• ۱۴۰۳ سه شنبه ۲۴ مهر
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
صفحه ویژه

30 شماره آخر

  • شماره 5634 -
  • ۱۴۰۲ سه شنبه ۳۰ آبان

گزارش « اعتماد» از زندگي سه زني كه در معرض خشونت خانگي بوده‌اند

گریز از خشونت، پناه به خانه امن

نیره خادمی

ساجده، گيسوهاي تاب‌دار سياهش، سه بار دور دستان مراد پيچيده شده و از پاهايش، آويزان از سقف مانده. پرستو، مهره پنجم كمرش زير مشت و لگد بيرون زده، بعد ديگر بريده و از خانه بيرون زده. قصه عاطفه هم كه داستاني است پر آب چشم و حالا حتي نمي‌تواند از آن رفتارها، لمس‌هاي غيرطبيعي بچه‌ها توسط شوهرش و متلاشي شدن سقف آرزوهايش جمله‌اي بگويد و تعرض به دخترش را توضيح بدهد. زناني كه در گفت‌وگو با «اعتماد» از روزگارشان گفتند در يك چيز مشترك هستند؛ مورد آزار قرار گرفته‌‌اند. اغلب، آن‌قدري با همسرشان زير يك سقف مانده‌‌اند تا كارد به استخوان رسيده، يا اورژانس بيمارستان دنبال‌شان آمده يا خودشان براي تشكيل پرونده به كلانتري و دادسرا رفته‌اند و حالا هم از بيم آسيب، به خانه‌هاي امن پناه برد‌ه‌اند.

 

روايت اول

به هواي بچه‌ها با همه‌ چيز مراد كنار آمده بود؛ با خيانت‌ها، فحاشي، دهن‌بيني، بيكاري، كتك‌كاري و اينكه مدام سرش توي گوشي موبايلش بود. حتي وقتي او را هر سال از يك سوييت‌ زيرزميني بي‌روح و سرد به زير پله‌اي ديگري برده بود كه حمام و دستشويي، آن طرف حياطش بود، اعتراض نكرده بود. روزي هم كه به بهزيستي پناه برد، كارشناسان‌ براي ارزيابي آنچه گفته، به خانه‌اش رفتند و براي آنها هم عجيب بود كه چطور زني به همراه سه فرزند در آن خانه روزگار گذرانده است. اينكه بخواهد خاطره آن روز كه شاهد تعرض همسرش به يكي از نزديكانش بوده را بازگو كند، برايش سخت است و صدايش در آن هنگام، آهسته‌تر و كم‌زورتر مي‌شود. نوع آزارها و خشونت‌هاي مراد به شكل عجيبي متناقض بوده؛ از يك سو از ساجده خواسته بود، خانه را ترك كند و از سوي ديگر بددل بود و به او شك داشت. «در خانه صدايم را ضبط مي‌كرد، حتي نمي‌گذاشت با فاميل رفت و آمد داشته باشم و دچار افسردگي شده بودم. حالا در پيام‌هاي تهديدآميزش مي‌گويد كه اگر طلاق بگيري، خودت و خانواده‌ات را ريشه‌كن مي‌كنم. امنيت ندارم، واقعا امنيت ندارم.»

سال‌هاي اول ازدواج هم بدبيني‌ها وجود داشت؛ مثل آن روزي كه در حياط خانه مادر، او را به در و ديوار كوبيد و چاقو به سرش كشيد و حالا ساجده معتقد است كه مادرش بر اثر همان رفتارها، با سابقه فشار بالايي كه داشته، دچار عارضه قلبي و بعد كليوي شده و سه سال پيش از دنيا رفته. كشمكش آخر، ماجراي مرگ و زندگي‌اش بود و اگر بچه‌ها به دادش نرسيده بودند، شايد فرصت گفتن چنين جملاتي را نداشت: «دو هفته تحت شرايط سختي بودم و به ‌شدت بددل شده بود. يك شب شروع كرد به دعوا و فحاشي كه «از خانه من برو بيرون.» گفتم؛ اگر من را از در بيرون بيندازي به خاطر بچه‌هايم دوباره از پنجره برمي‌گردم. گفت؛ كاري مي‌كنم كه خودت فرار كني. ساعت ۱۲ شب، لوله جارو برقي را به دست گرفت و من را كتك زد. موهايم را دور دستانش چرخاند و من را، سه بار دور خودش چرخاند. سرم را كف خانه گذاشت و پاهايم را به سقف خانه آويزان كرد. رفت كه چاقو بياورد كه پسر وسطي و دخترم نجاتم دادند. با آن همه سر و صدا، يكي از همسايه‌ها از خواب بيدار شد و گفت گناه دارد، سيد است. او مي‌گفت كه مي‌روم زن ديگري بهتر از آن مي‌گيرم. هميشه اين جملات را مي‌گفت؛ حتي به بچه‌هايم. هيچ ‌وقت با پليس تماس نگرفته بودم ولي شب آخر پليس و اورژانس آمد و حتي او در را باز نمي‌كرد كه كارت ملي‌ام را بردارم. وقتي براي رفتن به بيمارستان به او گفتند؛ نياز به همراه دارم هم نيامد. تمام بدنم سياه و كبود شده بود، يك روز و يك شب را هم در بيمارستان گذراندم و از آنجا من را به بهزيستي ارجاع دادند و ۴۰ روز در آنجا بودم. بعد به خانه امن معرفي شدم. دو سال به او فرصت دادم اما حتي در جلسه‌هاي مشاوره هم فحاشي مي‌كرد. يك بار در موسسه و در مقابل مددكارها من را كتك زد كه بابت آن هم در دادگاه پرونده‌اي دارم. تا همين حالا در تمام دادگاه‌ها محكوم شده و همين دو هفته پيش، پس از جلسات زوج درماني دوباره تماس گرفت. تهديدم كرد و گفت «منتظرم دوباره تو را در جايي گير بياورم، خودت و فاميل‌هايت را با تير بزنم. مگر من از فلاني كمتر هستم كه زن و فاميل‌هاي زنش را كشت و آخرش هم، چند سال زندان افتاد و بعد آزاد شد.» مهريه ساجده ۱۱۰ سكه است و ظاهرا آنچه مراد را به ادامه آزار و تهديد وا مي‌دارد، ۱۴ ميليوني است كه بابت به اجرا گذاشتن مهريه از حسابش به حساب زن آمده است. «حسابش را بستند و ۱۴ ميليون را به حسابم واريز كردند. چند بار هم كه من را به زبان گرفت و مي‌خواست برگرداند به خاطر اين بود كه همان را هم از من پس بگيرد. يك بار هم راضي شدم كه برگردم اما خدا خير بدهد موسسه و مشاوران را كه به من فرصت بيشتري دادند بعد اما ديدم تغييري نكرده است. جلسات مشاوره زوج درماني بهزيستي خيلي حال من را بد مي‌كرد، مدام اجبار مي‌كردند كه به خاطر بچه‌ها به زندگي برگرد. مي‌گفتم بچه‌هايم را دوست داشتم و اين سال‌ها به خاطر آنها تحمل كردم ولي حالا خودش كوتاهي كرد در حالي‌كه بچه‌ها پدر و مادر سالم مي‌خواهند. در نهايت گفتند كه سه راه داريم؛ به حالت قبل برگرديد و زندگي كنيد، طلاق بگيريد يا با هم كنار بياييد و جلسات مشاوره را ادامه بدهيد كه البته او كنار نيامد.» در حال حاضر ساجده در خانه امن است و به گفته خودش حال روحي خوبي دارد و مي‌داند كه آينده بهتري در انتظار او است. براي نفقه‌اش شكايت كرده و حكم آن به تازگي ابلاغ شده و براي اجرا زير دست كارشناس است اگر چه براي نفقه دخترش، بايد به شهر ديگري برود و چون امنيت جاني ندارد، نمي‌تواند برود. شوهر او، اگر چه درآمد خوبي از گچ‌بري و كار روي موتور داشت اما باز هم ساجده در زندگي مشترك، محصولات خانگي براي فروش درست مي‌كرد اما درآمد آن نيز به شماره كارت همسرش واريز مي‌شد و او مي‌گويد كه از آن پول‌ها هم عايدي نداشته است. حالا هم به گفته ساجده، از وقتي فهميده با قانون طرف است و همسرش مهريه‌اش را به اجرا گذاشته، درآمدش را به حساب نزديكانش واريز مي‌كند و با بچه‌ها هم رفتار بهتري دارد، بلكه به نفع او حرف بزنند ولي حتي اگر تعهد هم بدهد ديگر ساجده، اعتمادي براي بازگشت به آن زندگي ندارد.

روايت دوم

در همان دوران نامزدي متوجه بيماري روحي مجيد شده بود. رفتارها پرخاشگرانه و بيش از عصبانيت معمول بود و هر چه جلوتر رفتند، بيشتر نمايان شد؛ مخصوصا وقتي ديگر، پسرخاله و دخترخاله با هم عقد كردند. مجيد از خدمت سربازي معاف شده بود. به آنها گفته بودند كه «به دليل آسيب به دستش، توانايي دست گرفتن اسلحه را ندارد و با پارتي معاف شده است.» در صورتي كه اين‌گونه نبود و پرستو كه در آن زمان دانشجوي حقوق بود، در جست‌وجوهايش، فهميد كه دليل معافيت نامزدش، مشكل اعصاب و روان است. ماجرا را به خانواده گفت و چندين بار براي جدايي اقدام كرد ولي برهم زدن ازدواج و پيش گرفتن راه جدايي، آن هم در يك ازدواج فاميلي و در شهرستان، چندان خوشايند خانواده و فاميل نبود، بنابراين با همين جملات «زشت است، فاميل هستيم و درست مي‌شود» يا «همه جوان‌ها عصباني مي‌شوند» وارد زندگي مشترك شد. او به «اعتماد» مي‌گويد: « قبل از به دنيا آمدن بچه‌‌ام، شاهد خشونت‌ها و رفتارها بودم ولي بعد، رفتارهاي عصبي و برخوردها به قدري زياد شد كه اصلا نمي‌شد در آن محيط ماند چون آسيب هم به خودم وارد مي‌شد و هم به بچه. بچه كه كمي بزرگ‌تر شد، تصميم گرفتم به جاي ماندن در آن شرايط و آسيب ديدن خودم و بچه‌ام، فكري كنم. مي‌‌خواستم خانه مادرم بروم ولي چون نسبت فاميلي داشتيم، نمي‌شد. بارها اتفاق افتاده بود كه در مراجعه به خانه مادرم، افرادي از فاميل واسطه شده و من را بازگردانده بودند در حالي كه مشكل، ريشه‌اي حل نمي‌شد و عملا هيچ تغييري در زندگي‌ام ايجاد نشده بود و حل آن به ‌طور مقعطي بود بنابراين تصميم گرفتم به خاطر فشار خانواده و اطرافيان به آنجا هم نروم.»

خشونتي كه از آن صحبت مي‌كنيد، دقيقا چه نوع خشونتي بود؟

خشونت كلامي حتما آزار‌دهنده است ولي به عقيده من، فشاري كه بر اثر خشونت جسمي به آدم وارد مي‌شود چون وقتي از لحاظ جسمي آسيب ببينيد، نمي‌توانيد به زندگي ادامه بدهيد. براي من خشونت كلامي و رواني و فيزيكي به ‌طور همزمان بود و بارها مورد خشونت فيزيكي قرار گرفتم و به پزشكي قانوني مراجعه كردم.

اولين باري كه اين خشونت اتفاق افتاد چه كرديد و چه شد كه تصميم گرفتید به پلیس مراجعه کنید و ماجرا را به‌ طور قضايي پيگيري كرديد؟

از همان ابتداي زندگي مشترك، آگاهي داشتم كه اگر مورد خشونت قرار بگيرم بايد اقدام قانوني انجام بدهم و نگذارم حقم ضايع شود. اولين بار و دومين بار برخوردها در حد هل دادن بود و آثار آن قابل مشاهده نبود بنابراين اقدامي نمي‌كردم چون عملا نتيجه‌اي براي من نداشت. مشكل را با خانواده‌اش در ميان گذاشتم تا نزد مشاور برود اما قبول نمي‌كرد. همسرم در سايت‌هاي پيش‌بيني مسابقات ورزشي شركت مي‌كرد؛ مي‌باخت و مدام پول از دست مي‌داد به همين واسطه، دايره خشونت او گسترده‌تر مي‌شد و نمي‌توانست عصبانيت خود را كنترل كند. وقتي درگيري و آسيب، جدي شد به بيمارستان مراجعه كردم. شهر ما كوچك بود و پزشك فقط دو روز در هفته در مركز پزشكي قانوني بود بنابراين در بيمارستان پرونده‌اي مختص به خشونت تشكيل دادم. با كلانتري تماس گرفتم و آنها به بيمارستان آمدند. همه موارد و‌ آسيب‌ها صورت جلسه و پرونده تشكيل شد. پرونده را به پزشكي قانوني بردم و معاينه شدم. پرونده را به دادگاه فرستادم منتها گفتم فعلا در خانه همسرم بمانم تا كارهاي قانوني آن را انجام بدهم و بتوانم از خانه خارج شوم. تمام پيش‌بيني‌ها را انجام داده بودم چون مي‌دانستم احتمالا همسرم ادعا مي‌كند كه به من آسيبي وارد نكرده است يا اينكه من بدون دليل خانه را ترك كرده‌ام. همه اين موارد را مي‌دانستم و تمام راه‌ها را رفتم كه نتواند حرف و تهمتي به من بزند.

دقيقا با چه آسيب‌هايي مواجه شديد؟

آخرين باري كه خانه را ترك كردم و به تهران آمدم بعد از ضربه شديدي بود كه به من وارد شد و باعث آسيب به كمر و خونريزي رحمم شده بود. پس از ‌ام.آر.آي مشخص شد كه مهره ۵ كمرم دچار بيرون‌زدگي شده است و همچنان كبودي‌هاي زيادي روي بدن من وجود داشت و دردهاي شديدي داشتم. شايد ضربه‌ها منجر به شكستگي استخوان نشود اما درد بسيار شديدي دارد و آدم را به‌هم مي‌ريزد. هنوز هم آسيب‌‌ها پا برجاست و هنوز عضوي از بدن ناقص است و نمي‌توانم درست راه بروم و روزمرّگي‌ام را بگذرانم.

اين آسيب‌هاي جدي را به خانواده نمي‌گفتيد يا اينكه مي‌ديدند و باز هم مي‌گفتند درست مي‌شود؟

خانواده از لحاظ فاميل كمي در مضيقه بود. آنها سعي مي‌كردند مشكل را حل كنند و فكر مي‌كردند رفتارها بر اثر صبر پايين و جواني است و ما را مدام به سمت آشتي سوق مي‌دادند. اين آگاهي وجود نداشت كه چنين شخصي بايد درمان شود.

حين درگيري با پليس تماس نگرفتيد؟

چون همسرم فاميل بود، مراعات مي‌كردم. نمي‌خواستم ديگران متوجه حريم شخصي ما شوند ولي اشتباه بود چون اگر آن زمان، يكي از همسايه‌ها خشونت‌ها و صحنه‌ها را ديده بود الان وضعيتم فرق مي‌كرد ولي جز بچه كوچكم هيچ كس شاهد درگيري‌ها و خشونت او نبود. ضمن اينكه مي‌ترسيدم تماس بگيرم، او متوجه شود و در آن زمان كوتاه بلايي سر من بياورد.

جرقه اين درگيري‌ها چه بود؟ مثلا آخرين بار چه اتفاقي افتاد؟

سر كوچك‌ترين مساله‌اي پرخاش مي‌كرد. آخرين باري كه به من صدمه زد به دليل گم شدن سيم‌كارتش بود. مي‌توانست به راحتي سيم‌كارت ديگري بگيرد ولي به ‌شدت عصباني شد و افكار منفي سراغ او آمد و من را مورد ضرب و شتم قرار داد. به خاطر مسائل خيلي كوچك به‌هم مي‌ريخت حتي به دليل اينكه نان گرم در خانه، نيست. سعي مي‌كردم در حالت عصبانيت با او حرف نزنم ولي بازهم سر مسائل كوچك عصباني مي‌شد و خشونت‌هايش از حالت كلامي شروع و به ضرب و شتم ختم مي‌شد. اگر زماني كه خشونت در خانه‌ام در حال وقوع بود با پليس تماس مي‌گرفتم براي كارهاي حقوقي‌ام خيلي بهتر بود اما ترس و احساس نبود امنيت باعث شد كه تماس نگيرم. هر كسي كه مورد خشونت قرار مي‌گيرد اگر پليس حاضر شود و در حضور همسايه صورت جلسه شود و از مراجع قضايي پيگيري شود، خيلي بهتر است ولي من نتوانستم پرونده‌ام را ثابت كنم و آن صورت جلسه‌اي كه در بيمارستان انجام داده بودم تا حدي قابل قبول نبود.

الان پرونده شما در چه شرايطي است؟

مراحل زيادي را طي كردم اما كسي شاهد آن خشونت نبوده است. بيشتر مراحل طلاق را هم طي كرده‌ام ولي در بيشتر مراحل ناكام شده‌ام و او تبرئه شده است مثلا در الزام به تمكين. شما براي ترك خانه بايد دليل موجه داشته باشيد. دليل ترك من خشونت و ضرب و شتم بود اما چون شاهدي نداشتم، نتوانستم آن را ثابت كنم. پرونده بدون نتيجه بود، الزام به تمكين به نفع او تمام شد و من بايد به آن خانه بر مي‌گشتم و ناشزه محسوب مي‌شدم. با طلاقم هم مخالفت و رد شد و همه اينها به خاطر نبود شاهد بود. همسرم حين رفت و آمد به دادگاه، خانه امني كه در آن هستم را پيدا كرد. رفت و آمد من به بيرون از خانه امن خيلي كم بود با اين حال، يك روز كه براي بردن زباله از در خارج شدم، او من را ديد. دستم را گرفت و مي‌خواست من را به زور با خود ببرد. با او مخالفت كردم به صورتم سيلي زد و به قدري محكم دستم را فشار داد كه كبود شد. من را به اندازه، دو، سه كوچه با خود كشيده و از خانه امن دور شده بودم. مددكارها آنجا بودند و ضرب و شتم را به چشم ديدند و به هر طريقي كه بود من را از دست اين آقا رها كردند و به سمت خانه امن رفتم. گفته بود، همراه خود چاقو دارد و مي‌دانستم امكان دارد به من آسيب وارد كند. در آن شرايط، همه به هم ريخته بودند. با كلانتري تماس گرفتيم و آنها هم آمدند. گفتيم كه اينجا خانه امن و زير نظر سازمان بهزيستي است. پليس از او خواست كه برود و به او گفته شد كه اصلا نبايد به آنجا مي‌آمد. او هم رفت ولي ما اين پرونده را از لحاظ حقوقي، پيگيري كرديم چون اين بار شاهد داشتم و به ‌طور واضح من را كتك زده و دست و صورتم كبود شده بود البته هنوز هم، جواب قطعي آن پرونده نيامده است ولي براي اثبات پرونده بايد دليل محكمي داشته باشيد.

با خانه امن چطور آشنا شديد؟

وقتي كه به همراه مادرم از شهرستان به تهران آمدم. مادرم، تنها كسي بود كه دركم مي‌كرد و چند بار من را در خانه‌ام با صورت گريان و بدن كبود ديده بود. بارها هم با پدرشوهر و عموهايش صحبت كرده بود اما نتيجه نداشت. به او فرصت داديم كه خشونت و قمار را ترك و اصلاح كند اما تغييري نمي‌كرد، فقط مادرم مي‌دانست در حال پيگيري كارهاي حقوقي خودم هستم. برادرم با طلاق من مخالف بود و نمي‌گذاشت به خانه مادرم بروم. پدرم ۸ سال قبل فوت كرده بود و من خشونت‌ها و آسيب‌هاي همسرم را به برادرم نمي‌گفتم چون سن كمي داشت و مي‌ترسيدم عصباني شود و بلايي سر همسرم بياورد، بنابراين شرايطم را نمي‌دانست. روز آخر با مادرم صحبت كردم و به كلانتري محل رفتم. گفتم در حال خارج شدن از خانه هستم و چون در خانه پدر و مادرم خطر هست، به آنجا هم نمي‌روم. ممكن بود بچه را از من جدا كند، قبلا هم پيش آمده و حدود چهل روز بچه را از من جدا كرده بود. با اين تجربه، اعلام كردم كه ممكن است اگر جايي براي رفتن نداشته باشم به بهزيستي بروم. پليس گفت، بايد از طريق دادسرا پيگيري كنيد، هيچ نامه‌اي به من ندادند. آن روز امنيت نداشتم، از پزشكي قانوني به من نامه انجام‌ ام.آر.آي داده بودند ولي همسرم در هزينه آن كمك نكرد. گفتم؛ به من آسيب زدي بايد هزينه ‌ام.آر.آي را بدهي اما نداد. به هر حال‌ ام.آر.آي گرفتم، رفتم پيش مادرم و خواستم كمكم كند. او هم با من به تهران آمد. در ترمينال اتوبوسراني تهران به بخش مددكاري سالن رفتم تا راه‌حلي به من نشان دهند. شرايطم را توضيح دادم و مداركم را هم به آنها نشان دادم.مي‌دانستم، كسي به حرف من و اينكه در خطر هستم، اطمينان نمي‌كند، بنابراين همه مدارك پزشكي و قانوني را همراهم آوردم. دو روز به همراه مادر و بچه‌ام در ترمينال مانديم تا درنهايت خانه امن را به من معرفي كردند. به مركز آمدم، شرايط را گفتم و مداركم را نشان دادم و آنها هم پس از سنجش شرايط، من را پذيرش كردند و از يك سال و نيم پيش اينجا هستم.

خانواده همسرت چه واكنشي داشتند؟

مي‌دانستند كه تحمل مي‌كنم اما كاري از آنها هم برنمي‌آمد.همسرم كمك‌هاي روانپزشك را قبول نمي‌كرد. در اين مدت هم خيلي آمدند و رفتند اما مشكل اصلي حل نشده است.

حالا اگر اقدام به درمان كند شما به آن زندگي بر‌مي‌گرديد ؟

نه. ميزان خشونتي كه از او ديدم زياد بود. اگر آسيب به قدري باشد كه قابل بخشش باشد، شايد بتوان كاري كرد ولي وقتي زياد باشد و شخص روي افكار و رفتار و خشونت خود كنترل نداشته باشد، مسلما مشكل با مشاوره و تعهد درست نمي‌شود مگر اينكه از نظر روانپزشكي پيگيري كند كه نمي‌كند. فقط مي‌خواهند من بر‌گردم و حتي او گفته كه حق طلاق و حضانت و تعهد هم مي‌دهد ولي همه اينها براي من كافي نيست چون مي‌خواهم با اين فرد زندگي كنم و پير شوم. مي‌خواهم درمان شود و مشكل حل شود و تا زماني كه مشكل حل نشده است، به خودم اجازه نمي‌دهم بچه را در آن خانه در معرض آسيب قرار دهم.

بچه را هم مورد خشونت قرار مي‌داد؟

بله. بارها در زماني كه از تنش به دور و آرام بود، به او گفته بودم كه وقتي اين كار را انجام مي‌دهي، ممكن است سر من آسيب ببيند يا بچه با آسيب مواجه شود. در آن زمان، حتي دچار عذاب وجدان مي‌شد اما در زمان عصبانيت، نمي‌توانست خود را كنترل كند. بچه ۴‌ماهه من يك گوشي قديمي را داخل آب انداخت و همسرم به قدري آشفته شد كه به بچه سيلي زد و اين كار يك بار ديگر تكرار شد. ديگر فقط آسيب به خودم نبود و ماندن، ظلم در حق بچه‌‌ام بود؛ بچه‌اي كه خيلي شديد او را دوست داشت ولي باز هم در آن شرايط به او آسيب مي‌زد. هميشه فكر مي‌كنم، با وجود تمام سختي‌ها و دوري از خانواده ولي تصميم درستي گرفتم كه خودم و بچه‌ام را از آن شرايط تنش و آسيب بيرون آوردم.

پرستو ۲۷ ساله است و اين روزها شرايط بهتري را در خانه امن دارد. فعلا در مهد كودك موسسه كار مي‌كند تا تكليف پرونده طلاقش مشخص شود. معتقد است اگر زنان از وجود خانه‌هاي امن آگاهي داشته باشند، حقوق خود را پيگيري مي‌كنند و مانع بروز آسيب بيشتر به خود و فرزندان خود مي‌شوند.

 

روايت سوم

شرايط عاطفه حتي از شرايط دو فرد قبلي هم سخت‌تر است. در حال حاضر ۳۴‌ساله است ولي ۱۵سالگي ازدواج كرده، با وجود تمام مخالفت‌هاي خانواده همسرش تحصيلات خود را در زمينه مديريت آموزشي ادامه داده است. همسر ۴۱ ساله‌اش، معلم است و در مدارس غيردولتي تدريس مي‌كند. سه فرزند دارند و عاطفه قبل از به دنيا آمدن دومين فرزندش، شاغل بوده ولي بعد از آن ديگر در خانه نشسته است. او به نوعي، تحت خشونت رواني پنهان و غير قابل تحملي بوده و هست كه احتمالا هيچ‌گاه رنج آن، رهايش نخواهد كرد. زني كه دخترش مورد تعرض همسرش قرار گرفته است و حالا حتي به ياد آوردن آن جزييات، حال او را دگرگون مي‌كند. چند ماه قبل كه عاطفه متوجه رفتارهاي عجيب دخترش شد وقتي او را نزد مشاور، روانشناس و روانپزشك برد در نهايت متوجه ماجرا شد. از همان روزي كه ماجرا را فهميد، انگار زندگي متلاشي شد و در نهايت از تابستان امسال در خانه امن زير نظر بهزيستي پناه گرفت تا روند قانوني جدايي و پيگيري قضايي، طي شود. «روزي كه متوجه اين آسيب شدم، فكر مي‌كردم جز مديريت كردن آن و ادامه دادن به اين زندگي، راهي ندارم در حالي كه مثل روز روشن بود كه ادامه آن روند، جز لطمات روحي و جسمي به خودم و بچه‌هايم، آورده ديگري ندارد. در حال پيگيري روند اداري و درمان بودم كه روان درمان‌گر دخترم، خانه امن را معرفي كرد. با چند روز تاخير، پيشنهاد را قبول كردم. روزي كه وارد خانه امن شدم، تصوري از هيچ چيز نداشتم. خيلي دلم گرفته بود و احساس تنهايي مي‌كردم. فرداي آن شبي كه اعلام آمادگي كردم، به خانه امن آمدم و پس از روال قانوني، تا عصر پذيرش شدم.» در آن روزهاي گرم تابستاني هنوز همه‌چيز براي او مبهم بود؛ حتي حضورش در خانه امن و هر لحظه از درون فرو مي‌ريخت و گريه مي‌كرد. حالا به «اعتماد» مي‌گويد كه در تمام آن لحظه‌هاي رنج و ناراحتي، مددكارها او را از قعر اندوه بيرون آورده‌اند و توانسته از جايش بلند شود. «قانون خيلي در اين زمينه كمك نمي‌كند. من با وكيل جلو رفتم و در اين پروسه، چندين بار مراجعه به پزشكي قانوني و به پليس داشتيم و در اين مسير برخورد نامناسبي ديدم؛ نه تنها همدلي نبود كه شرايط روحي ما را هم درك نمي‌كردند. فشار سنگيني روي ما بود و واكنش آنها به ماجرا، بي‌تفاوتي بود. اصلا فكر نمي‌كردند كه اين موضوع من را در هم شكسته است. سوالاتي پرسيده مي‌شد و در آن، محدوده شؤونات هم رعايت نمي‌شد. موضوع من، طوري نبود كه بخواهم آن را براي يك مرد توضيح دهم. من با زني كه آنجا بود صحبت كردم و بعد يكي از آقايان گفت؛ به من توضيح بده. گفتم؛ بيان اين موضوع، براي من خيلي سخت است و درنهايت سوالات مكتوب شد. يكي از آنها هم وقتي مشكل را شنيد، گفت كه از كجا معلوم راست مي‌گويد. وقتي به خانه امن برگشتم، خيلي گريه كردم چون مجبور به توضيح آن اتفاقات شده بودم و رييس كلانتري من را تحت فشار قرار داده بود اما مددكار خانه امن با من همدلي كرد. در جريان يكي از دادگاه‌ها كه پدر بچه‌ها، درخواست ديدار داده بود قاضي پرونده در مواجهه با حكم ۱۵درصدي ديه، با تعجب گفت چقدر زياد بريده‌اند. وقتي آن جمله را شنيدم، خيلي به‌هم ريختم. آسيبي كه به بچه و زندگي من وارد شده است، اصلا با ماديات قابل جبران نيست. زندگي من متلاشي شده است ولي آن وقت شما مي‌گوييد زياد است؟ بلايي كه او سر زندگي و بچه‌ها و جواني من آورده است اصلا قابل جبران نيست.» او در توصيف رفتارهاي همسرش مي‌گويد: «پرخاشگري داشت و زود عصبي مي‌شد. وقتي عصبي مي‌شد، كنترل خود را از دست مي‌داد و هر چه جلوي دستش بود را پرتاب مي‌كرد. پيش آمده بود كه خودم هم آسيب ديده باشم ولي در حد بيمارستان رفتن نبود. بيشتر بچه‌ها را مورد خشونت كلامي قرار مي‌داد. من در طول زندگي خيلي سعي كردم، ميان بچه و پدرشان ارتباط برقرار كنم. پيشنهاد تفريحات مختلف، آشپزي و ديگر مسائل را مطرح مي‌كردم اما بيشتر وقت خود را در بيرون از خانه بود. او در مواجهه با بچه‌ها حالت‌هاي محبت و لمس كردن‌هاي چندش‌آوري داشت.»

عاطفه حالا هم اصلا به خانواده‌ نگفته است كه به چه علتي، به خانه امن آمده‌ است و فقط پدر او تا حدي، آنچه بر او و زندگي‌اش رفته است را مي‌داند،‌گر چه روزهاي نخستي كه ماجرا را نمي‌دانست به‌شدت با آمدنش به خانه امن مخالف بود: « ناراحت شد چون خانه‌اي كه در آن ساكن بوديم، مال پدرم بود و مي‌گفت كه چرا خانه خودت را ترك كردي. گفتم؛ مفصل است ولي الان نمي‌خواهم بگويم. فقط گفتم كه بچه‌ها را مورد آزار و خشونت فيزيكي قرار مي‌داد. چند روز بعد او را دعوت كرديم و به همراه مددكار و مشاوران مركز با او صحبت كرديم. در آن جلسه هم موضوع به پدرم گفته نشد اما به نوعي متوجه شده بود كه موضوع بسيار حاد است. بعد از مدتي، وكيل پرونده، مقدمه‌اي از مشكل را به پدر گفت. او بعد از آن ماجرا از شدت ناراحتي، به‌شدت بيمار شد و الان تحت درمان است. الان هم پدرم به لحاظ مالي به ما كمك مي‌كند البته خودم هم از مهر در بخشي از موسسه مشغول به كار هستم.» در اين مدت همسر عاطفه بارها سعي كرده تا خانه امن را پيدا كند اما هنوز موفق نشده است. روند پيگيري پرونده هم كه تاخير دارد و نتيجه آن هنوز مشخص نشده است. «چندين مرحله پزشكي قانوني رفتيم و قاضي حتي با اين شدت پيگيري، پرونده را به كميسيون فرستاد و حالا منتظر ابلاغ وقت هستيم كه نتيجه نهايي را به ما اعلام كنند.»

خانه‌هاي امن در اوايل دهه ۹۰ براي اسكان موقت زنان و كودكان در معرض خشونت خانگي در برخي استان‌هاي ايران راه‌اندازي شد. در سال ۹۹ حدود ۲۷ مركز دولتي و غيردولتي زير نظر سازمان بهزيستي در اين زمينه فعال بودند و طبق اعلام سازمان بهزيستي اين رقم در سال ۱۴۰۱ به ۲۸‌مورد‌رسيده‌است.


   یک بار در موسسه و در مقابل مددکارها، من را کتک زد که بابت آن هم در دادگاه پرونده‌ای دارم. تا همین حالا در تمام دادگاه‌ها محکوم شده و همین دو هفته پیش، پس از جلسات زوج درمانی دوباره تماس  گرفت. تهدیدم کرد و گفت «منتظرم دوباره تو را در جایی گیر بیاورم، خودت و فامیل‌هایت را با تیر بزنم. مگر من از فلانی کمتر هستم که زن و فامیل‌های زنش را کشت و آخرش هم، چند سال زندان افتاد و بعد آزاد شد.
   دستم را گرفت و می‌خواست من را به زور با خود ببرد. با او مخالفت کردم به صورتم سیلی زد و به قدری محکم دستم را فشار داد که کبود شد. من را به اندازه، دو سه کوچه با خود کشیده و از خانه امن دور شده بودم. مددکارها آنجا بودند و ضرب و شتم را به چشم دیدند و به هر طریقی که بود من را از دست این آقا رها کردند و به سمت خانه امن رفتم. گفته بود، همراه خود چاقو دارد و می‌دانستم امکان دارد به من آسیب وارد کند.
   در جریان یکی از دادگاه‌ها که پدر بچه‌ها، درخواست دیدار داده بود قاضی پرونده در مواجهه با حکم ۱۵ درصدی دیه، با تعجب گفت چقدر زیاد بریده‌اند. وقتی آن جمله را شنیدم، خیلی به‌هم ریختم. آسیبی که به بچه و زندگی من وارد شده  است، اصلا با مادیات قابل جبران نیست. زندگی من متلاشی شده است ولی آن وقت شما می گویید زیاد است؟ بلایی که او سر زندگی و بچه‌ها و جوانی من آورده است اصلا قابل جبران نیست.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون