سهراب (4)
علي نيكويي
چو آگاه شد دختر گژدَهَم|كه سالار آن انجمن گشت كم
در دژ سپيد پهلواني پير زندگي ميكرد به نام كژدهم كه در روزگار جواني سپهسالار سپاه ايران بود و چون به پيري رسيده بود از مرزبانان ايران و توران گرديده بود؛ وقتي خبر اسارت هجبر به دست لشكر توران به ايرانيان داخل دژ رسيد، دختر كژدهم كه نامش گردآفريد بود شرمگين از شكست سپهبد ايران شد، گردآفريد هر چند دختر بود؛ اما سواركاري چالاك و در رزم بسان پهلوانان جنگجو و رزمديده بود. پس لباس جنگي به تن نمود و موهاي بلند و زيبايش را در زير كلاهخود نهان كرد و بر پشت اسب چالاك نشست به سوي سپاه توران شتافت و در برابر گردان و گردنكشان توراني فرياد سر داد: از ميان لشكريان شما پهلوانتان كيست و جنگآورتان كيست؟! پهلواندلي و جنگآوري كارآزموده كدام شماييد؟!
سهراب كه خروش و فرياد جنگآور ايراني را بديد بر لبش خنده آمد و در دل گفت: گور ديگري در دام خداوند زور و شمشير درآمد! پس از ميان سپاه توران اسبش را تازاند بهسوي گردآفريد، دختر ايران چون سهراب را بديد تيري به كمان گذاشت و سوي سهراب تير انداخت و اساس نبرد سواركاران را نهاد، به روي اسب چالاك تير بود كه سوي سهراب ميپرتافت و اسبش را به چپ و راست ميدان نبرد ميتازاند. سهراب كه گرفتار تيرهاي بيامان پهلوان ايران شده بود لختي سپر را به صورت خود گرفت و اسبش را بهسوي گردآفريد تازاند، دخت ايران چون ديد سهراب به سويش ميتازد كمان را به بازويش انداخت و اسبش را بهسرعت بهسوي سهراب رماند و نيزه را بركشيد و سوي سهراب نشانه رفت، سهراب چون اين جنگآوري و دليري را بديد؛ چون آتش برآشفت و از تيررس نيزه گردآفريد گريخت، پس در لختي نيزهاش را بركشيد و بر كمربند گردآفريد ضربتي نواخت كه از زور سهراب زره دريده شد پس دست برد بر ميان گردآفريد و او را چون گوي چوگان از روي زين برداشت و خواست با نيزهاش دختر پهلوان را بكشد كه گردآفريد در همان حال شمشيري از ميان بركشيد و با ضربتي نيزه سهراب را به دونيم كرد؛ دختر دانست كه توان نبرد با سهراب را ندارد پس اسبش را به سوي دژ تازاند؛ سهراب كه از جنگآوري گردآفريد و رها شدنش از مرگ خشمگين بود درحالي كه فرياد ميكشيد اسبش را پشت دختر ايران دواند تا مگر دستش بدو برسد و جان وي را بستاند كه اسبش به نزديك اسب گردآفريد رسيد و ضربهاي به سر پهلوان ايران زد، اما چنان كاري نبود كه صدمهاي به دختر ايران رسد؛ ولي كلاهخود گردآفريد از سرش افتاد و موهاي زيباي او رها در باد شد و روي؛ چون خورشيد او نمايان شد.
سهراب فهميد كه آن جنگآور دختر است، شگفتزده گفت: از سپاه ايران چنين دختراني به ميدان رزم ميآيند پس روز روبرويي با لشكر شاه ايران چه سواران كارآزمودهاي پاي به ميدان خواهند نهاد! پس كمندش را باز كرد و سوي گردآفريد پرتافت و كمند به دور كمر دخت ايران گره خورد و سهراب او را به سوي خود كشيد و به او گفت: ديگر رها شدن از من نميتواني! پس تلاش بيهوده نكن؛ تا به امروز چنين شكار گرانمايهاي نكردهام، فكر گريز از سر بيرون نما.
گردآفريد فهميد از دست و از بند سهراب گريختن ديگر ممكن نيست، پس بايد به چارهاي و حيلهاي ميانديشيد. گردآفريد روي به صورت سهراب نمود و گفت: اي پهلوان و اي دلير دليران! اينك لشكر ايران و توران نظارهگر من و تو هستند، اكنون من اگر روي خود باز نمايم در ميان مردان لشكرت گفتوگوي ميشود و خواهند گفت: پهلوانمان با دختري به دشت نبرد شد و چنين دخترك گرد بر ابر آورد و اين براي تو مرد جنگاور زيبنده نيست! بيا پنهاني با هم خلوت كنيم كه بزرگان خردورزند، مقابل چشم اين همه مرد جنگاور خلوت كردن ميسر نميشود؛ اكنون ديگر دژ سپيد از آن توست، ديگر جنگي نيست و روز آشتي است پس پشت من بيا به دژ كه به مراد دل خود نيز برسي.
سهراب چون صورت زيباي گردآفريد را بديد و آن چشم و ابرو را، شرطش را پذيرفت و قبل از رها كردنش گفت اي دختر! در ميدان رزم جنگاوري مرا ديدي و زوربازويم بر تو آشكار شد پس قصد فريب مرا نداشته باش كه كس را ياراي شكست دادن من نيست.
پس گردآفريد را رها كرد و دختر چالاك بر اسب نشست و سوي دژ خرامان حركت نمود، كژدهم پهلوان دخترش را ديد و پاي در دژ آمد و درب بروي گردآفريد گشوده شد و دختر چالاك خود را درون دژ انداخت و درها بسته شد؛ سهراب پشت دربسته منتظر ايستاد.
همگان به نزد گردآفريد آمدند و او را آفرين دادند كه تو نيك جنگيدي و چون جنگ فرجام نيافت نيك دژخيم را فريفتي و ننگي بر تو وارد نشد؛ گردآفريد خندان به بالاي دژ رفت و سهراب را پاي در ديد! روي به او نمود. گفت:اي شاه تركانِ چين! اين در براي تو باز نخواهد شد! برگرد، نهتنها از پشت اين در كه از اين جنگي كه آمدي نيز برگرد و خود را مرنجان و نيك به ياد داشته باش كه شما تورانيان بهرهاي از زنان ايران نميبريد...
بخنديد و او را به افسوس گفت|كه تركان ز ايران نيابند جفت