احمدرضا حجارزاده
تماشاخانه هما طي روزهاي آينده ميزبان نمايش «اميرو» به كارگرداني مشترك عارف عباسي و جواد جوشنلو خواهد بود. عباسي نمايشنامه اين اثر را با نگاهي به فيلم «دونده» (امير نادري) نوشته، اما درونمايه اصلي متن، درباره مساله مهاجرت است. در خلاصه داستان نمايش «اميرو» آمده: «در روزهاي آخر اسفند، در نيمروز روشن، وقتي بنفشهها را با برگ و ريشه و پيوند و خاك، در جعبههاي كوچك چوبين جاي ميدهند، جوي هزار زمزمه درد و انتظار در سينه ميخروشد و بر گونهها روان. اي كاش آدمي وطنش را همچون بنفشهها ميشد با خود ببرد هر كجا كه خواست.» عارف عباسي علاوه بر نويسندگي و كارگرداني، ايفاي يكي از نقشها را هم برعهده دارد و در كنار او، كاوه فرجادمنش، رايين خاكره، سيروس محمدي، آرسام فيروزي و فرزاد نامآوري نيز ديگر بازيگران كار هستند. به بهانه نزديك شدن به اجراهاي «اميرو»، به يكي از آخرين جلسات تمرين گروه سر زديم تا گزارشي از توليد اين نمايش و گفتوگويي با كارگردانان و بازيگران آن داشته باشيم.
شايد با قطار رفته
يكي از پلاتوهاي تماشاخانه «صحنه آبي» محل تمرين نمايش «اميرو» است. ساعت 8 شب وقتي به پلاتو ميرسيم، گروه بازيگران همراه با «جواد جوشنلو» كارگردان ديگر نمايش مشغول گرم كردن بدن و صداي خود هستند. دستهاي يكديگر را گرفته و حلقهاي تشكيل دادهاند و ترانه قديمي مشهوري را يكصدا با هم ميخوانند: «پُرسون پُرسون، يواش يواش، اومدم درِ خونهتون/ ترسون، ترسون، لرزون لرزون، اومدم درِ خونهتون/ يك شاخه گُل در دستم، سرِ راهت بنشستم/ از پنجره منو ديدي، مثل گُلها خنديدي...» پس از دقايقي طولاني، تمرين ديگري آغاز ميشود. با يك توپ پلاستيكي بازي خاصي بين بازيگران شروع ميشود، ابتدا بازيگران دايرهاي بسته تشكيل ميدهند و يكي از آنها با حركت ويژهاي توپ را به بالا پرتاب ميكند و نام «اميرو» را صدا ميزند. اين بازي چند بار تكرار ميشود و هر بار بازيگران را ميخنداند. بالاخره كارگردان تمرين بدن و بيان را متوقف ميكند و از بازيگران ميخواهد به تمرين صحنههاي نمايش بپردازند. بازيگران در ميزانسنهاي تعيينشده خود مستقر ميشوند. ديگر كسي نميخندد، چون حالا تمرين خيلي جدي است. در اين نمايش، نام همه شخصيتها اميرو است. يكي از اميروها ديالوگهايش را با لهجه جنوبي آغاز ميكند.
اميرو: اون روز هر دوتامون، سه تا بطري رو موج ديديم. دوييديم سمتش. اميرو زودتر رسيد. اين پسره تو آبم از ما تندتر ميدوييد. بعد كه رسيديم، از ساحل داد زدند كوسه! همه برگشتيم. رسيديم ساحل، يكي خوابوندم زيرِ گوشش. قدِ مو ازش بلندتر بود، زِدمش. بطرياشم گرفتُم. مو ازين بدُم مياومد. دوست داشتُم كوسه جفت پاهاشو زِده باشه.
اميرو: وحشي!
اميرو: ها، چته عامو؟ دوست نِداشتم از مو بيشتر شيشه داشته باشه.
اميرو: ميفهمم.
اميرو: نميفهمي. دارُم ميگُم شايد با يكي از اين كشتي خارجيا رفته اونور آب بالاخره.
اميرو: يعني چي با كشتي رفته اونور آب بالاخره؟
اميرو: يعني دنبال اين كشتي خارجيا ميدوييد، هي داد ميزد مُنو با خودتون ببريد. مو صد بار با چشاي خودُم اين صحنه رو ديده بودُم.
اميرو: اصلا شايد با قطار رفته.
اميرو: اين اميري كه تو الان داري ميگي با اميري كه اين ميگه با كشتي رفتند، يكياند يا نه؟!
اميرو: من نميدونم، ولي ما پِي قطار كه ميدوييديم يه اميرويي هم بود. من بهش پشتِ پا زدم، ولي ازش بدم نمياومد.
اميرو: با قطار كه نميشه رفت.
اميرو: ميشه. ميگن ميره تا اونور آب. يه بار كه مسابقه ميداديم، من اول شدم، ولي اونقدر دوييد كه دستش رسيد به ميله آخر قطار. جونش داشت بالا مياومد.
اميرو: سوار شد؟!
اميرو: سوار شد!
پس از ساعتي تمرين، زمان استراحت فرا ميرسد. از فرصت استفاده ميكنيم و سراغ كارگردان و بازيگران ميرويم تا درباره اين اجرا با آنها گپوگفتي داشته باشيم.
عارف عباسي، نويسنده، كارگردان و بازيگر:
«اميرو» نقدي بر فيلم «دونده» است!
نويسنده و كارگردان نمايش ميگويد: «اميرو اولين نمايشنامهاي است كه نوشتم و كار ميكنم. تاريخ تولدم مهم است، چون نمايشنامه اميرو همنام كاراكتر اصلي فيلم «دونده» امير نادري است و فيلم «دونده» سال 1363 ساخته شده، يعني سالي كه من به دنيا آمدم.»
عارف عباسي درباره نمايش «اميرو» ميگويد: «در اين نمايش، كاراكتر اصلي نداريم. شش بازيگر روي صحنه داريم كه روند قصه را پيش ميبرند. اميرو در «دونده» كاراكتري است كه به دنبالِ رفتن است، يعني همان سكانس شروع فيلم كه فرياد ميزند. اين نمايش نقد من به وضعيتي است كه براي من و نسل ما وجود دارد. ما فقط داريم فعل «رفتن» را روي صحنه صرف ميكنيم.»
از او ميپرسيم آيا نمايش «اميرو» اداي دين به فيلم «دونده» است يا به مهاجرت امير نادري اشاره دارد؟ عباسي پاسخ ميدهد: «در واقع نمايش ما نقدي است به وضعيتي كه حاصل امروز و روز خاصي نيست. وضعيتي است كه در آن گرفتاريم و با آن زندگي ميكنيم. هميشه فكر ميكردم ريشههاي اين رفتن از كجا شكل گرفته. يك نقطهاي كه پيدا كردم اينجا بود كه اين نسل به واسطه آنچه پدرانشان به يادگار گذاشتند، امروز انگار انتخابي جز رفتن ندارد. امير نادري هم وقتي فيلم «دونده» را ساخت، دو، سه سال بعد رفت. من نميدانم اين فيلم را ساخت كه بماند يا آن را ساخت كه برود! من جسارت ميكنم و ميگويم نمايشنامهام بيش از آنكه اداي ديني به فيلم نادري باشد، نقدي بر آن فيلم است.»
عارف عباسي كه خودش يكي از نقشهاي نمايش «اميرو» را بازي ميكند، در مورد اينكه «آيا كارگردانها نبايد در كار خودشان بازي بكنند تا تسلط بيشتري بر نمايش داشته باشند؟» ميگويد: «بهتر است در كار خودشان بازي نكنند. من هم اشتباه كردم. حاصل اشتباهم اين شد كه جواد جوشنلو، كارگردان كاربلد و دوست من، لطف كردند و در كنارم از ما حمايت ميكنند. البته من تصميم نداشتم در اين كار بازي بكنم. به واسطه قرار گرفتن در محدوديت زماني ناچار بوديم يك بازيگر را تغيير بدهم. تاريخ اجرا ما را در محدوديت زماني گذاشت و ناچار شدم خودم به عنوان بازيگر هم وارد بشوم. به همين دليل جواد كنار ماست و كارگرداني را با هم پيش ميبريم.»
او درخصوص تجربه كارگرداني مشترك با جواد جوشنلو ميگويد: «ما توافقاتمان را بيرون از پلاتو انجام ميدهيم و وقتي وارد تمرين ميشويم، من فقط بازيگرم و آقاي جوشنلو فقط كارگردان هستند.»
عباسي در پاسخ به پروسه انتخاب بازيگران ميگويد: «همه ما رفيقيم، اما ريشه رفاقتمان تئاتر است. كموبيش با هم كارهاي مشترك داشتيم. من افتخار داشتم سال 1401 با جواد جوشنلو در كار ايشان به نام «كمدي كذايي» در سالن هما بازي داشته باشم. دو فيلم كوتاه هم با هم ساختيم. با بازيگران ديگر نيز تجربه كار مشترك در پروژههاي مختلف داريم. درنتيجه به اينجا رسيديم كه تيم خوب و يكدستي داريم.» عباسي ميگويد اميدوار است كه اين نمايش «سه نسل متفاوت را درگير كند؛ پدرانمان، خودمان و فرزندانمان.»
جواد جوشنلو، كارگردان:
دغدغهام در تئاتر، نبض جامعه است
جواد جوشنلو ابتدا از تعامل خوبش با عارف عباسي در توليد نمايش «اميرو» ميگويد: «من در مرحله نگارش، متن را خوانده بودم و ايده آن را دوست داشتم. دغدغه متن خيلي بهروز و در ارتباط با بطن جامعه است. منتها به دليل مشغله فراوان، نتوانستم از ابتدا همراه گروه باشم. عارف عباسي بخشي از تمرينها را انجام داده بود كه من به گروه اضافه شدم، چون قبلا با عارف چند كار تئاتر و تصوير كرده بوديم، خيلي همديگر را ميفهميم.»
از جوشنلو ميپرسم در اين كارگرداني مشترك، چقدر با عباسي در شيوهها و ايدههاي كارگرداني اختلافنظر داشته، ميگويد: «اختلافنظر اساسي نداشتيم. به هر حال در بعضي جزييات اختلافنظرهايي بود. بالاخره كارگرداني مشترك گاهي چنين چالشهايي دارد اما موضوع اصلي كه فكر ميكنم جواب داد، اين بود كه ما از اول پيكره اصلي را با همديگر درست تراشيديم و هر دو به يك چيز فكر ميكنيم. گاهي ممكن است در ايدهپردازي متفاوت باشيم ولي مبناي بُرد-بُرد را گذاشتيم و هر دو قائليم به اينكه از ايدهاي استفاده كنيم كه بهتر كار ميكند.»
اين كارگردان در مورد قشر تماشاگران نمايش «اميرو» معتقد است: «از نظر مخاطب، در ذهن خودم هيچوقت تقسيمبندي نكردم. در كارهايي هم كه ارايه دادم، سعي كردم كار نزد هر كدام از اقشار مثلا كارشناسان و منتقدان حرفهاي، تئاتربينهاي حرفهاي و مخاطب عادي تئاتر چيزي براي ارايه داشته باشد. اصولا سعي ميكنم در اين راستا حركت بكنم كه حتما تئاتر براي مردم باشد، يعني از اين حيطه خارج نيستم. اين انتخاب شخصي من است. در آثاري كه براي كار كردن انتخاب كردم، دغدغه اصلي خودم بيشتر اين بوده كه با بدنه جامعه بتواند ارتباط بگيرد تا با يك قشر خاصي! اما در عين حال به اين قائل هستم كه تئاتر را در شكل آرت ببينم، يعني طوري كه اگر كسي به عنوان مخاطب حرفهاي تئاتر را ميبيند، دست خالي از سالن بيرون نرود.»
او ضمن ابراز اميدواري براي اينكه مخاطب با نمايش ارتباط برقرار بكند، ادامه ميدهد: «چون اين كار ساختار روايي كلاسيك ندارد، در فرمي كه كار ارايه ميشود، جذابيتهايي براي قشر تئاتربين هم دارد، زيرا روايت ما در يك لازماني و لامكاني شكل ميگيرد، بخشهايي از بازي در بازي داخل آن هست و از لحاظ ساختار فضاي تازهتري را روايت ميكند. نميتوان اين ادعا را در فرم داشت، چون هيچ كاري نيست كه بخواهد ادعاي نوبودن داشته باشد. از لحاظ قصه و دغدغه هم فكر ميكنم خيلي بهروز است، يعني شايد عمده مخاطبان ما بتوانند در سال 1403 با متن همذاتپنداري بكنند. اين دغدغه اصلي من است كه اگر تئاتر كار ميكنم، بتوانم نبض جامعهام را درست سنجيده باشم و براي آن كار بكنم. لزوما با انتخاب متني جدا از بطن جامعهام خيلي همراه و همسو نيستم. هر چند كه متنهاي نويسندگان بزرگ هميشه اجرا ميرود و براي بدنه تئاتر لازم است.»
بازيگران نمايش «اميرو»:
پاسخي براي رفتن يا ماندن وجود ندارد
در گوشهاي از پلاتو با بازيگران نمايش «اميرو» روي زمين حلقهاي تشكيل ميدهيم و پاي حرفهاي آنها مينشينيم. نام كاراكتر همه آنها در اين نمايش، اميرو است كه با شمارههاي متفاوت مشخص شدهاند. پيش از هر چيز، برداشت آنها را از نمايشنامه جويا ميشويم و پاسخهايشان را به ترتيب ميشنويم.
كاوه فرجادمنش: نمايشنامه دغدغه شخصي كارگردان بود. وقتي آن را خوانديم، ديديم دغدغه خيلي از جوانان الان ماست. در واقع سوال خيلي از جوانان ماست كه آيا برويم؟ نرويم؟ اگر برويم، آنجا بهتر است يا بمانيم اينجا بهتر ميشود؟! اگر برويم همه وجودمان را با خود بردهايم يا هر كسي اينجا يك چيزي جا ميگذارد؟ شخصا ديدم چقدر اين سوالها براي من هم وجود دارند. بالاخره در خانواده هر كسي يا بين دوستان و آشنايان، كساني هستند كه دغدغه رفتن دارند، به خصوص با شرايط كنوني جامعه. ديدم متن، دغدغه خودمم هست. عارف نمايشنامه را خيلي دلي نوشته. بنابراين وقتي متن را خواندم، به دلم نشست و ارتباط خوبي با آن برقرار كردم.
رايين خاكره: از روزي كه نمايشنامه را خواندم، همان سوالاتي كه بايد پيش ميآمد، براي من هم پيش آمد. حداقل در نزديكان خودم خانوادهاي را سراغ ندارم كه مهاجرت نداشته باشد. از اين نظر، اكثر بينندهها و كساني كه متن را ميخوانند، با آن همذاتپنداري ميكنند و تا حدود زيادي روي آنها تاثير ميگذارد. وقتي بازيگر كار شدم، بيشتر درگير كانسپت شدم. از يكي، دو ماه بعد، متن و كانسپت آن دغدغه ما هم شد. داريم تلاش ميكنيم متن را همانطور كه جالب است، به بيننده منتقل بكنيم.
سيروس محمدي: اين نمايش چالش خيلي خوبي داشت، چون از روي فيلم «دونده» ساخته شده. به همين دليل، يك دوستي و پيشبرندهبودن در بازيگري و تئاتر براي ما داشت. وقتي آقاي جوشنلو به كمك ما آمد، سوالي از ما پرسيد كه بايد به عنوان بازيگر به آن اعتقاد داشته باشيم تا بتوانيم نقش را روي صحنه بياوريم. جملهاي در خود نمايشنامه است كه «اگر بمونيم چي؟!» من وقتي اين جمله را ميگفتم، احساس ميكردم بايد به تماشاگر بگويم كه بمانيد. خودم به اين اعتقاد نداشتم و صادقانه بگويم، اگر موقعيتش پيش بيايد من ميروم. وقتي با آقاجواد صحبت كرديم، گفت اين جمله را چطور ميگويي؟ همان دودلي و ترديد است. اين نمايشنامه حالت ترديد دارد، چون همه ما يكديگر را ميفهميم و ميدانيم در چه موقعيتي هستيم. نمايشنامه اين كار را ميكند كه از يك بچگي و ريشهاي ميگويد كه به نظرم قابل فكركردن است.
آرسام فيروزي: همانطور كه كاوه گفت، اين متن دغدغه خيلي از آدمها و به خصوص جوانهاست. به نظرم از تصميم «رفتن يا نرفتن» خيلي گذشته و ما كاملا درونش هستيم و آن رفتنها را حس ميكنيم، به خصوص بين همسنهاي من كه بعد از دبيرستان، از كلاس بيستوپنج نفره ما، بيش از ده نفر رفتند و از بين آنها، سه نفرشان صميميترين دوستانم بودند و من باز هم اين رفتن را درك نكردم تا اينكه ده روز پيش عزيزترين دوستم كه پسرخالهام بود، رفت و آن موقع معنايش را فهميدم. وقتي با او حرف زدم، متوجه غربت حتي در كشور خودش شدم. شايد آن موقع به او حق دادم برود. همين باعث شد خودم هم بيشتر از هميشه به رفتن يا ماندن فكر بكنم، ولي هيچوقت به تصميم رفتن نزديك نشدم. اين اتفاق نگرش من را نسبت به متن عوض كرد. اگر تا پيش از آن تلاش ميكردم خودم را درونش ببينم، وقتي اين اتفاق افتاد ديگر كاملا حسش كردم.
فرزاد نامآوري: من آخرين بازيگري هستم كه به گروه اضافه شدم و خوشحالم كه پس از چهار سال اجرا نرفتن، ميخواهم با يك كار پرچالش را اجرا بروم. اين متن يك جهانشمولي جالبي دارد كه ميتواند همهجا اجرا بشود، براي همه گفته بشود و درد مشترك همه آدمها باشد. من يك مهاجرت ناقص داشتم! رفتم تركيه و آنجا اتفاقهاي خيلي عجيب و غريبي افتاد و بعد برگشتم. وقتي متن را خواندم، حس كردم قسمتي از متن هستم. حتي در مورد كاراكتري كه برحسب شانس به من داده شد، گفتم اين واقعا خودِ منم!
از گروه بازيگران ميپرسيم آيا نمايش «اميرو»، فقط يك طرح موقعيت است يا پرسش و پاسخي درباره مهاجرت؟!
كاوه فرجادمنش به نمايندگي از تيم بازيگران، چنين پاسخ ميدهد: «متن خيلي جواب صريح و روشني به اين موقعيت نميدهد. در واقع اصلا جوابي نميدهد. متن موقعيت را تشريح ميكند، چون نويسنده متن نميداند. هيچكدام از ما هم نميدانيم. مثلا ممكن است رايين ببيند فلاني رفته و خوب است اما نميداند اگر خودش هم برود خوب ميشود يا نه! شايد آن شخص توانسته حركتي انجام بدهد يا موقعيتي برايش فراهم شده كه رفتنش خوب شده، ولي من بروم چي؟! بنابراين پاسخ روشني براي اين پرسش نداريم. حتي عارف عباسي به عنوان نويسنده هم پاسخي ندارد. هيچكس نميتواند داشته باشد. مثل ديالوگ فيلم «مارمولك» كه ميگفت به اندازه انسانهاي كره زمين، راههاي رسيدن به خدا وجود دارد، اينجا هم به اندازه همه ما، موقعيت وجود دارد يا ندارد. به اين دليل واقعا نميدانيم و متن در همين سطح مانده. موضوع اين نيست كه متن نخواهد جوابي بدهد. واقعا جوابي وجود ندارد.»