• 1404 پنج‌شنبه 22 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6189 -
  • 1404 پنج‌شنبه 22 آبان

نگرشي به نمايشگاه «تجسّد بي‌زمان»

هنر راستين از زمان مي‌گذرد

نفيسه ضرغامي

نمايشگاه «تجسّدِ بي‌زمان» مشتمل است بر آثار پنجاه‌ويك هنرمند مجسمه‌ساز از دوره‌هاي تاريخي گوناگون كه در گالري كاشف در معرض ديد قرار گرفته است. روايت اين مجموعه، سخن گفتن از امتزاجِ چشم‌اندازهاي مختلف است؛ امري كه در اين برهه زماني، اهميتي ويژه و درخور تامل يافته است. در اين نمايشگاه نگاه ما واكاوي و بازخواني روايت‌هاي تاريخي‌اي است كه اين مجموعه از آثار به دست مي‌دهند. بدين سبب، از ذكر نام هنرمندان به‌صورت فردي پرهيز مي‌كنيم و تمركز را بر تنوّع، تفاوت و ناهمساني آثار و پيرو آن، بر مادّه، هندسه و فضاي متنوّع آنها معطوف مي‌داريم. اين رويكرد، امكاني فراهم مي‌آورد تا به جاي پرداختن به هنرمندان، به جريان‌ها و بسترهايي بنگريم كه طي زمان، مجسمه‌سازي را از سطح بيان فردي به عرصه تجربه‌اي جمعي، تاريخي و ميان‌رشته‌اي رسانده‌اند. بدين‌گونه، نمايشگاه نه ‌تنها گوناگوني و تفاوت را به نمايش مي‌گذارد، بلكه از خلال آنها، روايتي از تداوم و دگرگوني در حيات زيباشناسانه مجسمه در ايران را نيز بازمي‌گشايد. 
در اين رويداد، به‌ جاي جست‌وجوي وحدت كلي در سبك يا ظاهر آثار، اين پرسش مطرح مي‌شود كه چگونه تفاوت و تعدّد شيوه‌ها مي‌توانند به‌منزله نمود هويت‌هاي اجتماعي و فرهنگي عمل كنند. تفاوت‌ها در اينجا به‌اندازه شباهت‌ها برجسته‌اند و همين گونه‌گوني، افقي تازه براي درك مجسمه‌سازي معاصر ايران مي‌گشايد. اين نمايشگاه به همّت «پروژه كاشف» در گالري سهراب برپا شده و تلاشي است براي بازخواني تاريخي از فرم و مفهوم در بستري كه مجسمه را نه به عنوان شيئي منفعل، بلكه به‌مثابه ميدان گفت‌وگوي انديشه‌ها، حس‌ها و ادراك‌ها مي‌نگرد.
نمايشگاه‌هاي هنري در بسياري از ادوار، به‌جاي پرداختن به كثرت و گونه‌گوني، بر وحدت سبك و زيبايي‌شناسي كلاسيك تاكيد داشته‌اند. در چنين نگرشي، تضادها، ناهمخواني‌ها و معماهايي كه از ويژگي‌هاي ذاتي فرهنگ‌هاي پيچيده و زنده‌اند، كمتر ديده شده‌اند. امّا اين نمايشگاه، برعكس، تنوّع، تفاوت و ناهمساني را نه به عنوان گسست، بلكه به‌مثابه امكاني براي فهمي تازه از تاريخ مجسمه‌سازي ايران پيش مي‌نهد؛ تاريخي كه در آن هر اثر، تجسّمي از چشم‌اندازي متفاوت و خوانشي نو از تجربه زيباشناختي است.
امروز ديگر مجسمه صرفا به معناي «بدن‌دادن به يك ايده» نيست؛ بلكه به حوزه گسترده‌اي بدل شده است كه در آن مرزهاي ميان هنرهاي تجسّمي، طراحي، ديزاين، جواهرسازي و حتي ماركتينگ درهم مي‌آميزند. مجسمه در عرصه ميان‌رشته‌اي به‌مثابه «بدنِ ذهن» عمل مي‌كند؛ يعني صورتي مادّي از درك و انديشه انسان. در اين قلمرو، مجسمه مي‌تواند هم شيئي زيباشناختي باشد، هم ابزاري طراحي‌شده، هم حامل مفهومي انتزاعي (مفهومي) و هم پيوندي با هنرهاي دستي داشته باشد. از اين‌رو، مجسمه‌سازي امروز بيش از آنكه شاخه‌اي مستقل از هنر باشد، به «نحوه‌اي از انديشيدن از رهگذر مادّه» تبديل شده است؛ انديشيدني كه در مرز ميان ايده و مادّه، بدن و فضا، هنر و صنعت شكل مي‌گيرد.
نمايشگاه «تجسّدِ بي‌زمان» بيننده را عنصري فعّال در رابطه‌اي سه‌سويه ميان اثر، هنرمند و مخاطب قرار مي‌دهد. معنا در اثر، نه امري ثابت و از پيش موجود، بلكه حاصل رابطه پويا و زيسته ميان مخاطب و اثر است. هر بيننده در مواجهه با آثار اين نمايشگاه، با مجموعه‌اي از پيش‌فرض‌ها، حافظه‌ها و تجربه‌هاي زيباشناسانه خويش گام به عرصه ديدار مي‌گذارد؛ آن‌گونه كه به گفته هانس روبرت يائوس مي‌توان اين مجموعه را «افقِ انتظار» ناميد.
هر اثر مي‌تواند اين افق را يا تاييد كند يا دگرگون سازد يا به‌كلي در هم بشكند. فاصله‌اي كه ميان انتظارات پيشين و تجربه‌اي تازه از اثر پديد مي‌آيد، همان است كه يائوس از آن به عنوان «فاصله زيباشناختي» ياد مي‌كند. آنچه ذهن مخاطب را در مواجهه با اين نمايشگاه به چالش مي‌كشد، تعدّد، گونه‌گوني و ناهمساني آثار است؛ همين تنوّع و تفاوت‌هاست كه افق‌هاي آشنا را دگرگون مي‌سازد و مخاطب را به تجربه‌اي تازه از معنا فرا‌مي‌خواند. اگر اثري بي‌هيچ تغييري انتظارات مخاطب را برآورده كند، تجربه‌اي آشنا امّا سطحي پديد مي‌آورد؛ حال آنكه آثاري كه ذهن مخاطب را به چالش مي‌كشند، تجربه‌اي ژرف‌تر و زنده‌تر را ممكن مي‌سازند.
در پيوند با اين نگاه، نظريه «افقِ انتظار» يائوس، افقي تاريخي به بحث مي‌افزايد. از ديد او، هر مخاطب با تجربه تاريخي و فرهنگي ويژه خويش به اثر نزديك مي‌شود و اين افق ذهني است كه معنا را مي‌سازد. بدين‌سان، مجسمه‌اي از زمان پهلوي دوم و اثري انتزاعي از دوران معاصر، در كنار يكديگر، مكالمه‌اي تاريخي پديد مي‌آورند كه در آن معنا نه در گذشته، بلكه در رابطه ميان اكنون و گذشته شكل مي‌گيرد. به‌بيان ديگر، هر خوانش تازه، بخشي از تاريخ معناي اثر مي‌شود. در چنين رويكردي، مجسمه نه شيئي ثابت و صامت، بلكه رويدادي در زمان است؛ رويدادي كه در هر دوره، با دگرگوني افق انتظار مخاطبان، بار ديگر ‌زاده مي‌شود و به حيات هنري و فرهنگي تازه‌اي معنا مي‌بخشد.
اين دگرگوني را مي‌توان در پرتوِ نظريه «چشم‌اندازباوري» نيچه نيز تفسير كرد. نيچه بر آن بود كه هيچ حقيقت مطلقي در هنر و انديشه وجود ندارد و هر تفسير، برخاسته از چشم‌انداز فرد و زمانه او است. بر اين بنياد، مجسمه در روزگار معاصر ديگر بازنماي حقيقتي بيروني نيست، بلكه صحنه‌اي است براي تلاقي تفسيرها. هر مخاطب و هر بستر فرهنگي، مجسمه را از چشم‌اندازي خاص مي‌بيند و معنا در همين تفاوتِ نگاه‌ها‌زاده مي‌شود. كثرتِ سبك‌ها، مواد و روش‌ها در اين نمايشگاه، نمود عيني همين اصل است: حقيقتِ اثر هنري نه در وحدت، بلكه در گفت‌وگو و تنشِ ميان چشم‌اندازهاست.
از سوي ديگر، اريك كندل، عصب‌شناس و نظريه‌پرداز هنر، اين فرآيند را از منظر شناختي و زيباشناسي ادراكي توضيح مي‌دهد. او بر اين باور است كه تجربه هنري، فعاليتي پيچيده در مغز انسان است كه همزمان نواحي گوناگون ادراك، حافظه و احساس را درگير مي‌كند. در مواجهه با مجسمه، به‌ويژه هنگامي كه از بازنمايي صرف فراتر مي‌رود، بيننده بدن خود را در فضا به حركت درمي‌آورد: نزديك مي‌شود، فاصله مي‌گيرد، زاويه را تغيير مي‌دهد. اين واكنش‌هاي جسماني و ذهني، شبكه‌هاي متعدّد عصبي را فعّال مي‌سازند و تجربه‌اي چندوجهي از دريافت و تأويل پديد مي‌آورند. مجسمه‌هاي واقع‌گرا پاسخ سريع و مستقيم برمي‌انگيزند، امّا آثار انتزاعي، ذهن را به كاوش، تحليل و تخيل وا‌مي‌دارند. اين تحرّك شناختي همان چيزي است كه كندل آن را بنياد زيباشناسي ادراكي مي‌نامد؛ تجربه‌اي كه مخاطب را از دريافت صرف به سوي مشاركت فعال در آفرينش معنا سوق مي‌دهد.
اين منظر دريچه‌اي تازه براي فهم مجسمه‌سازي معاصر مي‌گشايد؛ بنيان فلسفي نسبيت و چندگانگي معنا؛ تبيين سازوكار تاريخي و اجتماعي و دگرگوني معنا؛ توجه به بُعد عصب‌شناختي و ادراكي اين فرآيند را آشكار مي‌سازد. حاصلِ اين تلفيق، نگاهي است كه در آن مجسمه به‌منزله رويدادي از ادراك فهميده مي‌شود: مجسمه‌اي كه در مرز ميان مادّه و مفهوم، هنر و علم، طراحي و انديشه شكل مي‌گيرد. در چنين بستري، «كانسپت» يا مفهومِ نهفته در اثر، ديگر صرفا ايده ذهني هنرمند نيست؛ بلكه برآمد تعامل ميان اثر، مخاطب و زمينه‌هاي اجتماعي است. هر خوانش مي‌تواند مسيري باشد به سوي كشف علّت‌ها و شرايط شكل‌گيري اثر. از اين‌رو، مجسمه‌سازي معاصر نه فقط نمايش فرم، بلكه تلاشي براي بازنمايي فرآيند انديشيدن است.
 اما بايد يادآور شد كه عملِ بيان كه بنيان هر اثر هنري است، خود رويدادي در زمان است؛ روندي كه در آن انديشه هنرمند در تماس با مادّه، به‌ تدريج شكل مي‌گيرد. امّا در دلِ همين زمان‌مندي است كه بذر بي‌زماني نهفته است. مجسمه، هنگامي كه از مرحله «شدن» مي‌گذرد و به ظهور مي‌رسد، ديگر در محدوده لحظه‌اي كه ساخته شده باقي نمي‌ماند؛ بلكه به هستي‌اي مستقل و فراتاريخي بدل مي‌شود. در اين معنا، آفرينش هنري همانند آفرينش كيهاني است كه در روايت‌ها آمده: در هفت روز انجام شد، يعني از دلِ فرآيند، نه از خلأ. بي‌زماني اثر، از همين زمان‌مندي‌زاده مي‌شود؛ از ممارست، مكاشفه و پديداري تدريجي معنا در كالبد مادّه.
 در اين فرآيند، آنچه رخ مي‌دهد «تجسّد» است؛ ايده‌اي كه به بدن درمي‌آيد. امّا اين بدن، برخلاف بدن زيستي، از جنس گذر زمان نيست، بلكه از آن فراتر مي‌رود. مادّه‌اي كه روزگاري خام و بي‌صورت بود، اكنون حامل معناست و به چيزي ماندگار بدل مي‌شود. از اين رو، در هر ضربه ابزار هنرمند، نوعي همنشيني زمان و بي‌زماني نهفته است: حركت دستان در اكنون و ظهور شكلي كه فراتر از اكنون مي‌زيد.
هنگامي كه هيجان و تجربه زيسته هنرمند به اوج مي‌رسد، اندوخته‌هاي ذهني و عاطفي او به حركت درمي‌آيند و در برخورد با مادّه، به تصوير و ساختار بدل مي‌شوند. در همين لحظه است كه الهام رخ مي‌دهد - نه جهشي ناگهاني از هيچ، بلكه تجميع تمامي تجربه‌ها در لحظه‌اي از روشنايي. اثر هنري، حاصل اين تلاقي است: تجربه‌هاي گذشته، احساس اكنون و تصويري از آينده، همگي در يك بدن مادّي گرد آمده‌اند. مي‌توان گفت تجربه هنري در مواجهه با مجسمه‌هاي متنوع و ناهمسان، جنبه‌اي فعال و زيباشناسانه پيدا مي‌كند. تفاوت‌ها و ناهمساني‌ها، نه تنها مانع فهم نيستند، بلكه ابزارهاي فعال كردن ذهن و حواس مخاطبند. مجسمه‌هاي رئاليستي، انتزاعي، مفهومي يا ميان‌رشته‌اي، هر يك مسير متفاوتي براي تجربه فراهم مي‌كنند و ذهن بيننده را به تحليل، تخيل و كاوش وا مي‌دارند. اين تنوع و تعدد، تجربه زيباشناسانه را پويا و چندلايه مي‌سازد؛ مخاطب در مواجهه با هر اثر، نه صرفا يك فرم، بلكه شبكه‌اي از معناها، احساسات و كنش‌هاي حسي را تجربه مي‌كند.  هر اثر مجسمه‌سازي راستين، زمان را در خود منعقد مي‌كند؛ نه اينكه از آن بگريزد، بلكه آن را در خود جذب كرده و به صورتي فراتر از زمان درمي‌آورد. مجسمه، اگرچه در زمان ساخته مي‌شود، در لحظه‌اي كه معنا در آن حلول مي‌كند، به «تجسّد بي‌زمان» بدل مي‌شود؛ حضوري كه ديگر در بند لحظه، تاريخ يا مكان خاص نيست، بلكه همچون تجسّمِ عمر، فراتر از زمان مي‌يابد. بدين‌سان، در پرتوِ اين سه منظر «تجسّدِ بي‌زمان» به مثابه مفهومي زيباشناسانه و وجودي آشكار مي‌شود. در اين معنا، مجسمه ديگر نه صرفا پيكره‌اي از ماده، بلكه تجسّمِ فرآيندِ پوياي معناست؛ حضوري كه در هر ديدار، در هر زمان و براي هر مخاطب، دوباره‌ زاده مي‌شود. اين تجسّد، در بند لحظه يا مكان خاصي نيست، بلكه همچون روايتي سيال، مرز ميان گذشته و اكنون، عينيت و ذهنيت، علم و تخيل را درمي‌نوردد. «تجسّدِ بي‌زمان» درنهايت، تجربه‌اي است از وحدت در كثرت؛ جايي كه مادّه و انديشه، ديدن و دانستن، در هم مي‌آميزند و اثر هنري به زبان وجود بدل مي‌شود - زباني كه هر بار، از چشم‌اندازي تازه سخن مي‌گويد و ما را به تماشاي بي‌پايانِ خويش فرا‌مي‌خواند. اين نگاه نشان مي‌دهد كه تجربه هنري، فرآيندي فعال در مغز و حواس مخاطب است؛ معنا همواره نسبي و وابسته به چشم‌انداز فرد و جامعه است و افق انتظار معنا و ارزش اثر را در گذر زمان بازتعريف مي‌كند. در اين افق، مجسمه در جايگاهي ميان‌رشته‌اي، جايي ميان مادّه و انديشه، به تجسّدِ كانسپت‌هاي متنوّع بدل مي‌شود و مخاطب را به تجربه‌اي زيباشناسانه فراتر از زمان دعوت مي‌كند.

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون