• 1404 چهارشنبه 24 ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
fhk; whnvhj بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 5423 -
  • 1401 پنج‌شنبه 20 بهمن

زندگي و زمانه امام كاظم(ع) به مناسبت سالروز شهادت ايشان

زندانباناني كه دلداده زنداني‌شان مي‌شدند

عليرضا روشنايي

امام كاظم عليه‌السلام در هفتم صفر سال 128 هجري از حميده بربريه، در ابواء [روستايي ميان مكه و مدينه] به دنيا آمد. ايشان به سبب كثرت عبادت و زهد، به عبد صالح و به جهت حلم و فرو بردن خشم و پايداري بر مشكلات، به «كاظم» مشهور است. كنيه ايشان «ابوالحسن» و «ابو ابراهيم» بود. امام بيست سال از حيات خود را در دوران امامت پدرش گذراند و تحت هدايت و تربيت او بزرگ شد و از نزديك شاهد مناظرات و حلقه‌هاي علمي پدر بود. شأن والا و مكارم اخلاقي و زهد و دانش بيكران وي از روزگار امام صادق عليه‌السلام زبانزد خاص و عام بود. پس از رحلت امام صادق عليه‌السلام، بسياري از ياران خاص پدرش به موسي بن جعفر عليه‌السلام گرويدند، زيرا امام صادق عليه‌السلام به نص صريح، ايشان را به امامت برگزيده بود و فرمودند: پس از من همراه اين فرزندم باشيد، زيرا به خدا پس از من امام شماست. 

فضائل شخصيتي امام كاظم(ع) 
ايشان در علم، تواضع، مكارم اخلاقي و بخشندگي بي‌نظير بود و نسبت به بدانديشان با عفو و احسان و گذشت برخورد مي‌كرد و آنان را هدايت مي‌نمود. شب‌ها به شكل ناشناس در كوچه‌هاي مدينه مي‌گشت و كيسه بر دوش، به محرومان و فقرا كمك مي‌نمود. آن حضرت از همه به كتاب خدا آشناتر و در خواندن آن از همگان خوش صداتر بود. مردم از تلاوت قرآن وي به ‌شدت مي‌گريستند و امام را «زينت المتهجدين» ناميده بودند. نافله‌هاي شب را به نماز صبح متصل مي‌نمود و بسيار دعا مي‌كرد. از جمله مي‌فرمود: «اللهم اني اسئلك الراحه عندالموت و العفو عندالحساب.» 
در عين حال امام براي معيشت هم كوشاترين مردمان بودند و به مزرعه خودشان كه بيرون از مدينه بود مي‌رفتند و تا قبل از اينكه زنداني شوند، كار مي‌كردند. 
در اصطلاح، «شهيد» لقب وجود مقدس امام حسين عليه‌السلام است و ما معمولا ايشان را به لقب «شهيد» مي‌خوانيم: «الحسين الشهيد». همانطور كه لقب امام صادق را مي‌گوييم: «جعفر الصادق» و لقب امام موسی بن جعفر را مي‌گوييم: «موسی الكاظم»، لقب سيدالشهداء «الحسين الشهيد» است. ولی اين بدان معنی نيست كه در ميان ائمه ما تنها امام حسين عليه‌السلام است كه شهيد است. همانطور كه اگر موسی بن جعفر عليه‌السلام را مي‌گوييم «الكاظم» معنايش اين نيست كه ساير ائمه كاظم نبوده‌اند، يا اگر به امام رضا مي‌گوييم «الرّضا» معنايش اين نيست كه ديگران مصداق «الرضا» نيستند، يا اگر به امام صادق مي‌گوييم: «الصادق» معنايش اين نيست كه ديگران العياذباللّه صادق نيستند، همچنين اگر ما به حضرت سيدالشهداء عليه‌السلام مي‌گوييم «الشهيد»، معنايش اين نيست كه ائمه ديگر ما شهيد نشده‌اند. 

تأثير مقتضيات زمان در شكل مبارزه 
اينجا اين سخن به ميان مي‌آيد كه ساير ائمه چرا شهيد شدند؟ آنها كه تاريخ نشان نمي‌دهد كه در مقابل دستگاه‌های جور زمان خودشان قيام كرده و شمشير كشيده باشند. آنها كه ظاهر سيره‌شان نشان مي‌دهد كه روش آنها با روش امام حسين عليه‌السلام متفاوت بوده است. بسيار خوب، امام حسين شهيد شد، چرا امام حسن شهيد بشود؟ چرا امام سجّاد شهيد بشود؟ چرا امام باقر و امام صادق و امام كاظم شهيد بشوند؟ و همينطور ساير ائمه. جواب اين است: اشتباه است اگر ما خيال كنيم روش ساير ائمه با روش امام حسين در اين جهت اختلاف و تفاوت داشته است. برخی اينطور خيال مي‌كنند، مي‌گويند: در ميان ائمه، امام حسين بناي‌اش بر مبارزه با دستگاه جور زمان خود بود ولی ساير ائمه اين اختلاف را داشتند كه مبارزه نمي‌كردند .اگر به اين صورت فكر كنيم سخت اشتباه كرده‌ايم. تاريخ خلافش را مي‌گويد و قرائن و دلايل همه برخلاف است. بله، اگر ما مطلب را جور ديگری تلقی كنيم كه همين جور هم هست، هيچ وقت يك مسلمان واقعی، يك مومن واقعی- تا چه رسد به مقام مقدس امام- امكان ندارد كه با دستگاه ظلم و جور زمان خودش سازش كند و واقعاً بسازد، يعنی خودش را با آن منطبق كند، بلكه هميشه با آنها مبارزه مي‌كند. تفاوت در اين است كه شكل مبارزه فرق مي‌كند . 
يك وقت مبارزه علنی است، اعلان جنگ است، مبارزه با شمشير است. اين يك شكل مبارزه است و يك وقت، مبارزه هست ولی نوع مبارزه فرق مي‌كند. در اين مبارزه هم كوبيدن طرف هست، لجنمال كردن طرف هست، منصرف كردن مردم از ناحيه او هست، علنی كردن باطل بودن او هست، جامعه را بر ضد او سوق دادن هست، ولی نه به صورت شمشير كشيدن.  اين است كه مقتضيات زمان در شكل مبارزه مي‌تواند تأثير بگذارد. هيچ وقت مقتضيات زمان در اين جهت نمي‌تواند تأثير داشته باشد كه در يك زمان سازش با ظلم جايز نباشد ولی در زمان ديگر سازش با ظلم جايز باشد. خير، سازش با ظلم هيچ زمانی و در هيچ مكانی و به هيچ شكلی جايز نيست، اما شكل مبارزه ممكن است فرق كند. ممكن است مبارزه علنی باشد، ممكن است مخفيانه و زير پرده و در استتار باشد. 

تقيه؛ روش مبارزاتي ائمه
تاريخ ائمه اطهار عموماً حكايت مي‌كند كه هميشه در حال مبارزه بوده‌اند. اگر مي‌گويند مبارزه در حال تقيه، مقصود سكون و بي‌تحركی نيست. «تقيه» از ماده «وّقْی» است، مثل تقوا كه از ماده «وّقْی» است. تقيه معنايش اين است: در يك شكل مخفيانه ای، در يك حالت استتاری از خود دفاع كردن و به عبارت ديگر سپر به كار بردن، هرچه بيشتر ضربه زدن و هرچه كمتر ضربه خوردن؛ نه دست از مبارزه برداشتن، حاشا و كلّا. 
روی اين حساب است كه ما مي‌بينيم همه ائمه اطهار اين افتخار را دارند كه در زمان خودشان با هيچ خليفه جوری سازش نكردند و هميشه در حال مبارزه بودند. شما امروز بعد از هزار و چهارصد سال، يا برای بعضی از ائمه اندكی كمتر: هزار و دويست و پنجاه سال، هزار و دويست و شصت سال، هزار و دويست و هفتاد سال-  مي‌بينيد خلفايی نظير عبدالملك مروان (از قبل عبد الملك مروان تا عبدالملك مروان، اولاد عبد الملك، پسرعموهای عبد الملك، بنی‌العباس، منصور دوانيقی، ابوالعباس سفّاح، هارون الرشيد، مأمون و متوكل) بدنام‌ترين افراد تاريخ‌بوده‌اند. در ميان ما شيعه‌ها كه قضيه بسيار روشن است؛ حتی در ميان اهل تسنن، اينها بدنام شده‌اند. چه كسی اينها را بدنام كرده است؟ 

مقاومت ائمه اطهار؛ عامل افشاي رذائل حاكمان جور
اگر مقاومت ائمه اطهار در مقابل اينها نبود و اگر نبود كه آنها فسق‌ها و انحراف های آنان را برملا مي‌كردند و غاصب بودن و نالايق بودن آنها را به مردم گوشزد مي‌كردند، آری اگر مجاهدت‌هاي ائمه نبود، امروز شايد هارون و مخصوصاً مأمون را در رديف قِدّيسين مي‌شمردند. اگر ائمه، باطن مأمون را آشكار و وی را كامل به ما معرفي نمي‌كردند، مسلّم او يكی از قهرمانان بزرگ علم و دين در دنيا تلقی مي‌شد. 

علت به شهادت رساندن امام كاظم(ع) 
بحث در موجبات شهادت امام موسی بن جعفر عليهماالسلام است. چرا موسی بن جعفر را شهيد كردند؟ اولا اينكه موسی بن جعفر شهيد شده است از مسلّمات تاريخ است و هيچ‌كس انكار نمي‌كند. بنا بر معتبرترين و مشهورترين روايات، موسی بن جعفر عليه‌السلام چهار سال در كنج سياه چاله‌ای در زندان بسر برد و در زندان نيز از دنيا رفت و در زندان، مكرر تلاش كردند كه يك معذرت‌خواهی و يك اعتراف زبانی از امام بگيرند و امام حاضر نشد. اين متن تاريخ است. 

امام در زندان بصره 
امام در يك زندان بسر نبردند، بلكه در زندا‌ن‌های متعدد بسر بردند. امام را از اين زندان به آن زندان منتقل مي‌كردند و راز مطلب آن بود كه در هر زندانی كه امام را مي‌بردند، بعد از اندك مدتی زندانبانان مريد او مي‌شدند. اول امام را به زندان بصره بردند. عيسی بن جعفر بن ابی جعفر منصور، يعنی نوه منصور دوانيقی والی بصره بود. امام را تحويل او دادند كه يك مرد عياش و شرابخوار و اهل رقص و آواز بود. به قول يكی از كسان او «اين مرد عابد و خداشناس را در جايی آوردند كه چيزها به گوش او رسيد كه در عمرش نشنيده بود.» در هفتم ماه ذی‌الحجه سال 17۸ امام را به زندان بصره بردند و چون عيد قربان در پيش بود و ايام به اصطلاح جشن و شادمانی بود، امام را در يك وضع بدی (از نظر روحی) بردند. مدتی امام در زندان او بود. كم‌كم خود عيسی بن جعفر علاقه‌مند و مريد ايشان شد. او هم قبلا خيال مي‌كرد كه شايد واقعاً موسی بن جعفر همانطور كه دستگاه خلافت تبليغ مي‌كند، مردی است ياغی كه فقط هنرش اين است كه مدعی خلافت است. يعنی عشق رياست به سرش زده است. اما بعدا ديد اينطور نيست، بلكه امام را مرد معنويت يافت كه اگر مساله خلافت برای او مطرح است از جنبه ديانت مطرح است نه اينكه يك مرد دنياطلب باشد. 
بعدها وضع عوض شد. دستور داد يك اتاق بسيار خوبی را در اختيار امام قرار دادند و رسماً از امام پذيرايی مي‌كرد. هارون محرمانه پيغام داد كه كار امام را تمام كن. جواب داد من چنين كاری نمي‌كنم. اواخر، خودش به خليفه نوشت كه دستور بده اين را از من تحويل بگيرند وگرنه خودم او را آزاد مي‌كنم؛ من نمي‌توانم چنين مردی را به عنوان يك زندانی نزد خود نگاه دارم، چون پسرعموی خليفه و نوه منصور بود، حرفش البته خريدار داشت. 

امام در زندان‌های ديگر 
امام را به بغداد آوردند و تحويل فضل بن ربيع دادند. فضل بن ربيع، پسر «ربيع» حاجب معروف است. هارون امام را به او سپرد. او هم بعد از مدتی به امام علاقه‌مند شد، وضع امام را تغيير داد و يك وضع بهتری برای امام قرار داد. جاسوس‌ها به هارون خبر دادند كه موسی بن جعفر در زندان فضل بن ربيع به خوشی زندگی مي‌كند، در واقع زندانی نيست و باز مهمان است. هارون امام را از او گرفت و تحويل فضل بن يحيای برمكی داد. فضل بن يحيی هم بعد از مدتی با امام همينطور رفتار كرد كه هارون خيلی خشم گرفت و جاسوس فرستاد. رفتند و تحقيق كردند، ديدند قضيه از همين قرار است و بالاخره امام را گرفت و فضل بن يحيی مغضوب واقع شد. بعد پدرش يحيی برمكی، اين وزير ايرانی، برای اينكه مبادا بچه‌هايش از چشم هارون بيفتند كه دستور هارون را اجرا نكردند، در يك مجلسی سرزده از پشت سر هارون رفت سرش را به گوش هارون گذاشت و گفت: اگر پسرم تقصير كرده است، من خودم حاضرم هر امری شما داريد اطاعت كنم، پسرم توبه كرده است و.... بعد آمد به بغداد و امام را از پسرش تحويل گرفت و تحويل زندانبان ديگری به نام سندی بن شاهِك داد كه مي‌گويند اساساً مسلمان نبوده و در زندان او خيلی بر امام سخت گذشت، يعنی ديگر امام در زندان او هيچ روی آسايش نديد. 

درخواست هارون از امام 
در آخرين روزهايی كه امام زندانی بود و تقريباً يك هفته بيشتر به شهادت امام باقی نمانده بود، هارون همين يحيی برمكی را نزد امام فرستاد و با يك زبان بسيار نرم و ملايمی به او گفت از طرف من به پسرعمويم سلام برسانيد و به او بگوييد بر ما ثابت شده كه شما گناهی و تقصيری نداشته‌ايد ولی متأسفانه من قسم خورده‌ام و قسم را نمي‌توانم بشكنم. من قسم خورده‌ام كه تا تو اعتراف به گناه نكنی و از من تقاضای عفو ننمايی، تو را آزاد نكنم. هيچ كس هم لازم نيست بفهمد. همين قدر در حضور همين يحيی اعتراف كن، حضور خودم هم لازم نيست، حضور اشخاص ديگر هم لازم نيست، من همين قدر مي‌خواهم قسمم را نشكسته باشم؛ در حضور يحيی همين قدر تو اعتراف كن و بگو معذرت مي‌خواهم، من تقصير كرده‌ام، خليفه مرا ببخشد، من تو را آزاد مي‌كنم و... 
حال روح مقاوم را ببينيد. چرا اينها «شُفّعاءُ‌دار الْفّناء» هستند؟ چرا اينها شهيد مي‌شدند؟ در راه ايمان و عقيده‌شان شهيد مي‌شدند، مي‌خواستند نشان بدهند كه ايمان ما به ما اجازه (همگامی با ظالم را) نمي‌دهد. جوابی كه به يحيی داد، اين بود كه فرمود: «به هارون بگو از عمر من ديگر چيزي باقي نمانده است، همين كه بعد از يك هفته گذشت، امام را مسموم كردند.»

علت دستگيری امام 
حال چرا هارون دستور داد امام را بازداشت كنند؟ برای اينكه به موقعيت اجتماعی امام حسادت مي‌ورزيد و احساس خطر مي‌كرد، با اينكه امام هيچ در مقام قيام نبودند و شايد حتي بتوان گفت كوچك‌ترين اقدام سياسي نكرده بودند و درصدد انقلاب (انقلاب ظاهری) نبودند، اما تشخيص دستگاه خلافت اين بود كه ايشان انقلاب معنوی و انقلاب عقيدتی برپا كرده‌اند. وقتی كه تصميم مي‌گيرد كه ولايتعهد را برای پسرش امين تثبيت كند و بعد از او برای پسر ديگرش مأمون و بعد از او برای پسر ديگرش موتمن و بعد علما و برجستگان شهرها را دعوت مي‌كند كه همه امسال بيايند مكه كه خليفه مي‌خواهد بيايد مكه و آنجا يك كنگره عظيم تشكيل بدهد و از همه بيعت بگيرد؛ فكر مي‌كند مانع اين كار كيست؟ آن كسی كه اگر باشد و چشم‌ها به او بيفتد اين فكر برای افراد پيدا مي‌شود كه آن كسي كه لياقت برای خلافت دارد اوست، كيست؟ موسی بن جعفر. لذا وقتی كه هارون مي‌آيد مدينه، دستور مي‌دهد امام را بازداشت كنند. همين يحيی برمكی به يك نفر گفت: من گمان مي‌كنم خليفه در ظرف امروز و فردا دستور بدهد موسی بن جعفر را توقيف كنند. گفتند چطور؟ گفت من همراهش بودم كه رفتيم به زيارت حضرت رسول در مسجد النبی .

عذرخواهي هارون از رسول‌الله (ص) 
وقتی كه خواست به پيغمبر سلام بدهد، ديدم مي‌گويد: السّلاُمُ عّلّيك يا ابْنّ الْعمِّ (يا رسول‌الله.) 
بعد گفت: من از شما معذرت مي‌خواهم كه مجبورم فرزند شما موسی بن جعفر را توقيف كنم. (مثل اينكه به پيغمبر هم مي‌تواند دروغ بگويد.) ديگر مصالح اينجور ايجاب مي‌كند، اگر اين كار را نكنم در امت فتنه بپا مي‌شود؛ برای اينكه فتنه بپا نشود و به خاطر مصالح عالی امت مجبورم چنين كاری را بكنم، يا رسول‌الله! من از شما معذرت مي‌خواهم. يحيی به رفيقش گفت: خيال مي‌كنم در ظرف امروز و فردا دستور توقيف امام را بدهد. هارون دستور داد جلادهايش رفتند سراغ امام. اتفاقاً امام در خانه نبودند، بلكه در مسجد پيامبر بودند. وقتی وارد شدند كه امام نماز مي‌خواند. مهلت ندادند كه موسی بن جعفر نمازش را تمام كند، در همان حالِ نماز، آقا را كشان‌كشان از مسجد پيغمبر بيرون بردند كه حضرت نگاهی كرد به قبر رسول اكرم و عرض كرد: «السّلامُ عّلّيك يا رّسولّ‌الله، السّلامُ عّلّيك يا جّدّاه، بنگر كه امت تو با فرزندان شما چه مي‌كنند؟»
چرا هارون اين كار را مي‌كند؟ چون مي‌خواهد برای ولايتعهدی فرزندانش بيعت بگيرد. موسی بن جعفر كه قيامی نكرده است. اما اصلا وضع او وضع ديگری است، وضع او حكايت مي‌كند كه هارون و فرزندانش غاصب خلافتند. (مجموعه آثار استاد شهيد مطهری، 81/102) 
  
توصيه امام كاظم به مأمون
مأمون طوری عمل كرده است كه بسياری از مورخين او را شيعه مي‌دانند، مي‌گويند او شيعه بوده است و بنا بر عقيده راقم اين سطور- كه هيچ مانعی ندارد كه انسان به يك چيزی اعتقاد داشته باشد و بر ضد اعتقادش عمل كند- او شيعه بوده است و از علمای شيعه بوده است. اين مرد مباحثاتی با علمای اهل تسنن كرده است كه در متن تاريخ ضبط است. چند سال پيش يك قاضی سنی تركيه‌ای كتابی نوشته بود كه به فارسی هم ترجمه شد به نام «تشريح و محاكمه درباره آل  محمد». در آن كتاب، مباحثه مأمون با علمای اهل تسنن درباره خلافت بلافصل حضرت امير نقل شده است. به قدری اين مباحثه جالب و عالمانه است كه انسان كمتر مي‌بيند حتي عالمی از علمای شيعه اينجور عالمانه مباحثه كرده باشد. نوشته‌اند يك وقتی خود مأمون گفت: اگر گفتيد چه كسی تشيع را به من آموخت؟ گفتند چه كسی؟ گفت: پدرم هارون! من درس تشيع را از پدرم هارون آموختم. گفتند پدرت هارون كه از همه با شيعه و ائمه شيعه دشمن‌تر بود. گفت در عين حال قضيه از همين قرار است. در يكی از سفرهايی كه پدرم به حج رفت، ما همراهش بوديم، من بچه بودم، همه به ديدنش مي‌آمدند، مخصوصاً مشايخ، معاريف و كبار و مجبور بودند به ديدنش بيايند. دستور داده بود هر كسی كه مي‌آيد، اول خودش را معرفی كند، يعنی اسم خودش و پدرش و اجدادش را تا جّدّ اعلايش بگويد تا خليفه بشناسد كه او از قريش است يا از غيرقريش و اگر از انصار است خزرجی است يا اوسی. هركس كه مي‌آمد، اول دربان مي‌آمد نزد هارون و مي‌گفت: فلان كس با اين اسم و اين اسم پدر و غيره آمده است. روزی دربان آمد گفت آن كسی كه به ديدن خليفه آمده است مي‌گويد: بگو موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسين بن علی بن ابی طالب. تا اين را گفت، پدرم از جا بلند شد، گفت: بگو بفرماييد و بعد گفت: همانطور سواره بيايند و پياده نشوند و به ما دستور داد كه استقبال كنيد. ما رفتيم. مردی را ديديم كه آثار عبادت و تقوا در وجناتش كاملا هويدا بود. نشان مي‌داد كه از آن عُبّاد و نُسّاك درجه اول است. سواره بود كه مي‌آمد، پدرم از دور فرياد كرد: شما را به كی قسم مي‌دهم كه همينطور سواره نزديك بياييد و او چون پدرم خيلی اصرار كرد يك مقدار روی فرش‌ها سواره آمد. به امر هارون دويديم ركابش را گرفتيم و او را پياده كرديم. وی را بالادست خودش نشاند، مودّب و بعد سوال و جواب‌هايی كرد: عائله‌تان چقدر است؟ معلوم شد عائله‌اش خيلی زياد است. وضع زندگيتان چطور است؟ وضع زندگي‌ام چنين است. عوايدتان چيست؟ عوايد من اين است و بعد هم رفت. وقتی خواست برود پدرم به ما گفت: بدرقه كنيد، در ركابش برويد، و ما به امر هارون تا درِ خانه‌اش بدرقه‌اش كرديم كه او آرام به من گفت تو خليفه خواهی شد و من يك توصيه بيشتر به تو نمي‌كنم و آن اينكه با اولاد من بدرفتاری نكن. 

اعتراف هارون به عدم مشروعيت حكومتش
ما نمي‌دانستيم اين شخص كيست. برگشتيم و من از همه فرزندان جري‌تر بودم، وقتی خلوت شد به پدرم گفتم اين چه كسی بود كه تو اينقدر او را احترام كردی؟ يك لبخندي زد و گفت: راستش را اگر بخواهی اين مسندی كه ما بر آن نشسته‌ايم مال اينهاست. گفتم آيا به اين حرف اعتقاد داری؟ گفت: اعتقاد دارم. گفتم: پس چرا واگذار نمي‌كنی؟ گفت: مگر نمي‌دانی الْمُلْك عقيمٌ؟ تو كه فرزند من هستی، اگر بدانم در دلت خطور می‌كند كه مدعی من بشوی، آنچه را كه چشم‌هايت در آن قرار دارد از روی تنت برمي‌دارم. 
قضيه گذشت. هارون صله مي‌داد، پول‌های گزاف مي‌فرستاد به خانه اين و آن، از پنج هزار دينار زر سرخ، چهار هزار دينار زر سرخ و غيره. ما گفتيم لابد پولی كه برای اين مردی كه اينقدر برايش احترام قائل است، مي‌فرستد خيلی زياد خواهد بود.  كمترين پول را برای او فرستاد: دويست دينار. باز من رفتم سوال كردم، گفت: مگر نمي‌دانی اينها رقيب ما هستند. سياست ايجاب مي‌كند كه اينها هميشه تنگدست باشند و پول نداشته باشند، زيرا اگر زمانی امكانات اقتصادي‌شان زياد شود، يك وقت ممكن است كه صدهزار شمشير عليه پدر تو قيام كند.
 
ترس هارون از نفوذ معنوی امام 
از اينجا مي‌توان فهميد كه نفوذ معنوی ائمه شيعه چقدر بوده است. آنها نه شمشير داشتند و نه تبليغات، ولی دل‌ها را داشتند. در ميان نزديك‌ترين افراد دستگاه هارون، شيعيان وجود داشتند. حق و حقيقت، خودش يك جاذبه ای دارد كه نمي‌شود از آن غافل شد. علّیّ بن يقطين وزير هارون است، شخص دوم مملكت است، ولی شيعه است، اما در حال استتار و خدمت می‌كند به هدف‌های موسی بن جعفر ولی ظاهرش با هارون است. دو، سه بار هم گزارش‌هايی دادند، ولی موسی بن جعفر با آن روشن‌بيني‌های خاص امامت زودتر درك كرد و دستورهايی به او داد كه وی اجرا كرد و مصون ماند. 
در ميان افرادی كه در دستگاه هارون بودند، اشخاصی بودند كه آنچنان مجذوب و شيفته امام بودند كه حد نداشت ولی هيچ‌گاه جرأت نمي‌كردند با امام تماس بگيرند. 
يكی از ايراني‌هايی كه شيعه و اهل اهواز بوده است، مي‌گويد كه من مشمول ماليات‌های خيلی سنگينی شدم كه برای من نوشته بودند و اگر مي‌خواستم اين ماليات‌هايی را كه اينها برای من ساخته بودند، بپردازم از زندگی ساقط مي‌شدم. اتفاقا والی اهواز معزول شد و والی ديگری آمد و من هم خيلی نگران كه اگر او طبق آن دفاتر مالياتی از من ماليات مطالبه كند، از زندگی ساقط مي‌شوم. ولی بعضی دوستان به من گفتند: اين باطناً شيعه است، تو هم كه شيعه هستی. اما من جرأت نكردم بروم نزد او و بگويم من شيعه هستم، چون باور نكردم. گفتم بهتر اين است كه بروم مدينه نزد خود موسی بن جعفر (آن وقت هنوز آقا در زندان نبودند)، اگر خود ايشان تصديق كردند او شيعه است از ايشان توصيه‌ای بگيرم. رفتم خدمت امام. امام نامه‌ای نوشت كه سه، چهار جمله بيشتر نبود، سه، چهار جمله آمرانه، اما از نوع آمرانه‌هايی كه امامی به تابع خود مي‌نويسد، راجع به اينكه «قضای حاجت مومن و رفع گرفتاری از مومن در نزد خدا چنين است والسّلام». نامه را با خودم مخفيانه آوردم اهواز. فهميدم كه اين نامه را بايد خيلی محرمانه به او بدهم. يك شب رفتم در خانه‌اش، دربان آمد، گفتم به او بگو كه شخصی از طرف موسی بن جعفر آمده است و نامه ای برای تو دارد. ديدم خودش آمد و سلام و عليك كرد و گفت: چه مي‌گوييد؟ گفتم من از طرف امام موسی بن جعفر آمده‌ام و نامه‌ای دارم. نامه را از من گرفت، شناخت، نامه را بوسيد، بعد صورت مرا بوسيد، چشم‌های مرا بوسيد، مرا فوراً برد در منزل، مثل يك بچه در جلوی من نشست، گفت تو خدمت امام بودی؟! گفتم بله. تو با همين چشم‌هايت جمال امام را زيارت كردی؟! گفتم بله. گرفتاريت چيست؟ گفتم يك چنين ماليات سنگينی برای من بسته‌اند كه اگر بپردازم از زندگی ساقط مي‌شوم. دستور داد همان شبانه دفاتر را آوردند و اصلاح كردند و چون آقا نوشته بود «هركس كه مومنی را مسرور كند، چنين و چنان» گفت اجازه مي‌دهيد من خدمت ديگری هم به شما بكنم؟ گفتم بله. گفت من مي‌خواهم هر چه دارايی دارم، امشب با تو نصف كنم، آنچه پول نقد دارم با تو نصف مي‌كنم، آنچه هم كه جنس است قيمت مي‌كنم، نصفش را از من بپذير. گفت با اين وضع آمدم بيرون و بعد در يك سفری وقتی رفتم جريان را به امام عرض كردم، امام تبسمی كردند و خوشحال شدند. 

وحشت هارون از جاذبه امام كاظم(ع) 
هارون از چه مي‌ترسيد؟ از جاذبه حقيقت مي‌ترسيد. اين سخن در كتاب اصول كافي، باب صدق و باب ورع آمده است: «كونوا دُعاهً لِلنّاِسِ بِغّيرِ الْسِنّتِكمْ ». تبليغ كه همه‌اش زبان نيست، تبليغ زباني اثرش بسيار كم است؛ تبليغ، تبليغ عمل است. آن كسی كه با موسی بن جعفر يا با آباء كرامش يا با اولاد طاهرينش روبه‌رو مي‌شد و مدتی با آنها بود، اصلا حقيقت را در وجود آنها مي‌ديد و مي‌ديد كه واقعاً خدا را مي‌شناسند، واقعاً از خدا مي‌ترسند، واقعاً عاشق خدا هستند و واقعاً هر چه كه مي‌كنند برای خدا و حقيقت است. 

دو سنت معمول ميان ائمه عليهم‌السلام 
دو سنت است كه در ميان همه ائمه مي‌بينيد كه به‌طور وضوح و روشن هويداست. 
سنت اول: عبادت و خوف از خدا و خداباوری است. يك خداباوری عجيب در وجود اينها هست، از خوف خدا می‌گريند و می‌لرزند، گويی خدا را می‌بينند، قيامت را می‌بينند، بهشت را می‌بينند، جهنم را مي‌بينند. در كتاب منتهي الآمال، ج2، 222 درباره موسی بن جعفر مي‌خوانيم: حّليفِ السّجْدّهِ الطّويلّهِ وّالدُّموعِ الْغّزيرّهِ، يعنی هم‌قسمِ سجده‌های طولانی و اشك‌های جوشان. تا يك درونِ منقلبِ آتشين نباشد كه انسان  نمي‌گريد. 
سنت دوم: در تمام اولاد علی عليه‌السلام از ائمه معصومين ديده مي‌شود همدردی و همدلی با ضعفا، محرومان، بيچارگان و افتادگان است. اصلا «انسان» برای اينها يك ارزش ديگری دارد. امام حسن را مي‌بينيم، امام حسين را مي‌بينيم؛ زين‌العابدين، امام باقر، امام صادق، امام كاظم و ائمه بعد از آنها؛ در تاريخِ هر كدام از اينها كه مطالعه مي‌كنيم، مي‌بينيم اصلا رسيدگی به احوال ضعفا و فقرا برنامه اينهاست، آن هم به اين صورت كه شخصاً رسيدگی كنند نه فقط دستور بدهند، يعنی نايب نپذيرند و آن را به ديگری موكول نكنند. بديهي است كه مردم اينها را مي‌ديدند.

نقشه دستگاه هارون براي ترور شخصيت امام عليه‌السلام 
در مدتی كه حضرت در زندان بودند، دستگاه هارون نقشه‌ای كشيد برای اينكه از حيثيت امام بكاهد. يك كنيز جوان بسيار زيبايی مامور شد كه به اصطلاح خدمتكار امام در زندان باشد. بديهی است كه در زندان، كسی بايد غذا ببرد، غذا بياورد، اگر زندانی حاجتی داشته باشد از او بخواهد. يك كنيز جوان بسيار زيبا را مامور اين كار كردند، گفتند: بالاخره هر چه باشد يك مرد است، مدت‌ها هم در زندان بوده، ممكن است نگاهی به او بكند، يا لااقل بشود متهمش كرد، يك افراد وِلگويی بگويند: «مگر مي‌شود؟! اتاق خلوت، يك مرد با يك زن جوان!» يك وقت خبردار شدند كه اصلا در اين كنيز تحولي عميق پيدا شده، يعنی او هم آمده سجاده‌ای انداخته و مشغول عبادت شده است. ديدند اين كنيز هم شده نفر دوم امام. به هارون خبر دادند كه اوضاع جور ديگری است. كنيز را آوردند، ديدند اصلا منقلب است، حالش حال ديگری است، به آسمان نگاه مي‌كند، به زمين نگاه مي‌كند. گفتند قضيه چيست؟ گفت: اين مرد را كه من ديدم، ديگر نفهميدم كه من چه هستم و فهميدم كه در عمرم خيلی گناه كرده‌ام، خيلی تقصير كرده‌ام، حالا فكر مي‌كنم كه فقط بايد در حال توبه بسر ببرم و از اين حالش منصرف نشد تا مُرد.
در شماره بعدي ان‌شاءالله ادامه اين مقاله منتشر خواهد شد. 

   امام براي معيشت هم كوشاترين مردمان بودند و به مزرعه خودشان كه بيرون از مدينه بود مي‌رفتند و تا قبل از اينكه زنداني شوند، كار مي‌كردند .
   چرا هارون دستور داد امام را بازداشت كنند؟ برای اينكه به موقعيت اجتماعی امام حسادت مي‌ورزيد و احساس خطر مي‌كرد، با اينكه امام هيچ در مقام قيام نبودند و شايد حتي بتوان گفت كوچك‌ترين اقدام سياسي نكرده بودند و درصدد انقلاب (انقلاب ظاهری) نبودند، اما تشخيص دستگاه خلافت اين بود كه ايشان انقلاب معنوی و انقلاب عقيدتی برپا كرده‌اند.
   امام را به بغداد آوردند و تحويل فضل بن ربيع دادند. او بعد از مدتی به امام علاقه‌مند شد، وضع امام را تغيير داد و يك وضع بهتری برای امام قرار داد. جاسوس‌ها به هارون خبر دادند كه موسی بن جعفر در زندان فضل بن ربيع به خوشی زندگی مي‌كند، در واقع زندانی نيست و باز مهمان است. هارون امام را از او گرفت و تحويل فضل بن يحيای برمكی داد. فضل بن يحيی هم بعد از مدتی با امام همينطور رفتار كرد كه هارون خيلی خشم گرفت و جاسوس فرستاد. رفتند و تحقيق كردند، ديدند قضيه از همين قرار است و بالاخره امام را گرفت و فضل بن يحيی مغضوب واقع شد. بعد پدرش يحيی برمكی، اين وزير ايرانی، برای اينكه مبادا بچه‌هايش از چشم هارون بيفتند كه دستور هارون را اجرا نكردند، در يك مجلسی سرزده از پشت سر هارون رفت سرش را به گوش هارون گذاشت و گفت: اگر پسرم تقصير كرده است، من خودم حاضرم هر امری شما داريد اطاعت كنم، پسرم توبه كرده است و .... بعد آمد به بغداد و امام را از پسرش تحويل گرفت و تحويل زندانبان ديگری به نام سندی بن شاهِك داد كه مي‌گويند اساساً مسلمان نبوده و در زندان او خيلی بر امام سخت گذشت، يعنی ديگر امام در زندان او هيچ روی آسايش نديد. 

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون