• 1404 پنج‌شنبه 22 آبان
روزنامه در یک نگاه
امکانات
روزنامه در یک نگاه دریافت همه صفحات
تبلیغات
بانک سپه fhk; whnvhj ایرانول بانک ملی بیمه ملت

30 شماره آخر

  • شماره 6189 -
  • 1404 پنج‌شنبه 22 آبان

به غريبي دختر نمي‌دهيم

اسدالله امرايي

پرنده‌باز تهران نوشته ندا رسولي در انتشارات ققنوس منتشر شده. كتاب مجموعه‌اي از داستان‌هاي كوتاه و معاصر و ايراني است كه با نگاهي به زندگي شخصيت‌هايي از طبقات و فرهنگ‌هاي مختلف، دغدغه‌هاي اجتماعي، مهاجرت، جنگ، خانواده و ريشه‌هاي هويتي را به تصوير مي‌كشد. اين داستان‌ها اغلب در تهران و شهرهاي ديگر ايران و گاه در مهاجرت مي‌گذرند و با زباني صميمانه و جزيي‌نگرانه، تجربه‌هاي زيسته شخصيت‌ها را بازتاب مي‌دهند. زمزمه كردم: «آرامگاهِ باغِ آرامش» خيلي بزرگ بود، پر از درخت، خيابان‌هاي پهن و تميز داشت، دو طرف خيابان‌ها، مرده‌ها خوابيده بودند توي باغچه‌هايي بزرگ كه سراسر سبز بود. حتي روي گورها هم به جز تكه‌سنگ كوچكي كه اسم مرده‌ها را به انگليسي رويش نوشته بودند همه‌اش سبز بود. قبرها منظم كنار هم رديف شده بودند. عمو نگذاشت پدر را برگردانيم ايران... رو كرد به مادر و گفت: «فكر همه جاش را كرده‌ام، اينجا مال مسلمان‌ها است. خيلي هم تميز و آرام و زيبا؛ ببين!...» مادر گفت: «هي! گذاشتيمش توي خاك غريب؛ بميرم الهي!» اين داستان‌ها در دل محله‌هاي تهران، كرج، خرمشهر و حتي لندن و افغانستان مي‌گذرند و شخصيت‌هايي را به تصوير مي‌كشند كه هر يك با نوعي فقدان، دلتنگي يا جست‌وجوي هويت دست‌ و پنجه نرم مي‌كنند. نويسنده با تمركز بر جزييات زندگي روزمره، روابط خانوادگي، خاطرات جنگ و مهاجرت و دغدغه‌هاي زنان و مردان طبقات مختلف، تصويري چندلايه از جامعه امروز ايران ارايه مي‌دهد.  در هشت داستان اين مجموعه گذشته و حال در هم تنيده‌اند و روايت‌ها گاه از زبان اول‌شخص و گاه سوم‌شخص بيان مي‌شوند. فضاي داستان‌ها اغلب با حسرت، دلتنگي، اميد و تلاش براي بقا آميخته است و نويسنده با نگاهي انساني و بي‌قضاوت، شخصيت‌ها را در موقعيت‌هاي پيچيده و گاه بحراني قرار مي‌دهد. در كتاب «پرنده‌بازِ تهران» چندين روايت به‌هم‌پيوسته و مستقل وجود دارد كه هر كدام زندگي شخصيت‌هايي را دنبال مي‌كند كه با بحران‌هاي فردي و اجتماعي روبه‌رو هستند.  داستان‌هايي از مهاجرت و  بازگشت به وطن، سوگواري براي عزيزان و تلاش براي حفظ خانه و ريشه‌ها روايت مي‌شود. شخصيت‌ها اغلب با گذشته‌اي پر از زخم و خاطره روبه‌رو هستند؛ از مادري كه پس از سال‌ها به ايران بازمي‌گردد و با مرگ مادرش مواجه مي‌شود تا خانواده‌اي افغان كه پس از سال‌ها دوري با بازگشت يكي از اعضاي اسيرش، با حقيقت‌هاي تلخ گذشته روبه‌رو مي‌شوند. «فكرش را مي‌كردم مادر دلش طاقت نياورد و دوباره بيايد تهران. حالا كه آمده نبايد بگذارم چيزي بفهمد، نه خودش نه پدر. اگر بفهمند كه... توي لگن برايش آبِ وِلرم مي‌آورم، با نمك. نشسته روي كاناپه كنج سالن و پاهايش را مي‌مالد و انگشت‌هايش را تكان مي‌دهد و غُر مي‌زند به جان پدر كه چرا زودتر بليت هواپيما رزرو نكرده بوده، بس كه پاهايش درد گرفته و ورم كرده توي اتوبوس. مي‌نشينم روي زمين، يكي از پاهايش را بلند مي‌كنم و مي‌گذارم توي لگن. پدر دست مي‌كشد به موهاي كم‌پشتِ سفيدش، مي‌آيد جاي من و اشاره مي‌كند كه بلند شوم، كه هواي خودم را داشته باشم، كه مگر چند تا دختر يكدانه و دردانه دارد او؟ هميشه همين‌طور بود، يك‌طوري چشم تو چشم من مي‌دوخت كه هزار تا چيز مي‌شد از نگاهش فهميد. مادر اما هميشه حرف مي‌زد، حرص مي‌خورد و پاهايش درد مي‌گرفت، بس كه راه مي‌رفت. مثل همان موقع كه منصور آمده بود خواستگاري من و مادر حرف مي‌زد و حرص مي‌خورد و راه مي‌رفت تا بفهمم مگر چند تا دخترِ يكدانه و دردانه دارد كه همان را هم بفرستد غريبي، آن هم از كجا تا كجا... از مشهد تا تهران!»

ارسال دیدگاه شما

ورود به حساب کاربری
ایجاد حساب کاربری
عنوان صفحه‌ها
کارتون
کارتون