در تعريف طبقه متوسط (middle class) تخصص و ديوانسالاري نهفته است. طبقه متوسط حافظ فرهنگ و مدنيت و تابع قواعد عقلانيت مدني است. بعد از دوران نوسنگي كه يكجانشيني و سپس شهرنشيني و مدنيت شكل گرفت، به ناچار تخصص هم ايجاد شد. افزايش جمعيت و شكلگيري سامان خانواده سبب شد تا هر كسي بهر كاري برود و اصطلاحا شغلي پيدا كند تا هم بتواند براي خانواده تامين معاش كند و هم در كنار آن اجتماع مدني تكامل يابد. توسعه اين اجتماعات نسبتا شهري به تشكيل شهرها و شهرنشيني و ظهور تمدنها منجر شد.
صورتبندي طبقات اجتماعي
با توسعه جوامع، افراد انساني نيز طبقهبندي جديدي يافتند؛ كساني كه سرمايه و ثروت در اختيار داشتند، كساني كه تخصص و شغل داشتند و كساني كه بدون اين دو فقط در حد تلاش براي پيدا كردن قوت روزانه فعاليت داشتند؛ يعني سه طبقه ثروتمند، بروكرات و فقير كه با دهكبندي رايج به سه دسته دهكهاي 1 تا 3 (سرمايهدار، مدير، متنفذ)، 4 تا 7 (متوسط؛ متخصص، كارمند، هنرمند، معلم و پيشهور) و 8 تا 10 (فقير؛ رعيت) تقسيم شدهاند. عموما اشراف و زمينداران (فئودالها، اربابها) در ذيل طبقه مرفه و ثروتمند بودهاند. طبقه روحانيان و كشيشان به جهت تعريف خاص خود در ذيل هيچكدام نيستند و منابع مالي آنها يا از طريق درآمدهاي مربوط به فعاليتهاي ديني يا فعاليتهاي آزاد اقتصادي ميتواند باشد يا اينكه آنها هم سرانجام بعد از ايجاد نهادهاي دولتي ديني به حكومت و دولت وابسته شدهاند و بايد در يكي از اين سه دهك جايگذاري شوند. جايگاه طبقه متوسط در جامعه يك جايگاه بينابيني است. او تابع و مشمول قوانين اساسي جامعه و احكام صادره از اسناد بالادستي كشورش است. او فرد تحصيلكردهاي است كه طبق تخصص و شغل خود به جامعه خدمت ميكند. او هرگز ثروت طبقه مرفه را ندارد ولي مثل طبقه تهيدست هم فقير نيست، بلكه يك زندگي متوسط با رفاه متوسط دارد و همچنين بار دانشي و فرهنگي و اخلاقي و اجتماعي جامعه را هم به دوش ميكشد. طبقه متوسط ميتواند استاد دانشگاه، هنرمند، كارمند، پزشك، فروشنده و مانند آن باشد. او صاحب شغل و منصب اجتماعي است. به يك رديف بودجه تعريفشده براي سازمان متبوعش تعلق دارد و او تابع سازمانش است و هيچ وابستگي ديگري به لحاظ مدني ندارد.
نسبت طبقه متوسط با دين
او ميتواند مذهبي يا غيرمذهبي باشد و اين هم به خود او بستگي دارد و هم به جامعه و نهاد متبوعش؛ مثلا در حكومت سكولار ميتواند سكولار باشد و در حكومت ديني فرد مذهبي باشد يا اينكه به لحاظ شخصي ديندار يا سكولار باشد. ولي در تعريف طبقه متوسط جز تخصص و پيشه به چيز ديگري اشاره نشده است. طبقه متوسط در اصل محصول مدنيت و شهرنشيني است و تا پيش از آن فقط دو دسته ثروتمند و فقير وجود داشته است.
چالش طبقه متوسط از حيث ظهور اديان
با ظهور تاريخ انبيا، اين طبقهبندي به چالش جدي كشيده شد. انبياي الهي عموما طبقه فقير را مخاطب خود قرار ميدادند، زيرا ثروت انبوه ثروتمندان آنها را به فساد دچار ساخته بود و آنها به جاي بهرهبرداري از ثروت خود براي رشد جامعه به انباشت آن و برآوردن منويات شخصي خود روي ميآوردند. انباشت ثروت هم فسادانگيز است و هم باعث استفاده نابجا از قدرت و توسل به زور و ظلم يا به لسان علوي زر و زور و تزوير ميشود. انبياي الهي ثروتمندان را انذار دادند كه ثروت بايد بين طبقات مختلف جامعه بچرخد و همه بتوانند از آن بهرهمند شوند و به همين دليل شعار اصلي آنها بعد از دعوت به خداوند و اعتقاد به يگانگي او، مساله عدالت بود. انبياي الهي با اين اعلانيه كه همه انسانها مخلوق خداوند هستند و با هم برابرند و تفاوتشان نه در امور ظاهري و لاحقي، بلكه در امور مربوط به تقوا و پارسايي است، به حقوق برابري براي انسانها نويد دادند و به مرور طبقه فقير را نسبت به وضعيت و موقعيت و حقوق خود آگاه ساختند و انسان بودن و محق بودن آنها را به ايشان گوشزد كردند. اما در تاريخ انبيا جز موارد اندك، هيچ حكومتي شكل نگرفت كه بتواند اين تئوري الهي را به درستي محقق سازد. پيامبران در طول دوران رسالت خود همواره با حكومتهاي جور و طاغوت درگير بودند و فرصت تحقق عدالت و برابري را نيافتند.
پروژه پيامبر اسلام و رودررويي سقيفه با غدير
درباره آخرين نبي الهي حضرت محمد صليالله عليه وآله هم بهرغم اينكه ايشان اسلام را در مدينه به عنوان دين رسمي معرفي كردند و حكومتي تشكيل دادند، اما 10 سال حكومت ايشان اغلب به جنگ با طاغوت صرف شد و بعد از رحلت ايشان نيز جريان سقيفه و غدير رودرروي هم قرار گرفتند و فرصت تحقق نظريات صائب حضرت رسول از جمله عدالت اجتماعي بروز نداد؛ جز مورد حكومت پنج ساله حضرت علي عليهالسلام كه بزرگترين دغدغه امام علي تحقق همان عدالت بود. بنابراين در تاريخ اسلام دوران اندك حكومت حضرت علي تبلور عيني تحقق عدالت اجتماعي بود. تفسيرهاي شورانگيز روشنفكران ماركسيستي همچون دكتر شريعتي از منش و بينش علي عليه السلام گواه اين است كه علي نمونه تاريخي باارزشي براي ابناي شيعه در بحث عدالت بوده است. در بين دو طبقه فوق غني و فقير كساني بودند از متفكران (فيلسوفان و متكلمان) و دانشمندان و كشيشان و محدثين و فقها و مانند آنها و نيز تاجران و پيشهوران و طبيبان و نظاميان و نيروهاي حكومتي كه طبقه مشخصي نبودند ولي چيزي متفاوت از دو طبقه مرسوم غني و فقير بودند. اين افراد بسته به نوع نگرش و موقعيت اجتماعي خود ميتوانستند بين فقر و غنا در تردد باشند و به خصوص بستگي به روحيه آنها و نوع فعاليتشان هم داشته است. بنابراين به مرور و با توسعه فرهنگي ابناي بشر، طبقهاي به وجود آمد كه با معيارهاي ديگري غير از اقتصاد و رتبه مالي تقسيمبندي ميشد. طبقهاي كه فارغ از ثروت يا فقر، داراي شأن اجتماعي خاص خود بود. در طول تاريخ اگر ببينيم عموم اين اقشار يا به دربارهاي شاهان و سلاطين و حاكمان وابسته شدهاند يا صرفا در آنجاها تردد داشتهاند و سعي كردهاند با نزديك شدن به منبع قدرت در جامعه كنشگري كنند يا خود سود ببرند يا اينكه از دربار و حاكميت دور شده يا بين مردم زندگي كردهاند يا به كنج تنهايي خزيدهاند. البته شايد خيلي از آنها هم در طول دوران حيات به دليل مسائل سياسي همواره آواره و در تبعيد بودهاند يا اصلا مثل سقراط كشته شدهاند. به هر طريق اين طبقه در جامعه آن روز نماد مردماني بود كه از دانش يا فعاليت خاصي بهرهمند بودند و ميتوانستند در جوامع خود تاثيرگذار باشند، اما تاثيرگذاري آنها مشروط به نزديكي يا دوري به منبع قدرت بود. نسبت اين طبقه با توده جامعه هم در اكثر موارد مبهم بود، زيرا توده مردم از خود چيزي در چنته نداشتند و هر تاثير و صدا و كنشي از آنها مستلزم ايجاد پژواكي از يك خاستگاه بالاتر بود يا حكومت يا طبقه ميانه كه داراي دانش يا شأن مذهبي يا بنيه تجاري يا شغل خاصي بودند.
طبقه متوسط در دوران جديد
اما در دوران جديد و عصر رنسانس و انقلاب علمي و فكري در اروپا كه بعد از متلاشي شدن امپراتوري روم و ايجاد حكومتهاي مستقل در اروپا شكل گرفته بود و نيز با دور كردن كليسا از حوزه اجتماعي همراه بود، يك رفرم و نيز فرماليسم سياسي و اجتماعي در تفكر شكل گرفت و با گسترش روشنگري و ظهور عقلانيت مدرن دولتهاي مستقل به وجود آمدند. نهادهاي مدني مدرن و اصطلاحا جامعه مدني شكل گرفت و انسانها به شهروندان دولت مدرن تبديل شدند. طبقه شهروندان با توجه به اينكه دولت مدرن دولت رفاه و آزادي بود، با تعريف خاصي كه فارغ از هر نوع مذهب و انديشه و صرفا بر اساس قواعد ساختاري مدرنيته شكل گرفته بود انسان را تعريف كرد و لباس فرم مدرنيته را بر تن او كرد. نهاد دانشگاه و مدرسه و ادارات و مراكز مختلف با قواعد جديد مدرن ايجاد شدند و طبقه متوسط كه مشمول زندگي مرفه و مدرن شده بود، شكل گرفت. اين طبقه از امكان تحصيل، درمان، بهداشت، شغل، رفاه، فعاليت اجتماعي، آزادي و چيزهاي ديگر بهرهمند شد. او صرفا تابع ارزشهاي مدرنيته اعم از فردگرايي، تقدسزدايي، رفاهطلبي، تجارت آزاد، مصرفگرايي و ... بود و تابعيت او از كليسا يا نهادهاي مذهبي ديگر محلي از اعراب نداشت، زيرا او شهروند جامعه مدرن شده بود. اين وضعيت اكثريت جامعه را شامل ميشد و به مرور تمام روستاها به شهر تبديل شدند و همگي از امكانات دولت مدرن بهرهمند شدند. در اين مجال گو اينكه ظهور طبقه متوسط روياي برابري غني و فقير را برآورده كرده بود و همه مردم به يكسان از امكانات جامعه بهرهمند شده بودند. اما به مرور و بهرغم رفاه نسبي جامعه مدرن، اختلاف طبقاتي نيز خود را نشان داد و ظهور بسياري از جريانات و وقوع رويدادهاي متعدد ثابت كرد كه هنوز شكاف بين غني و فقير پر نشده و راه درازي در پيش است.
طبقه متوسط نماد تحقق عقلانيت مدرن
در هر حال طبقه متوسط يا بورژوا نماد تحقق عقلانيت مدرن بود؛ انساني كه هم از رفاه برخوردار است و هم دانش و تخصص دارد. جالب اينكه بعدها بخش زيادي از معترضان به لوياتان مدرنيته همين طبقه متوسط بودند، زيرا طبقه متوسط طبقهاي آگاه و روشن بود و اصول و قواعد را ميشناخت، كتاب ميخواند، كنشگري ميكرد، درباره مسائل سياسي اظهارنظر و روزنامههاي هر روز را مطالعه ميكرد و از مسائل خبردار ميشد. به نوعي امكانات دولت مدرن كاملا در خدمت طبقه متوسط بوده است و روشنفكران نيز محصول همين طبقه بودند. حال آنها ميتوانستند يا به اشراف نزديك شوند يا متنفذان يا كشيشان و از آنها براي مقاصد خود كمك بگيرند ولي قدر مسلم كاملا از هر سه طبقه مستقل بودند هرچند ممكن است بگوييد ولي از دولت مدرن نه!
بله همينطور است و چنانكه گفتيم آنها تابع دولت مدرن بودند ولي از قضا با توسل به امكانات همين دولت مدرن امكان فراروي از آن را نيز داشتند و اصلا نقادي و انتقاد زيربنايي و روبنايي از مختصات طبقه متوسط و دراصل خاصيت مدرنيته بوده است، ولي قانونمداري و نظم و رعايت انضباط اجتماعي هم جزو اصول اوليه آنها بوده است. طبقه متوسط از اتومبيل و امكانات شهري مثل چراغ گاز و برق و وسايل گرمايشي و سرمايشي و ... استفاده ميكرد و هرچه تكنولوژي بيشتر رشد ميكرد رفاه طبقه متوسط هم بيشتر ميشد. طرفه اينكه طبقه متوسط نه كشاورز بود نه توده بود و نه فرد مذهبي! بلكه قسم سومي در كنار آنها بود.
طبقه متوسط؛ طبقه نقاد
در كتاب چنين گفت زرتشت نيچه به خوبي ميتوان تقسيمبندي افراد به كشيش (زاهد)، فرد مسيحي (برده) و فرد مدرن (واپسين انسان) را ديد هرچند نيچه از هر سه به ابرانسان عبور ميكند. ولي بحث اصلي اين است كه طبقه متوسط قدرت انتقادي بسياري داشته و طبق قواعد خودش طبقات مختلف اعم از مذهبي، سرمايهدار، متنفذ و فقير را به بوته نقد كشيده است. در ديدگاه او فقير بودن و ارزشهاي فقرا ميتواند به ضدارزش تبديل شود و فقر بيش از هر چيز مايه تبهكاري و دزدي و بزهكاري اجتماعي است. از سوي ديگر، نسبت به فرد ثروتمند هم انتقاد جدي دارد و آن را مايه بيثباتي اقتصادي و اختلاف طبقاني و عدم عدالت در جامعه ميداند. به فرد ديندار نيز نگاه چندان مثبتي ندارد، زيرا ممكن است چنين فردي از دين سوءاستفاده و تبهكاري كند. آيا اين بدان معني است كه فرد طبقه متوسط انساني سليم و سالم و بدون هيچ دغل و تبهكاري است؟
جاي خالي ارزشهاي اخلاقي در مدرنيته
اين نكته قابل تامل است كه مدرنيته در اصل فاقد ارزشهاي اخلاقي بوده و بيشتر روي مولفههاي فرمالي همچون حفظ حريم خصوصي، حقوق اجتماعي، آزادي مدني و مانند آن تاكيد كرده است كه بهطور سيستماتيك قابل اجرا هستند. اما چنانكه گفته شد ارزشهاي مدرنيته بعدا با چالشهاي جدي مواجه شدند و به خصوص جريانهاي رمانتيستي كه بيشتر مايل به توده مردم يا علايق مذهبي بودند خود منتقدان بزرگ مدرنيته و طبقه متوسط آن شدند. درست مثل كشاورزاني كه در اوايل سيمكشي برق به روستاهاي اروپايي با آن مخالفت ميكردند، زيرا آن را مستلزم نابودي فرهنگ روستايي و سنتي خود ميديدند. شايد پربيراه نيست اگر بگوييم رمانتيستها و كساني مثل روسو و نيچه از دشمنان درجه يك طبقه متوسط بودهاند. بعد از گسترش مدرنيته و ورود آن به جوامع عقبمانده و سنتي از جمله ايران، سبك جديدي از زندگي در اين جوامع شكل گرفت. در ايران و مقارن با مشروطه كه از محصولات ابتدايي مدرنيته در ايران بود، به سرعت طبقه متوسط شهري شروع به گسترش يافت.
روشنفكران و طبقه متوسط در ايران
اين طبقه را عموما روشنفكران جامعه تشكيل ميدادند كه يا در فرنگ تحصيل كرده بودند يا به واسطه تحصيل و مطالعه كتب آنها از وضعيت و فكر تمدن جديد آگاه شده بودند. اين را فراموش نكنيم كه ظهور طبقه متوسط در ايران كه با مشروطه و روشنفكري همراه بود، همراه با مدرنيته و مدرنيزاسيون ايران گسترش يافت (ببينيد مقاله جعفر هزارجريبي و رضا صفري شالي با عنوان «بررسي نظري در شناخت طبقه متوسط با تاكيد بر طبقه متوسط جديد ايران») و تا پيش از آن عموم جامعه را تودههاي بيسواد و علماي مذهبي كه زعماي اين توده بودند، شكل ميدادند. با تحقق مدرنيزاسيون اوليه كه شامل ايجاد روزنامه و عمومي شدن بهداشت و آموزش و سربازي و تاسيس دانشگاه و راه آهن و ورود اتومبيل و دوربين عكاسي و سينما بود سطح آگاهي مردم نيز افزايش يافت و به خصوص ورود راديو و تلويزيون و تلفن اين آگاهي را بيشتر كرد. مردماني كه به اين وسايل دسترسي يافتند سطح آگاهيشان هم افزايش يافت و وقتي خبر ممالك ديگر و سبك و نوع حكومت آنها و تقسيم افراد انساني و موقعيت و مكاسب آنها و حقوق و وضعيتشان و چيزهاي ديگر به گوششان رسيد تازه به يك خودآگاهي درباره حقوق و منافع خود رسيدند. البته جريانهاي واپسگراي مذهبي كه حتي مذهب اسلام را نيز به شكل سليم و درست درك نكرده بودند از همان اوان به مخالفت برخاستند و جامعه ايران تا مدتها هزينههاي زيادي بابت درگيري سنتيگراهاي مرتجع و تجددمآبان راديكال پرداخت كرد و جمعي هم در اين ميان سعي در آشتي اين دو داشتند.
ابتذال مفهوم طبقه متوسط در ايران
در هر حال با شكلگيري طبقه متوسط در ايران نقطهعطفي در تاريخ اين مُلك شكل گرفت ولي بايد توجه داشت كه به مرور طبقه متوسط به مفهومي مبتذل در ايران تبديل شد، زيرا اين مفهوم همچون مدرنيته مفهومي وارداتي بود و باعث چند دستگي در جامعه شد و اين طبقه متوسط جديد كه چندان يكدست هم نبود توسط برخي روشنفكران ايراندوست و مذهبي مثل شادمان و شريعتي به فكليها تعبير يافت و در بين قشر مردم هم عناوين مبتذلي دريافت كرد، زيرا اين طبقه در بين مردم به جاي اينكه با تفكر و روشنگري خاص مدرن ظهور كند، با اتومبيل و تلفن و يخچال و جاروبرقي و ... ظهور كرد و طبقه متوسط كنايه از كساني شد كه با اينكه اربابزاده يا ارباب نيستند ولي از رفاه نسبي برخوردار هستند و خانههايشان داراي يخچال و تلويزيون و اتومبيل و ... است.
اين طبقه با توجه به بافت اتنيكي (قوميتي) و مذهبي و سنتي خاص ايران رنگ و شكل متنوعي گرفت و نتوانست تعريف درست و اصيلي بيابد. اين طبقه كه شهرنشين بود در برابر بخش سنتي و عرفي جامعه دچار نخوت و غرور شده بود و داشتن تلويزيون و ماشين لباسشويي و رفتن به كافه و سينما را نشانه تجدد ميدانست و طرف مقابل را دهاتي و عقب مانده توصيف ميكرد. همچنين معتقد بود با ظهور مدرنيته جايي براي دين و مذهب وجود ندارد و درواقع بدون توجه به مباني و ارزشهاي مشخص مدرنيته، دچار نوعي ايدئولوژيزدگي قوميتي و موقعيتي شده بود. يعني موقعيت يك فرد مرفه و داراي امكانات را طوري ترسيم كرده بود كه به هيچ چيز اخلاقي و آمرانه مقيد نيست و فقط در طلب كسب رفاه است.
البته بايد توجه داشت كه يكي از خصيصههاي طبقه متوسط در دولتشهر مدرن اين است كه مجبور است كار كند و ماليات بدهد و همين خود سبك زندگي را خود به خود به سوي خودمحوري و منفعتطلبي سوق ميداد، زيرا فرصتها كم بود و تنازع بقا اجازه نميداد هركسي به آن برسد مگر كسي كه زودتر به آن رسيده باشد. رمان امريكايي اثر فرانتس كافكا به خوبي اين خصيصه جامعه مدرن را توصيف كرده است.
انقلاب اسلامي و طبقه متوسط
در مجموع دشمن اصلي طبقه متوسط دو قشر مذهبي و توده مردم شده بودند، زيرا اين طبقه، گويا هيچ جايي در بين ارزشهاي مذهبي اسلام و نيز ارزشهاي سنتي نداشت، بلكه يك عنصر وارداتي بود كه لباس مدرن ميپوشيد و با رعايت بهداشت و ضوابط به فسق و فجور ميپرداخت و حرفها و واژههاي فرنگي و اصطلاحا قلمبه سلمبه به كار ميبرد و رويايش در پاريس و سوييس تحقق مييافت. با ظهور انقلاب اسلامي در ايران طبقه متوسط كه عمدتا طرفدار وضع موجود پيشين بود بهشدت مورد تخطئه و حمله قرار گرفت و «مستضعفين» جاي آنها را گرفتند. يعني طبقه فقيري كه از حكومت پيشين طلب داشت و در جستوجوي عدالت بود و با آرمانهاي اصيل انقلاب به دنبال تحقق عدالتطلبي بود.
امروزه و با توجه به گسترش و رشد آموزش و سواد و به خصوص توسعه دانشگاهها در ايران بعد از انقلاب، سطح سواد تقريبا 90 درصد از مردم ايران افزايش يافته و به ويژه پيشرفت وسايل ارتباط جمعي و تكنولوژي و فناوريهاي تازه و گسترش سيستمهاي مخابراتي و گوشي تلفن همراه و فضاي مجازي كه به موازات توسعه آن در سطح جهاني شكل گرفته، باعث افزايش آگاهي عمومي و عبور از مرزهاي ناداني و بيسوادي شده است، اما طبقه متوسط به آن شكل سابق ديگر معنا ندارد، زيرا تمام لوازمي كه زماني عمدتا در اختيار طبقه متوسط بود امروزه در خانههاي اكثر مردم حتي دهكهاي پايين يافت ميشود. از طرفي به دليل مشكلات عديده اقتصادي كه بخش مهمي از آنها حاصل تحريمهاي ظالمانه ابرقدرتها و بخش ديگر ناشي از فساد و ارتشا و رانت سودجويان و كساني است كه به منابع بيكران كشور و موقعيتهاي مختلف سياسي و اجتماعي دسترسي دارند، طبقه متوسط تقريبا از بين رفته و جامعه دچار نوعي عدم انسجام فردي و سازماني و رفتاري است و در آن تمايز بين فرد روشنفكر و كم سواد و ارزشمدار يا مذهبي و لاييك چندان مشخص نيست.
همگوني طبقاتي و سويههاي التقاطي آن
در واقع با نوعي ناهمگوني طبقهگي مواجه هستيم كه بيشتر سويه التقاطي دارد و انواع ناهمگونيهاي جالب و غيرقابل پيشبيني همچون روشنفكر فقير، تكنوكرات مذهبي، روشنفكر مذهبي، مذهبي سكولار، روشنفكر اسلامگرا، مذهبي متجدد، روشنفكر سنتي، سنتگراي مذهبي، سنتگراي مرتجع و التقاطهاي ديگر كه شايد به خاطر وضعيت ناهمگون فكري و اجتماعي ايران به وجود آمده و فرد ايراني بعد از دوران مشروطه همواره بين سه عنصر تجدد (به معناي غربگرايي)، ايرانگرايي و اسلامگرايي مخير بوده است. فارغ از همه اينها مهمترين عنصر شاخص در طبقهبندي اجتماعي كه اقتصاد باشد وضعيت نامطلوبي را براي طبقه متوسط ايران نشان ميدهد، زيرا اين طبقه كه بيشترين درصد جامعه را شامل ميشود و زير فشارهاي شديد اقتصادي در حال له شدن است درحالي كه ارزشهاي منسوب به وي بيش از اين له شده بودند.
بيهويتي طبقه متوسط معاصر
بخشي از آنها به اغنيا واگذار شد و بخشي هم به فقرا و اين طبقه هويت خاصي ندارد جز اينكه نه به لحاظ مالي و موقعيت اجتماعي در حد ثروتمندان 3 درصدي جامعه است و نه آنقدر فقير است كه نتواند در شهر زندگي كند، ولي اين قابليت را دارد كه به هر دو طبقه سرازير شود؛ با توسل به رانت به طبقه 3 درصديها بپيوندد يا با افزايش افسارگسيخته تورم به جرگه 2 درصد فقير گسيل شود. البته اكنون به لحاظ فكري، طبقه متوسط در بين قشر موسوم به روشنفكر كه بيش از اقشار ديگر جهاني ميانديشد و نسبت به تحولات فكري و فرهنگي جهان خود را بهروزرساني ميكند و كمتر به هويت ملي يا عقيدتي وابسته است، حفظ شده و هنوز خود را مدافع ارزشهاي مدرن ميداند، با اين حال بخش زيادي از اين طبقه زنده و تحصيلكرده در زير خط فقر يا سرشار از مشكلات اقتصادي و غيراقتصادي زندگي ميكند. زيرا همان ناهمگوني پيشگفته به او نيز سرايت كرده و بلاتكليف است. سرانجام اينكه درحالي كه طبقه متوسط و انواع طبقهبنديها در طول تاريخ ايران و جهان دستخوش تغيير شدهاند، اما دو قطبي غني و فقير همچنان به حال خود باقي است.
افراد طبقه متوسط هرگز ثروت طبقه مرفه را ندارند ولي مثل طبقه تهيدست هم فقير نيستند بلكه يك زندگي متوسط با رفاه متوسط دارند و همچنين بار دانشي و فرهنگي و اخلاقي و اجتماعي جامعه را هم به دوش ميكشند.
طبقه متوسط ميتواند استاد دانشگاه، هنرمند، كارمند، پزشك، فروشنده و مانند آن باشد. او صاحب شغل و منصب اجتماعي است. يك رديف بودجه تعريف شده براي سازمان متبوعش تعلق دارد و او تابع سازمانش است و هيچ وابستگي ديگري به لحاظ مدني ندارد. او ميتواند مذهبي يا غيرمذهبي باشد و اين هم به خود او بستگي دارد و هم به جامعه و نهاد متبوعش؛ مثلا در حكومت سكولار ميتواند سكولار باشد و در حكومت ديني فرد مذهبي باشد يا اينكه به لحاظ شخصي ديندار يا سكولار باشد. ولي در تعريف طبقه متوسط جز تخصص و پيشه به چيز ديگري اشاره نشده است.
با ظهور تاريخ انبيا، اين طبقهبندي به چالش جدي كشيده شد. انبياي الهي عموما طبقه فقير را مخاطب خود قرار ميدادند، زيرا ثروت انبوه ثروتمندان آنها را به فساد دچار ساخته بود و آنها به جاي بهرهبرداري از ثروت خود براي رشد جامعه به انباشت آن و برآوردن منويات شخصي خود روي ميآوردند. انباشت ثروت هم فسادانگيز است و هم باعث استفاده نابجا از قدرت و توسل به زور و ظلم يا به لسان علوي زر و زور و تزوير ميشود. انبياي الهي ثروتمندان را انذار دادند كه ثروت بايد بين طبقات مختلف جامعه بچرخد و همه بتوانند از آن بهرهمند شوند و به همين دليل شعار اصلي آنها بعد از دعوت به خداوند و اعتقاد به يگانگي او، مساله عدالت بود.
اما در تاريخ انبيا جز موارد اندك، هيچ حكومتي شكل نگرفت كه بتواند اين تئوري الهي را به درستي محقق سازد. پيامبران در طول دوران رسالت خود همواره با حكومتهاي جور و طاغوت درگير بودند و فرصت تحقق عدالت و برابري را نيافتند.
آخرين نبي الهي حضرت محمد(ص) هم بهرغم اينكه ايشان اسلام را در مدينه به عنوان دين رسمي معرفي كردند و حكومتي تشكيل دادند، اما 10 سال حكومت ايشان اغلب به جنگ با طاغوت صرف شد و بعد از رحلت ايشان نيز جريان سقيفه و غدير رو در روي هم قرار گرفتند و فرصت تحقق نظريات صائب حضرت رسول از جمله عدالت اجتماعي بروز نداد؛ جز مورد حكومت پنج ساله حضرت علي عليهالسلام كه بزرگترين دغدغه امام علي تحقق همان عدالت بود.