• ۱۴۰۳ جمعه ۳۱ فروردين
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5418 -
  • ۱۴۰۱ پنج شنبه ۱۳ بهمن

بحران تغيير در روايت استراتژيك ملي

نخبگان جمهوري اسلامي ايران، عموما چگونگي شكل‌گيري محتوا و قدرت روايت‌هاي استراتژيك ملي را در طول زمان ناديده گرفته‌اند

مسـعود  رضائي

وقتي صحبت از يك اقدام نظامي خصمانه، حمله سايبري يا خرابكاري صنعتي در كشور به ميان مي‌آيد، اكثر نخبگان سياسي و نظامي، صرفا با تمركز بر شدت و ضعف چنين حمله‌هايي، قرباني سوگيري انتخاب مي‌شوند و توجه خود را بيشتر به مكان‌ها و زمان‌هايي كه امنيت ملي به مخاطره مي‌افتد، معطوف مي‌كنند. تعداد اندكي در مورد آثار و پيامدهاي روان‌شناختي آن در جامعه و البته هزينه‌هايي كه مردم به لحاظ رواني در يك دوره طولاني پرداخت مي‌كنند دغدغه نشان مي‌دهند. حمله پهپادي اخير به يك مجتمع نظامي در اصفهان و مقايسه واكنش افكار عمومي نسبت به رويدادهاي مشابه، شاهد مثالي آشكار از اهميت رابطه ميان «حساسيت جامعه» و «آسيب‌پذيري ملي» را برجسته مي‌كند. موضوعي كه مي‌توان دلايل و ابعاد آن را در قالب مفهوم «روايت استراتژيك ملي» جست‌وجو و تبيين كرد. 
روايت‌هاي استراتژيك، به عنوان داستان‌هاي جمعي ملي يا عمومي تعريف مي‌شوند كه اغلب به دليل ظهور يك عامل يا نيروي خارجي مخرب يا حتي تضعيف باورهاي پيشين شكل مي‌گيرند. اين رويدادها از نظر وجودي به عنوان خطري براي امنيت، هويت و منافع ملي در نظر گرفته مي‌شوند. جمعي و عمومي بودن هم به اين معني است كه روايت‌ها نيز همانند فرهنگ حاكم بر يك جامعه، ويژگي‌هاي گروه‌ها يا واقعيت‌هاي اجتماعي منحصر به‌فردي هستند كه بنا به دلايل و شرايط مقتضي، به تدريج برساخته يا به سرعت رو به زوال مي‌روند. 
به عنوان مثال، شدت و گسترش فعاليت و حمله‌هاي القاعده در زمان جورج بوش و برآمدن خلافت اسلامي داعش در دوره اوباما، يك روايت جمعي قوي را در سراسر ايالات متحده ايجاد كرد كه بر مبارزه با تروريسم در خارج از كشور متمركز بود. بروز نشانه‌هايي از شكست خلافت داعش و كاهش قابل توجه تعداد حمله‌هاي اين گروه تروريستي از پايان سال 2017 به بعد، باعث شد تا شدت و فراواني رويدادهاي آسيب‌زا به زير آستانه لازم براي حفظ يك روايت قوي ضد تروريسم برسد. با تضعيف روايت غالب، طرفداران جنگ در افغانستان و عراق، اهميت و موضع سياسي خود را در واشنگتن از دست دادند و كساني نظير دونالد ترامپ كه بر ضرورت «پايان جنگ‌هاي بي‌پايان» اصرار و تاكيد داشتند، به پشتيباني از افكار عمومي بيزار از جنگ و تغيير روايت استراتژيك ملي در كسب قدرت دست بالا را پيدا كردند. 


شكل‌گيري و تضعيف  روايت‌هاي استراتژيك ايران
ايران نيز ظرف چهار دهه گذشته تاكنون، بارها شاهد شكل‌گيري و تضعيف روايت‌هاي استراتژيك خود بوده است. به عنوان نمونه، زماني كه صدام در بهمن 1358، منشور ملي عرب را به عنوان دفاع از كشورهاي عربي منتشر كرد و در شهريور 1359 رسما خاك ايران را مورد تعرض نظامي قرار داد، حساسيت دفاع از كشور و مشروعيت جنگ به عنوان يك امر مقاومتي - حماسي در چارچوب باورهاي ملي (حفظ تماميت ارضي از شّر بازيگر متخاصم) ديني و شرعي (واجب عيني، تقابل اسلام و كفر) و ايدئولوژيك (جنگ، جنگ تا پيروزي و رفع فتنه از عالم)، مردم ايران را داوطلبانه روانه جبهه‌هاي حق عليه باطل كرد و اين اشتياق با رشادت و ايثار، تا سال 1365 و عمليات كربلاي 5 نيز ادامه يافت. اما تلفات بالاي رزمندگان ايران، تقويت دايمي ارتش بعثي و افزايش برد موشك‌هاي عراق تا پايتخت، در كنار ورود جدي‌تر امريكا به جنگ، نابساماني اقتصادي و نبود چشم‌اندازي روشن از يك پيروزي تعيين‌كننده، به تدريج روايت استراتژيك ملي در خصوص ضرورت ادامه جنگ و رفتن به جبهه را تضعيف كرد. در همين ارتباط، جعفر شيرعلي‌نيا، محقق جنگ مي‌گويد: «در نامه‌اي كه امام براي توجيه مسوولان براي پذيرش قطعنامه 598 نوشت يكي از نكته‌هاي مهم اين بود [كه] مسوولان سياسي مي‌گويند از آنجا كه مردم فهميده‌اند پيروزي سريعي به دست نمي‌آيد، شوق رفتن به جبهه در آنها كم شده است.» به همين ترتيب، مي‌توان درك كرد كه روايت‌ها، ابزاري تثبيت شده براي سنجش ايده‌هاي جمعي قلمداد مي‌شوند.
اين فراز و نشيب در خصوص برنامه هسته‌اي كشور در قالب شعار «انرژي هسته‌اي حق مسلم ماست»، حقانيت فعاليت‌هاي موشكي و همچنين ضرورت مقابله با تهديدهاي نوظهور داعش و ساير گروه‌هاي تروريستي، آن‌هم در چارچوب حمايت از محور مقاومت و اعزام نيروهاي نظامي (مدافعان حرم) به عراق و سوريه - كه با هدف تضمين امنيت متحدان و حفاظت از تماميت سرزميني ايران فعال شد - با منطق حاكم بر تفكر استراتژيك فرماندهي كل قوا  كه «اگر در عراق و سوريه نمي‌جنگيديم بايد در كرمانشاه و همدان مي‌جنگيديم»؛ مورد پذيرش نسبي قرار گرفت و به شكل‌گيري يك روايت استراتژيك ملي جديد انجاميد كه در بطن آن، تقويت بازدارندگي نظامي را ارج مي‌نهاد. 
اين روايت استراتژيك در مقطعي مورد حمايت قرار گرفت كه افكار عمومي پس از انتخابات پرشور رياست‌جمهوري 1392 و تمديد مشاركت حداكثري در انتخابات 1396، چشم‌انداز كشور را در قالب شعارهاي فضاي باز سياسي در داخل و همچنين تداوم توافق برجام و تنش‌زدايي با غرب، مثبت ارزيابي مي‌كرد. جالب اينكه به پشتوانه همين حضور گسترده مردم در انتخابات و به نتيجه رسيدن توافق هسته‌اي با قدرت‌هاي جهاني بود كه روابط ايران با چين و روسيه مشروعيت بين‌المللي گرفت و متعاقب آن، رييس‌جمهور چين پس از حدود 14 سال به ايران سفر كرد؛ روسيه ناگزير شد سامانه پدافندي S-300 را پس از سال‌ها بي‌اعتنايي و بهانه‌جويي به ايران تحويل بدهد؛ همكاري نظامي ايران و روسيه در حمله به مواضع داعش، چندان با حساسيت جامعه جهاني مواجه نشد و ستاد كل نيروهاي مسلح كشور نيز به اين فرصت جديد دست يافت تا در پرتو فضاي مطلوب جهاني، با 11 كشور كميسيون مشترك نظامي امضا كند. اين در حالي بود كه تا قبل از برجام، ايران تنها با يك كشور كميسيون مشترك نظامي داشت.
با وجود اين حمايت نسبي، انتظار افكار عمومي پس از شكست داعش و خروج دونالد ترامپ از كاخ سفيد، تعيين تكليف مجدد برجام با هدف كاهش فشار اقتصادي و تورم فزاينده بود؛ به‌ويژه كه تيم جو بايدن با وعده و شعار بازگشت به توافق هسته‌اي و نشان دادن عزم دولت خود براي گفت‌وگو و تنش‌زدايي با ايران وارد كاخ سفيد شد. اما بروز نشانه‌هايي آشكار از عدم اجماع در سطوح بالاي حاكميت و دولت در قلمروي سياست خارجي و احياي برجام كه به‌‌طور جدي پيامدهاي آن بيش از هر چيز در كسري بودجه، اجراي سياست‌هاي اضطراري اقتصادي (نظير افزايش نرخ دلار، ماجراي بورس و بنزين)، افزايش بحراني قيمت‌ها و گسترش رنج اقتصادي مردم بازتاب يافت، سيل نااميدي و نبود چشم‌انداز روشن از آينده كشور، خود را با ميزان مشاركت حداقلي در انتخابات رياست‌جمهوري خرداد 1400 و تضعيف روايت استراتژيك پيشين نشان داد. 
در واقع اين روند به جاي اينكه زنگ هشدار را براي نظام سياسي به صدا درآورد؛ با ايده تكميل ضلع سوم سياست يك‌دست‌سازي حاكميت، مجلس و دولت پاسخ داده شد تا بستر مناسب براي پيشبرد اهداف انقلابي نظام در فضاي سياست داخلي (با شعار مديريت جهادي و تطبيق سبك زندگي با مباني و ارزش‌هاي اسلامي) و عرصه سياست خارجي (عزيمت از سياست خارجي غربگرا و واكنشي به فعال‌سازي سياست نگاه به شرق) فراهم شود. 
دغدغه‌اي مضيق كه در اسفند 1400 در قالب «سند تحول دولت مردمي» به عنوان برنامه و خط‌مشي جديد نظام و پشتوانه اختيارات قوه مجريه انعكاس پيدا كرد. اما از زمان روي كار آمدن دولت رييسي به عنوان آخرين حلقه از سياست يكدست‌سازي نظام انقلابي، آنچنان كه انتظار مي‌رفت؛ چشم‌انداز پيش‌بيني شده مطابق با خواست و اراده تهران شكل نگرفت. در قلمروي داخلي، سياست جراحي اقتصادي با كاهش شديد ارزش ريال، افزايش نرخ تورم، بيكاري و گسترش فقر فزاينده همراه شد و در عرصه اجتماعي، سياست  سختگيرانه دولت با شعار بازگشت به حكمراني اسلامي -  انقلابي و پايبندي به ارزش‌هاي مورد نظر، به نارضايتي‌هاي فراگير و اعتراض‌هاي گسترده‌اي انجاميد كه پيش از اين، نظام هرگز با ابعاد سراسري و گسترده آن مواجه نشده بود. 
همزمان در قلمروي بين‌المللي، تمايل دولت بايدن پس از 9 دور گفت‌وگوي نافرجام با تيم مذاكره‌‌كننده جديد، نه تنها به راه‌حلي براي احياي برجام منتهي نشد، بلكه با امنيتي شدن دوباره وجهه ايران به‌واسطه پرونده هسته‌اي و معضل جديد پهپادها در قالب حمايت تهران از حمله نظامي روسيه به اوكراين - كه به عنوان ورود شتاب‌زده و خطرناك ايران به بازي قدرت‌هاي بزرگ و نسخه امنيتي و نظامي سياست نگاه به شرق در نظر گرفته شد - اجماع و همگرايي استراتژيك ميان اروپا و امريكا، لزوم افزايش فشارهاي سياسي و اقتصادي بر جمهوري اسلامي به عنوان يك بازيگر ضدنظم را به كرسي نشاند كه در پي آن، انگيزه تهران نيز براي گفت‌وگو با غرب به منظور بازگشت به برجام - بدون نگراني در خصوص پيامدهاي داخلي و خارجي اين تصميم مخاطره‌آميز- كاهش يافت. 
موضوعي كه آثار و پيامدهاي مخرب آن، بار ديگر سطح زندگي اقتصادي و اجتماعي مردم ايران را تنزل داد و اين‌‌بار روايت استراتژيك ملي كه بر غيرقابل زيست شدن ايران به بحث غالب اجتماعي بدل شده بود؛ نشانه‌ها و هشدارهاي آن با گسترش دامنه اعتراض‌ها و نارضايتي‌ها در خيابان، نافرماني مدني، خوشحالي از باخت تيم‌هاي ملي ورزشي، خروج ميلياردها دلار سرمايه از كشور و شيب تند مهاجرت نخبگان و حتي مردم عادي به نمايش درآمد.
فارغ از اثرگذاري سياست‌هاي داخلي و خارجي - كه نقشي اوليه و اساسي در تغيير روايت‌هاي استراتژيك ملي به‌جا گذاشته است - يكي ديگر از مهم‌ترين متغيرهايي كه دامنه اين روند را نزد افكار عمومي تشديد كرده و به محركي جدي براي تغيير روايت استراتژيك ملي تبديل شده به سياست پيچيده اسراييل در قبال جمهوري اسلامي برمي‌گردد. به اين اعتبار كه تل‌آويو ظرف دو دهه گذشته، براي مقابله با سياست‌هاي منطقه‌اي، دفاعي و برنامه هسته‌اي جمهوري اسلامي، روش‌ها و راه‌هاي متعددي را به ‌كار گرفته كه به ‌طور پيوسته، سطوح اقدام و ابعاد سياست‌هاي خصمانه آن افزايش يافته است. اما تفكر استراتژيك و اقدام‌هاي جدي‌تر دستگاه‌هاي امنيتي و نظامي آنكه از زمستان 1385 با ترور دانشمندان هسته‌اي و دفاعي آغاز شد؛ ظرف 5 سال گذشته، در پي شكست داعش و آزادسازي گذرگاه استراتژيك بوكمال - قائم در مرز عراق و سوريه، وارد مرحله جديدي شده است. مرحله‌اي كه با معرفي و كاربست استراتژي‌هايي چون مابام (جنگ ميان جنگ‌ها)، دكترين اختاپوس، اداره حلقه سوم و البته استراتژي هزار زخم چاقو، به سرقت اسناد هسته‌اي كشور، ترور دانشمندان هسته‌اي و دفاعي، خرابكاري‌هاي صنعتي و سايبري و البته حمله‌هاي مكرر نظامي به پايگاه‌ها و تاسيسات داخل و خارج از ايران منجر شده است. اين سياست چندوجهي كه نمونه متاخر آن را مي‌توان به حمله اخير ريزپرنده‌ها به يكي از مراكز دفاعي ايران در عمق خاك كشور (اصفهان) ارجاع داد؛ امروز، علاوه بر رضايت كشورهاي عربي، همراهي كشورهاي اروپايي را نيز به واسطه جنگ اوكراين به همراه آورده است. در پاسخ به اين اقدام‌هاي امنيتي و حمله‌هاي مكرر، نخبگان سياسي و نظامي، عموما در كنار وعده تلافي‌جويي در زمان مقرر، بر اين باورند كه چنين حمله‌هاي بزدلانه‌اي، نه تنها از ارزش نظامي و كارآمدي فني برخوردار نيستند كه اتفاقا خللي هم در عزم و تفكر استراتژيك حاكم براي ادامه فعاليت‌هاي علمي و دفاعي ايجاد نمي‌كنند. 
به عنوان نمونه، موافقان اين خط فكري بر اين باورند كه چنين حمله‌هايي در مقياس كوچك، اساسا نمي‌تواند تاثير معناداري بر قابليت‌هاي نظامي جمهوري اسلامي ايران داشته باشد. تهران سال‌هاست كه با خرابكاري و حمله‌هاي كوچك دست‌وپنجه نرم مي‌كند و از همين‌ رو با يادگيري و برخورداري از سطحي از آمادگي و انعطاف‌پذيري فني و استراتژيك، امنيت صنايع حساس علمي و دفاعي خود را تحت برنامه‌هاي پدافند عامل و غيرعامل بومي تضمين كرده است. بنابراين ضربه زدن به يك يا دو مجتمع نظامي، به غير از بازي با متغير زمان و اثر تاخيري، نمي‌تواند به راحتي باعث ايجاد محدوديت در زنجيره تامين يا كاهش قابليت‌ها شود. 
تحليل فوق فارغ از هزينه‌هاي آن، به نسبت منطقي به نظر مي‌رسد و اشكالي اساسي به آن وارد نيست؛ اما آنچه در اين روند همواره ناديده گرفته مي‌شود با در نظر گرفتن متغير زمان و پيوستگي، دستكاري افكار عمومي با هدف تغيير باورها و ترديد نسبت سياست‌هاي كلان نظام در قلمروي سياست خارجي و دفاعي است. به عبارت ديگر، همانند ايالات متحده امريكا كه با استفاده از ابزار تحريم اقتصادي و سياسي، روايت استراتژيك ملي در ايران را دستكاري مي‌كند؛ اسراييل علاوه بر وارد كردن آسيب‌هاي استراتژيك، خسارت‌هاي مالي و همچنين به تعويق انداختن دستاوردهاي دفاعي ايران، تغيير روايت‌هاي استراتژيك ملي را هم در اهداف و مقاصد خود جاي داده است كه مي‌توان آن را تحت عنوان «استراتژي تقطيع اقدام» نام‌گذاري و در نظر گرفت.  تقطيع اقدام يعني كاربست مجموعه طويلي از حمله‌هاي سطح پايين و كوچك براي تغيير وضعيت ميدان، بدون انجام اقدامي كه توجيه ‌كننده واكنشي بزرگ از سوي جمهوري اسلامي ايران باشد. اين استراتژي علاوه بر حمله‌ به تاسيسات ايران در سوريه، لبنان و عراق، شامل حمله‌هاي كوچك و پراكنده به مراكز نظامي و تحقيقاتي در داخل خاك ايران مي‌شود كه در كنار خرابكاري صنعتي و تهاجم سايبري، با ويژگي تداوم و دقت كه قابليت جمع‌آوري و پردازش اطلاعات را به رخ مي‌كشد، سعي دارد اثر رواني پايدار و مخربي به‌جا بگذارد كه ابعاد آن، كمتر از خسارت‌هاي مالي و استراتژيك نيست. درواقع اين استراتژي به نحوي طراحي شده است تا مدافع را درگير يك معضل چندضلعي كنند: اينكه نمي‌تواند به تك‌تك ترورها، خرابكاري‌ها و اقدام‌هاي نظامي كوچك و متعدد پاسخ بدهد؛ اما اگر تهران هم شروع به مجازات حمله‌هاي كوچك، متعدد و كم‌شدت نكند، موضع استراتژيك و اعتبار بازدارندگي خود را در طول زمان نزد افكار عمومي از دست مي‌دهد.  امروزه پيامد اين استراتژي در سطح جامعه، به وضوح با طرح پرسش‌هايي جديد در ميان مردم عادي و حتي محافل دانشگاهي با اين مضمون شنيده مي‌شود كه اساسا چرا كشوري كه بيشتر منابع خود را براي قابليت‌هاي نظامي سرمايه‌گذاري كرده و ساير منابع قدرت نظير سرمايه اجتماعي و بازدارندگي اقتصادي را به حاشيه رانده است، قادر نيست به دفاع مناسب از مراكز حساس دفاعي و صنعتي كشور بپردازد و پاسخ‌هاي تلافي‌جويانه آن هم از تناسب لازم به نسبت اقدام‌هاي طرف مقابل برخوردار نمي‌شود. در اين چرخه و ساختار بين‌الاذهاني، نه تنها رابطه ميان حساسيت ملي و آسيب‌پذيري خدشه‌دار مي‌شود كه حتي طيفي از افكار عمومي، قدرت سخت و بازدارندگي نظامي را - كه اساسا پشتوانه هر كشور براي تضمين بقا و ضرورت ثبات امنيتي است - در تضاد با اهداف و آرزوهاي ملي خود ارزيابي مي‌كنند.  ازهمين‌رو و در ادامه تعميق همين دست روايت‌هاي استراتژيك، كه ممكن است در آينده هر نوع مصالحه و آشتي‌پذيري ملي را هم بي‌اعتبار مي‌كند؛ حمله به تأسيسات نظامي و دارايي‌هاي استراتژيك كشور آسان‌تر و تشديد سطوح آن نيز با بي‌اعتنايي و حتي خرسندي قشري از جامعه مواجه مي‌شود. اين پديده نشان مي‌دهد كه نخبگان جمهوري اسلامي ايران، عموما چگونگي شكل‌گيري محتوا و قدرت روايت‌هاي استراتژيك ملي را در طول زمان ناديده گرفته‌اند. روايت‌هاي استراتژيك ملي، علايم و نشانه‌ها هستند كه با انزجار، شرم، گناه يا اضطراب و شكل‌گيري باورهاي جمعي جديد، مشخص مي‌كند جامعه براي چه چيزي ارزش بيشتري قائل است و از چه چيزي بيزار است. به تعبير فريبا وفي در رمان «پرنده من» كسي كه علاقه‌اي به ديدن نشانه‌ها ندارد، مجبور است اتفاق را يكجا هضم كند.
پژوهشگر ارشد مهمان در مركز پژوهش‌هاي علمي  و مطالعات استراتژيك خاورميانه

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون