دستي براي غرق نشدن
نازنين متيننيا
روز ششم، روز حيات است. توي دايركت اينستاگرام دوستي مسيج داده كه بعد از شيميدرماني دنبال قرصي است و پيدا نميكند. مسيجش را استوري ميكنم و بعد هم توي توييتر پست. فاصله كوتاهي، آدمها دست به كار كمك ميشوند. شماره و داروخانه است كه معرفي ميشود. بيست و چهار ساعت بعد، هنوز داروي مورد نظر پيدا نشده. طبيعي هم است؛ در شرايط خاص، بيمارهاي خاص داروهاي خاص را پيدا نميكنند. چيزي كه در حالت عادي هم سخت پيدا ميشود، به وقت بحران قطعا ناياب ميشود. اين سرنوشت آدمهايي با بيماريهاي خاص است. مثل دوست ديگرم كه همين سه هفته پيش، درگير سرطان تخمدان و رحم شده و حالا آزمايشگاه پاتولوژي، تعطيل كرده و پزشك آنكولوژ منتظر جواب آزمايش است و دوست من، حيران و ترسيده، هم نگران جواب است و هم دارويي كه اگر نسخه شود، ممكن است نباشد.
ميگويم: «نگران نباش، سرطان من هم وقت كرونا شروع شد، توي اولين قرنطينه شيميدرماني كردم و زنده موندم». اما راستش را بخواهيد ديگر نميدانم اين «نگران نباش» درست است. نميدانم تابآوري تا كجا ادامه دارد. اينكه حالا و حتي در اين شرايط همچنان دسترسي به نيازهاي اوليه مردم، راحت است تا كجا ادامه دارد و بعد از آن چه ميشود. درگير دودوتا چهارتاي حيات شدهام؛ مباني مورد نياز ادامه. اگر تا ديروز ترس فقط موشك بود و خرابي و مرگ هم اضافه شده.
آدميزاد با اميد ادامه ميدهد ولي با كمبود نيازهاي اوليه چه؟ چطور ميشود چشم بست روي نبود دارو و غذا و تمام نيازهاي اوليه؟ چطور ميشود به بيمار سرطاني ترسيده گفت كه اين نگرانيها بيدليل است و بايد اميدش را حفظ كند؟ اميد كه جواب نسخه در داروخانه هلالاحمر و ۲۹ فروردين و ۱۳ آبان و... نميشود. بيماري كه مرتبط با استرس و اضطراب است را چطور با اضطراب نبود دارو ميشود درمان كرد؟ حالا درست است كه راههاي رسيدن به دارو بسيار است، اما شيميدرماني كه سرماخوردگي نيست كه با يك نسخه درمان شود و نسخه بعدي نخواهد. داروي تزريق اول و دوم تهيه شد، تزريقهاي بعدي چه ميشود؟ آنكولوژ و جراح تا كجا توي مطب و بيمارستان ميمانند؟
اين سوالها مدام توي ذهنم تكرار ميشود، هربار با تكرارش چشم اميد ميبندم به فردا. بعد ميروم توي اينستاگرام و توييتر و دل خوش ميكنم به مسيج آدمها. به همه آنهايي كه چشم خود را به دريا و آن آدمي كه دارد غرق ميشود، نبستند و به سمت آب ميدوند تا دستي بگيرند و غريق، تنها نباشد. فكر ميكنم اگر نيما، اين روزهاي ايران و مردمانش را ميديد، شايد سرنوشت شعر «آي آدمها» شكل ديگري پيدا ميكرد. اينجاي سرنوشت جمعي، همه تنها هستيم و هيچ كس تنها نيست. اينجا روزگار ترس است و دغدغه حيات، اما آغوشهاي نگران براي پناه هم كم نيست. ما دستها را به سمت يكديگر دراز كرديم و حالا ممكن است دستي به اقتضاي شرايط گرفته نشود اما، نميشود كه نبينيم و حس نكنيم كه در اين آشوب حيات، مهر و محبت انساني همچنان جاري است. روز ششم، روز ضربان زندگي است، روز بازگشت به نيازها، روز ديدن نوازشها. شبيه بيمارهاي سرطاني، ديگر نه آينده سالم و سلامت مشخص است و نه دسترسي امن به دارو و پزشك اما، مثل همه بيمارها، عزيزاني، ديگراني، هموطناني داريم كه حواسشان جمع است كه در حين وحشت و فرار، به پشت سر هم براي دستگيري نگاه ميكنند و شايد حتي براي كمك بازگردند. در اين ابهام نفسكش و عدم قطعيت، همين كه با هم هستيم، خوب است.