كمانه آن همه گلوله!
مهرداد حجتي
سال ۱۳۵۸ شوراي انقلاب از طريق دادستاني تهران در پي جمعآوري اسنادي درباره رخداد فاجعهبار ۱۷ شهريور بود. از آن همه جستوجو فقط يك حلقه فيلم ۸ ميليمتري صامت به دست آمد كه توسط شهروندي كه ميخواست ناشناس باقي بماند به آدرسي كه تلويزيون اعلام كرده بود ارسال شده بود. آن روزها تلويزيون از مردم ميخواست اگر فيلم يا عكسي از رخداد ۱۷شهريور دارند به ساختمان سيزده طبقه جامجم كه آن زمان در اختيار شوراي پنج نفره سرپرستي بود، ارسال كنند.
قطبزاده از تلويزيون رفته بود و حالا شورايي متشكل از سيدمحمد موسوي خويينيها، غلامعلي حدادعادل، بهزاد نبوي، احمد عزيزي و ابراهيم پيراينده مديريت آن را برعهده داشتند. نفر پنجم نماينده ناصر ميناچي نخستين وزير ارشاد در شوراي سرپرستي سازمان راديو تلويزيون ملي بود كه هنوز عنوان صداوسيماي جمهوري اسلامي نگرفته بود و همچنان با همان پرسنل باقي مانده از زمان شاه اداره ميشد. قطبزاده به وسع خود گروهي را به شكل انقلابي از كار بركنار كرده بود كه همان هم موجب جنجال شده بود. اما تصفيه ادارات به آن شكل انقلابي هنوز آغاز نشده بود. انقلاب اداري اما در راه بود و تندباد انقلاب قرار بود تا ماهها پس از پيروزي همچنان در حال وزيدن باشد. آن روزهاي سال ۵۸ اما روزهاي گردآوري اسناد هم بود.
شاه در خارج بود و شوراي انقلاب هم در پي متقاعد كردن جامعه جهاني براي محكوميت او و استردادش به ايران بود. از همين رو، درصدد گردآوري مدارك عليه او بود. مثل واقعه ۱۷شهريور كه تا آن روز همه گمان ميكردند شمار كشتهشدگان آن بالغ بر هزاران نفر است. همان روز حادثه شايعه ۱۵ هزار شهيد دهان به دهان گشت و بعد هم كه از ۴ هزار و ۵ هزار شهيد سخن به ميان آمد. پس از آن هم به كرات بر شمار زياد شهدا تاكيد شد تا جايي كه همه برآن باور شدند كه آن جمعه صبح در ميدان ژاله حمام خون به راه افتاده است و از كشته پُشته پديد آمده است! حتي چندي بعد در مقدمه قانون اساسي به ۶۰ هزار شهيدي استناد شد كه از ۱۵ خرداد ۴۲ تا ۲۲ بهمن ۵۷ در راه مبارزه توسط رژيم گذشته به شهادت رسيدهاند. اما بنياد شهيد بعدها به همه اين موارد رسيدگي كرد و آمار دقيق كشتهشدههاي وقايع تاريخي را استخراج كرد. در اين بررسيها معلوم شد جمعه ۱۷ شهريور ۵۷ در تمامي درگيريهاي سطح پايتخت، ۸۸ نفر كشته شدهاند كه از آن تعداد ۶۴ نفر در ميدان ژاله بودهاند. هماكنون هم نام و عكس همه اين شهدا در ميدان شهدا (ژاله) در منظر عموم قابل رويت است. اما آن روزهاي ابتداي انقلاب، وضعيت به گونهاي ديگر بود.
همه چيز در هم ريخته بود و هر كس از خودش چيزي ميگفت. به همين خاطر هم بازار شايعات داغ بود. شايعاتي كه گاه كساني را تا مرز اعدام ميبرد! شايعات پيرامون ماجراي ۱۷ شهريور حتي متفكري همچون «ميشل فوكو» را هم به اشتباه انداخته بود. او هم از چند هزار كشته ياد كرده بود. مثل گزارش سفارت امريكا كه سراسيمه به وزارت خارجه ايالات متحده ارسال شده بود. البته فرداي آن روز فرمانداري نظامي تهران آماري از تعداد كشتهشدگان ارايه كرده بود كه در روزنامههاي پايتخت منتشر شده بود. آماري نزديك به واقعيت، اما از آنجا كه ديگر هيچكس سخن مسوولان وقت را باور نداشت، آن آمار هم جدي گرفته نشد. برعكس، اين شايعه بود كه غلبه كرده بود. چون تصور عمومي بر اين بود، شاه و دولت او دروغ ميگويند و قصد آنها فريب مردم و اقناع كردن افكار عمومي براي بازگشت به خانههايشان است. اما مردم و افكار عمومي به شدت از رژيم رويگردان شده بودند. آنها نه شاه را باور داشتند ونه دولت او را. آنچه را هم كه دولتمردان او از تريبون عمومي ميگفتند به باد طنز ميگرفتند و به آن ميخنديدند. مثل همان آمار كشتههاي ژاله، كه هيچ كس آن را
باور نكرد. افكار عمومي ابعاد آن را بنا به استعداد جمعي خودش بزرگ كرد و بعد شايعه كشتگان بيشمار را دهان به دهان به همه شهرها رساند. قصد مردم، زورآزمايي با شاه بود. با دستگاه قدرتمند او. قصد به زانو درآوردن او بود؛ حالا به هر طريق ممكن. يكي از راهها، داغ كردن بازار شايعات بود. دميدن در آمار و پر كردن گوشها. ترفندي كه جواب داد. پس از هفده شهريور، كمر شاه شكست. كمر رژيم او. دستگاه عظيم او به زانو درآمد. همان اتفاقي كه بالاخره در نيمه آبان ۵۷ او را مغموم و افسرده در برابر دوربين تلويزيون نشاند تا اعتراف به «شنيدن صداي انقلاب مردم» كند.
اعتراف بزرگي بود، هر چند كه ديگر دير شده بود. ۱۷ شهريور كار خود را كرده بود. شليك مستقيم به مردم بيگناه در آن صبح جمعه، نتيجه عكس داده بود. آن واقعه، به كلي به ضرر او تمام شده بود. نه تنها مردم را براي بازگشتن به خانهها متقاعد نكرده و آنها را نترسانده بود. برعكس آنها را شجاعتر و جسورتر هم كرده بود. دستگاه تبليغاتي شاه كارايي خود را از دست داده بود. آن دستگاه ديگر هيچ تاثيري نداشت.
ذائقه عمومي، نوار كاست را ميپسنديد كه حالا سخناني ضبط شده در آن در كوي و برزن پخش ميشد و مردم دست به دست آن را به هم ميرساندند. مثل بيانيه كه با شتابي گسترده در همه جا توزيع ميشد حتي دورترين نقاط كشور! راديو تلويزيون، مرجعيت خبري خود را از دست داده بود. مردم، همه توجهشان به دهان كساني بود كه خود، به مرجعيت خبري برگزيده بودند. همانها كه رهبران انقلاب معرفي كرده بودند. با اين حال، در آن شلوغي و ازدحام، چندان صدا به صدا نميرسيد و همين شلوغي و سرآسيمگي، مانع از استخراج آمار دقيق ميشد. روزنامهها هم در آن ازدحام چندان كاري از دستشان ساخته نبود. خبرنگاران همه در سطح شهر درگير حوادثي بودند كه گاه از شماره بيرون
بودند. حادثه پشت حادثه و خبر در پي خبر. شاه هم از سرعت حوادث درمانده بود. دستگاه عظيم او از تحليل آن همه رخداد بازمانده بود. سفارتخانهها هم ديگر چندان در پي همسويي با شاه نبودند. خصوصا بريتانيا و امريكا. زنجيره حوادث يكي پس از ديگري شاه را به نقطه پاياني رسانده بود. به خصوص از آن لحظه كه نخستين گلوله در آن صبح جمعه در ميدان ژاله شليك شده بود. گلوله شايد به تخت شاه گمانه كرده بود. شاه متوجه كمانه گلولهاي نبود كه به سمت مردم قراول رفته بود...