كرد.» نوشته‌اند داستايفسكي با دهان باز به حرف‌هاي بلينسكي گوش مي‌كرد. او بعدها بارها براي آثارش تحسين شد و خوانندگان و هواداران بسياري پيدا كرد، اما هميشه مي‌گفت صحبت‌هاي آن روز بلينسكي «شعف‌انگيزترين لحظات عمرش» بوده است. باورش شد كه نويسنده بزرگي است و حضور و تحسين در محافل ادبي پترزبورگ به‌واسطه بلينسكي به اين باور او دامن زد. «داستايفسكي كه به‌حدي بيمارگونه خجالتي بود و هرگز از آن كمرويي خاص نوجواني بيرون نيامده بود و موفق نشده بود شخصيت ناساز و ناهموار خويش را با همنوعانش سازگار كند، ناگاه خود را در كنف حمايت مشهورترين چهره‌هاي ادبي روزگار مي‌ديد -كساني چون بلينسكي و نكراسف و تورگنيف و تيوتچف و آننكوف و پنايف و ده دوازده تن ديگر كه اكنون فراموش شده‌اند. خوشبيني ساده‌دلانه او توام با ناآگاهي كاملش از رسوم اجتماعي سبب شد كه تشويق را با ستايش و تعارف‌هاي دوستانه را با سرسپردگي شورانگيز اشتباه بگيرد. جهان ادب با علاقه چشم به نويسنده جواني دوخته بود كه موفقيتي براي او پيش‌بيني مي‌كرد، اما او در اين خيال خوش فرورفته بود كه ادبا در پاي او به سجده افتاده‌اند.» حتي همان روزها در نامه‌اي به برادرش نوشت كه اينجا در پترزبورگ همه التماس مي‌كنند به ديداري مفتخرشان كنم و بيشترشان باور دارند نابغه‌اي ظهور كرده كه همه در برابرش با خاك برابرند. «بيچارگان» هنوز منتشر نشده بود كه داستايفسكي با اين كارها خودش را مسخره اين و آن كرد. درباره‌اش شعرهاي گزنده مي‌نوشتند و هرجا كه مي‌رفت، حتي در جمع نزديك‌ترين دوستانش او را دست مي‌انداختند. روزي چند نفر از آنان دسته‌جمعي هجويه‌اي درباره‌اش نوشتند كه اين بيت در آن وجود داشت: «بر چهره ادبيات/ تو چون جوشي چركين شكوفه كرده‌اي.» داستايفسكي اين طعنه‌ها و شوخي‌ها را تحمل كرد و حتي متوجه اشتباهاتي كه ناشي از خامي و بي‌تجربگي‌اش بود، شد. البته به مرور، در گذر از ماه‌هاي بعدي از بسياري از آن دوستان -و نيز از بلينسكي - فاصله گرفت و رشته ارتباطش را با برخي محافل ادبي پترزبورگ پاره كرد. زندگي‌اش نيز در آن سال‌ها زندگي پرمشكلي بود و سايه بي‌پولي هميشه بر آن سنگيني مي‌كرد. اما «بيچارگان» كه نخستين تجربه ادبي داستايفسكي بود، در تاريخ ادبيات ماندگار شد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون