• ۱۴۰۳ پنج شنبه ۲۷ ارديبهشت
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5588 -
  • ۱۴۰۲ چهارشنبه ۵ مهر

قصه پدري كه فرزندش قرباني موشك مي‌شود!

لقمان مداين

انيميشن پينوكيو به كارگرداني گيرمو دل تورو و مارك گوستافسون و نويسندگي دل تورو و پاتريك مك‌هيل و طرح گريس گريملي از نسخه ۲۰۰۲ رمان ايتاليايي ماجراهاي پينوكيو اثر كارلو كلودي در سال ۱۸۸۳ ساخته شده است.
انيميشني كه همان ابتدا با فاصله گرفتن از خط اصلي حكايت پينوكيو و بردن آن به فضاي جنگ جهاني اول و حكومت فاشيسم موسيليني سعي كرده با مخاطب نسل جديد خود سخن بگويد.
در آغاز ماجراي پدر ژپتوي نجار را شاهد هستيم كه فرزندش كارلو بر اثر اصابت موشكي هوا به زمين كشته مي‌شود و او براي سال‌ها در سوگ فرو مي‌رود.
فيلم آمده تا بگويد پدر ژپتو وقتي با سوگ خود كنار مي‌آيد، براي انتقام عليه حكومت ديكتاتوري موسيليني قيام نمي‌كند، به جنگ با دين نمي‌رود و جان ديگران را به خطر نمي‌اندازد، او مي‌بيند كه ماموران دستگاه فاشيسم بين مردم رخنه كرده‌اند، مي‌بيند كه معابد در اختيار ديكتاتوري است، مي‌بيند كه دين‌فروشي رواج يافته، مي‌بيند مردم با حكومت تماميت‌خواه خود خو گرفته‌اند، ذايقه‌اي مشترك يافته و از سياست‌هاي جنگ‌طلبانه او اگر حمايت نكنند دست‌كم سكوت مي‌كنند، فرهنگ غلطِ رشديافته در جامعه را مشاهده مي‌كند كه چگونه حكومت انسدادطلب با نشر دروغ، جنگ را نعمت دانسته و كشته شدن در راه سياست‌هاي مخرب خود را مصداق قهرمان تلقي كرده است و با پروپاگانداي رسانه‌هايش باعث برانگيخته شدن احساسات قشر نوجوان شده و كودكان را به جنگ مي‌برد.
پس اينها را مي‌بيند و خشم و اندوهش را به انرژي بدل كرده و تمام هنر خود را به كار مي‌بندد تا از چوب درخت اثري خلق كند به نام پينوكيو كه تجلي فرزندش كارلو باشد.
فيلم در دنيايي كه خداناباوري تبليغ مي‌شود از خدا مي‌گويد، در عصر دين‌گريزي از دين مي‌گويد و در عالم بوديسم هاليوود كه انسان را محور دانسته و با تكيه بر ماده‌گرايي، جهان پس از مرگ را قبول ندارد از وجود روح و دنياي پس از مرگ سخن مي‌گويد و در گامي فراتر خداوند را حامي اقدام پدر ژپتو معرفي مي‌كند و فرشته مرگ را موظف كرده تا به پينوكيو جان بخشد، چراكه مي‌داند ژپتو فرزندش كارلو را نيز به گونه‌اي تربيت كرده بود كه دروغ نمي‌گفت و مخالف جنگ بود و اينجا ديالوگ پينوكيو معنا مي‌يابد وقتي كه با پدر ژپتو مقابل مجسمه مسيح(ع) مي‌ايستد و پينوكيو مي‌پرسد چرا مردم اين مجسمه چوبي را دوست دارند اما من را نه! كه اين براي ما مسلمانان تجلي آيه بيست و يك سوره آل عمران است كه مفسريني چون مرحوم آيت‌الله طالقاني مي‌گويند كساني كه نداي انبيا را نشنيدند يا نفهميدند اگر در راه اقامه قسط يا همان اهداف پيامبري حركت كنند خداوند قاتلين اينها را در رديف قاتلين انبيا قرار مي‌دهد، يعني در جامعه تهي از معنا، پدر ژپتو پينوكيويي خلق مي‌كند كه سعي دارد در مسير مخالفت با جنگ و دروغ، برادركشي و برقراري عدالت گام بردارد، پس ناخودآگاه خودش را با مجسمه مسيح (ع) مقايسه مي‌كند تا اهداف رسالت او مشخص شود و باز فرهنگ غني ما ايرانيان به كمك درك بهتر موضوع مي‌آيد آنجا كه فردوسي بزرگ مي‌فرمايد، فريدونِ فرّخ، فرشته نبود، ز مُشك و ز عنبر سرشته نبود، به «داد» و «دهِش» يافت او نيكويي، تو داد و دهش كن، فريدون تويي، يعني انيميشن با خلق كاراكتر پينوكيوي مخصوص خود آمده تا به مخاطب نسل جديدش بگويد اگر تو نيز اينگونه اهداف را دريابي و در زندگي به كار ‌بندي چون مسيح (ع) محبوب خواهي بود چراكه اهداف خداوندي را يافته‌اي.
پس پينوكيو زنده شده و قدم به دنيا مي‌گذارد، مرحله به مرحله به تعبير ديني ما چونان ابراهيم (ع) كه ماه و خورشيد و ستاره را ديد و گمان كرد خداي اوست و چون زوال‌شان را ديد دريافت كه آنان معبود او نيستند، سفر قهرمان را طي مي‌كند، دروغ را لمس مي‌كند و متوجه مي‌شود كه دروغ امر خطايي است، جنگ را مي‌بيند و درمي‌يابد جنگ اقدام مخربي است و بي‌عدالتي را مي‌بيند و مي‌فهمد سكوت در برابر آن مصداق بردگي است، از خودگذشتگي را ياد مي‌گيرد، نه براي امور منفعت‌طلبانه قدرت كه براي زنده نگه داشتن خانواده، براي دوستان واقعي و عزيزانش، مي‌آموزد كه برد او لزوما در باخت ديگري خلاصه نمي‌شود و ياد مي‌گيرد دروغ فقط در يك جا آزاد است و آن نجات جان ديگري است كه بازهم آموزه‌اي خاص است و مصداق كلام اميرالمومنين (ع) براي ما كه مسلمانيم.
از محتواي تحسين‌برانگيزش عبور كنيم و به فرم و فيلمنامه برسيم.
عطف اول فيلم زماني است كه پدر ژپتو با پذيرفتن سوگ، غم خود را به انرژي كشانده و پينوكيو را خلق مي‌كند، فرشته خردمند به او جان بخشيده، چالش آغاز شده و قصه شكل مي‌گيرد.
اوج فيلم آنجايي است كه پينوكيو در عالم پس از مرگ تصميم مي‌گيرد فداكاري كرده و با شكستن شيشه عمر خود به كالبد دنيوي دست پيدا كند تا جان پدر ژپتو را نجات دهد، او در آنجا به راز بزرگ زندگي دست مي‌يابد.
عطف دوم فيلم نيز وقتي است كه فرشته خردمند مجددا به پينوكيو زندگي بخشيده و او را از مرگ حتمي نجات مي‌دهد و زندگي عادي جريان مي‌يابد.
قهرمان فيلم پينوكيو است، اوست كه با دريافت آموزه‌هاي خود از پدر ژپتو طي سفر قهرمانانه‌اش ياد مي‌گيرد چگونه مقابل ظلم بايستد، عدالت را برقرار كند، از دشمن دوست بسازد، دروغ نگويد و براي خانواده‌اش فداكاري كند و در روان‌شناسي شخصيت بر مبناي نظريه يونگ از كهن‌الگوي ملون دغل‌باز استفاده مي‌كند، او علاوه بر اينكه عناصر شجاعت، عزم و قدرت را در نهاد خود دارد سعي مي‌كند با شيطنت‌هاي خاص خود كلك زده، از موانع عبور كند و به مقصود برسد كه در طول مسير پيرنگ خود دايما در حال رشد است و مي‌آموزد تا به تحول شخصيتي مطلوب برسد.
ضد قهرمان كنت ولپ يا همان اشراف‌زاده استثمارگر است كه به شغل عروسك‌گرداني و سيرك تبحر دارد، او با مانع‌گذاري بر سر راه پينوكيو او را از مدرسه جدا كرده و از مسير اصلي دور مي‌كند، سعي مي‌كند از او شخصي حامي جنگ، همراه با ظالم و دروغگو بسازد، حقوقش را ضايع كرده و تلاش مي‌كند از پينوكيو برده بسازد كه در روان‌شناسي شخصيت او نيز از كهن‌الگوي دغل‌باز بهره‌مند است اما سايه گون، يعني از جنبه منفي كه سعي مي‌كند با جسارت و فريب از ديگران بهره‌كشي كند.
در كنار پيرنگ اصلي فيلم شاهد خرده‌پيرنگ‌هاي ظريف و خوبي هستيم كه جسته و گريخته به زندگي شخصي هر كاراكتر در وقت خودش مي‌پردازد.
ديالوگ‌پردازي فيلمنامه ضعف فراوان دارد، كشمكش‌آفرين و رازآلود نيست، گل درشت است، روان نيست، گنگ و طولاني است، اما شخصيت‌ساز است، فاش‌كننده نيست، بمباران اطلاعاتي نمي‌كند، فضاساز است و به خرده‌پيرنگ‌ها توجه دارد.
كندلويك در ابتدا يك ضد ارزش است كه با تاثير‌پذيري از پدرش پودستا زندگي را در جنگيدن براي موسيليني مي‌بيند اما پس از آشنايي با پينوكيو به يك ارزش تبديل شده و مقابل پدرش مي‌ايستد تا زندگي دوستش را نجات دهد.
ميزانسن فيلم عالي است، به خوبي توانسته آن برهه زماني را در قالب انيمه ترسيم كند، خانه، كليسا، فضاي باز، پادگان يا سيرك و در گامي ديگر لباس‌هايي كه بر تن مردم عامي، كشيش، ماموران امنيتي و ديگران مي‌بينيم نشان از طراحي دقيقي دارد كه خبر از مطالعه كافي بر آداب و فرهنگ آن مقطع مي‌دهد و مهم‌تر از همه روان‌شناسي رنگ دارد، مثل وقتي كه پدر ژپتو به پينوكيو مي‌رسد اما ديگر جاني در بدن او نيست، پس فرشته خردمند ظاهر شده و آنان را غرق در نور آبي مي‌كند كه اين رنگ نمادي از شفايافتن است، يا سباستين كه به رنگ سورمه‌اي است و به ما از احساساتي بودن او و بشردوستي‌اش خبر مي‌دهد يا رنگ زيتوني لباس پدر ژپتو كه از درد عاطفي او سخن مي‌گويد، از قدرت او در تحمل فشار مشكلات و رشد شخصيت او خبر مي‌دهد.
اما در كارگرداني ضعف جدي مي‌بينيم، فيلمنامه چكش‌كاري نشده، پر است از ديالوگ و سكانس‌هاي زايد كه به خاطر عدم حذف و انجام تدوين حرفه‌اي و چينش اشتباه پلان‌ها از سرعت و ريتم افتاده اما محل استقرار، حركت و زاويه دوربين بسيار خوب است، نورپردازي و صدا عالي است و موسيقي متن مناسبي دارد.
هنر صداپيشگان بيش از هرچيز به چشم مي‌آيد، جادوي صداي پر قدرت ديويد برادلي در نقش پدر ژپتو، يا كريستوف والتز در نقش كنت ولپ، يا كيت بلانشت در نقش اسپازاتورا  بر جذابيت اين اثر افزوده است. 
يكي ديگر از ضعف‌هاي جدي، نبود تعليقي قدرتمند است كه باعث شده مخاطب مزه غافلگيري را نچشد كه شايد بخش عمده اين ضعف به ديالوگ‌پردازي و تدوين غير حرفه‌اي آن بازگردد.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون